۰۳ مهر ۱۳۹۲

اندر حکایت مغول و نرمش قهرمانانه آن شیخ

.............................................................................
 انـدر حکـایت مغول  و
 نرمش قهرمانانۀ آن شیخ
 .............................................
  
بود شیخی به شهر نیشابور

عابد و زاهد و فقیه و فکور

خبر آمد: مغول رسیده ز راه

 شیخ گفتا «توکّلٍ لله !» ـ

در فروبست و رفت در بستر

شد نهان زیر دامن همسر

مغول آمد لگد به در کوبید

بر در حجره‌اش تبر کوبید

وارد حجره گشت و زن طلبید

زیر دامن تن و بدن طلبید

از دلیران شهر را یک تن

دید پنهان میان پاچۀ زن

به زبان مغول عتابی کرد

شیخ در لحظه انقلابی کرد

ناگه از لای پای زن در جست

مثل شیری به پشت سنگر جست

مغول از شیخنا نظر برداشت

که نظر لای پای همسر داشت

لخت و عریان پرید در بستر

دامن زن درید و بند کمر

شیخنا پشت سنگرش پنهان

بود و می‌دید کار ِ کارستان

با نسایش مغول به بستر بود

شیخک از ترس خشتکش‌تر بود

گاهی از خشم خِش خِشی می‌کرد

«قهرمانانه نرمشی» می‌کرد

مغولش گفت با زبان ت‌تر

که تورا سنگر و مرا بستر

باش با قهرمانی ات مشغول

من و آغوشِ این زنِ مقبول



م. سحر
۲۴/۹/۲۰۱۳

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چون همیشه آفرین ولی کمی آفرین تر ،عالی هستید.
دوستدار نادر