۰۹ مهر ۱۳۸۷

گذری با لبخند


گذری با لبخند
در کوچه پس کوچه های نوجوانی



امروز هوس کردم دفترچه کهنه ای را که چندی پیش برادرم لای کاغذپاره های کودکی و نوجوانی من یافته و برایم فرستاده بود ورقی بزنم و زدم. به نظرم رسید شاید خالی از لطف نباشد که یک سفر کوتاه باهم در بعضی تکه پاره های این دفتر داشته باشیم ، چون احتمال دارد به کار کنجکاو ترها بخورد یا لبخندی بر بعضی لب ها بنشاند!ـ
این غزلک یکی از مسوده های مربوط به پانزده یا شانزده سالگی نوجوانی ست که احساسات و عشق های کودکانه خودش را به تأثیر از غزل های عارفانهء کلاسیک فارسی ــ که اینجا و آنجا و در بیشتر موارد از رادیو و برنامه گل ها می شنید ، ــ در قالب غزل بیان می کرده است.ـ
چنان که پیداست فـُرم ، همان فـُرم غزل های عرفانی ست اما عشق ، عشقی کاملا زمینی ست و به اندازه کافی روشنگر عواطف و محرومیت های نوجوانانی ست که دست قضا آنان را در کشورهایی مثل ایران به دنیا می آورد !ـ
قصد من از آوردن این مطلب طرح یک شوخی با نوجوانی بود که روزگاری در کاشان به دبیرستان می رفت و اکنون نزدیک به سی سال است شعرهای خودش را به ناگزیر بیرون از جامعه و سرزمین خودش با نام«م.سحر» انتشار می دهد!ـ


خیز تا قصد کوی یار کنیم
ره سوی خانهء نگار کنیم

ـ( لابد پدر و مادر و خواهر و برادر نگار رفته بوده اند زیارت و خانهء نگار خالی از اغیار بوده ! ـ)ـ
سر به دامان او نهیم و ز شوق
نزد وی گریه زارزار کنیم
طفلکی چه دل پُری داشته !)ـ )
دست اندر میان او پیچیم
ـ (بمیرم الهی! )ـ
رمز دلداری آشکار کنیم
لب خود را نهیم بر لب وی

(آی نگو!ـ)
بوسه ها بر لبش نثار کنیم
( الهی نصیب کنه!ـ)
لب شیرین او مکیم چو قند
(حالا می فهمم چرا قند خون شاعر در دوران میانسالی انقدر رفته بالا!ـ)
زلف آشفته اش کنار کنیم
(آخ آخ!ـ)
گونه سائیم روی گونه وی
ـ(حالا نساب کی بساب! بازم جای شکرش باقی ست که هنوز درست و حسابی ریش در نیاورده بود و گرنه با این بساب بساب ِ شاعر ، گونه ای برای معشوق باقی نمی ماند!ـ)ـ
ترک ایام انتظار کنیم
ـ (ـ طفلک شاعر کوچولوی ما چه روز های سختی را در انتظار این لحظه ها به سر آورده بوده است!)ـ
سینه اش را به سینه بفشاریم
(وای وای ، کار دارد به جا های حساس می کشد. خدا به خیر بگذراند!ـ)
وین عمل صد هزار بار کنیم
ـ(عرض نکردم؟ حقیقتش آن است که آن نوجوان شاعری که ما می شناختیم ، سینه به سینه فشردنش به 5 بار هم نمی کشید ، حالا چرا صحبت از صد هزار بار می کند ، علتش چندان روشن نیست! احتمالاً اغراق شاعرانه درکار است! شایدهم شاعر می خواهد به معشوق بگوید که ما همچینا ندید بدید هم نیستیم که مثلاً کارمون با صدبار ، دویست بار یا حتی هزار بار تمام بشه ! ما مرد صدهزار باری هستیم. واللهُ اعلم به حقایق الامور!ـ)ـ
گر حسادت برند بدخواهان
ـ(امان از دست این حسودان و بدخواهان که از همان نوجوانی چشم دیدن شاعر عاشق پیشه را نداشته اند و هنوز هم که هنوز است دست از سرکچلش بر نمی دارند!ـ)ـ
ما حوالت به کردگار کنیم
ـ (
واقعاً چه کار دیگری از دست این نوجوان شاعر ساخته بوده جز این که کار حاسد و رقیب و دشمن راحوالت به گردگار توانا بکند ؟ این طفلک نه عضو سازمان نوجوانان حزب توده بوده ، نه متولد مشهد ، بنا براین به چه کسی جز خدا می توانسته است پناه ببرد؟)ـ

کاشان 1346ــ1345

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

حالا که زحمت کشیدید و این غزل عاشقانه را خواندید ، لطف کنید و این بار از یادداشت ها ی پرتقالی رنگ و از شیطنت های م.سحر بگذرید و یکبار دیگر هم از بالا تا پایین تمام آن غزل را بخوانید .خدا راچه دیده اید ، شاید از روانی و طنین کلمات و از سادگی و صمیمیت در بیان عواطف نوجوان عاشق پیشه خوشتان بیاید!ـ

ـ (از شما چه پنهان ما خودمان که از خواندن این غزل ــ حدود چل سالی پس از سرایش آن ــ خوشمان آمد!) ـ کلی خاطرات را زنده کرد و خلاصه جالب بود! تا نظر شما چه باشد!ـ