۰۲ مهر ۱۳۹۲

قصیدۀ تهـــرانیـــــه / م.سحر











....................................................................................................
قصیدۀ

تـهـــــرانــیـــــــه
 


مستعمرۀ قم است تهران

در کامِ لجن گُم است تهران

چون قلعۀ درگشاده بر خصم

تسلیمِ تهاجم است تهران

در چنگ توحُش است و حالش

بیرون ز تجسّم است تهران

وینگونه به شوخی ی تمدن

با سوء تفاهم است تهران

در دعوی ی پایتخت ِ ایران

خوش غرق ِ توهّم است تهران

چون حفرۀ جهل و معدۀ ظلم

در حالِ تورّم است تهران

الله به پرچمش چو شیری 

بی یال و بر و دُم است تهران

شیخش به چنان عداوتی کوفت 

کز خود به ترّحم است تهران

زیر پی خصم و سنگِ غوغا

مضروبِ تخاصم است تهران

مرعوب ِ شقاوت است این شهر

محکوم ِ تحکّم است تهران

زینروست که لشگر مغول را 

در آرزوی سُم است تهران

حالی ست ورا که شرمسارش

آن برشده طارُم است تهران

در نُدبه و رنج و ماتم ، اما

محرومِ تبسّم است تهران

داغش به جگربر است و جانش

آزردۀ کژدُم است تهران

بیت الحَزَنی ست غرقِ ظلمت

غمخانۀ مردم است تهران

مرگش به تدرّج است ، زیراک

خوابش به تداوم است تهران

چون شاعرِ خسته ، از دماوند

خواهانِ تظلّم است تهران :  

« کای مشتِ زمین بر آسمان شو

بر ری بنواز ضربتی چند

برکن زبُن این بنا که باید

از ریشه بنای ظلم برکند

زین بی خِرَدانِ سفله بستان

دادِ دلِ مردمِ خردمند ! »

 

م.سحر
پاریس
24/9/2013


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت


سه بیت آخر از قصیده مشهور دماوندیۀ  استاد بهار وام گرفته شد

هیچ نظری موجود نیست: