۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

جاعلان آئینه















جاعلان آئینه



گر عباپوش ، یا مکلایند

هردو از یک متاع و کالایند
هردو فرزندِ روزگار شبند
کز یکی تخمه و یکی نَسَبند
گر گرفتار شب نبود ایران
زنده ای جان به لب نبود ایران ،
ور پیام آورش کلاغ نبود
جهل را دعوی ِ چراغ نبود ؛
چرخ ، با ما به کین نبود امروز
حالِ ما اینچنین نبود امروز
دردِ ما ، دردِ جهلِ دیرینه ست
که نفور از حضورِ آئینه ست
هیچ آئینه ای بنتواند
ژرفی از جهل ، بازتاباند
زین سبب جاعلانِ آئینه
سنگِ ایمان زنند بر سینه
با سری سنگی و لبی در ذکر
نام خود می نهند روشنفکر
غافل از آن که بذر اندیشه
ندواند به خاکِ دین ، ریشه
غافل از آن که دست و بازوی نور
در شبستان دین ندارد زور
غافل از آن که صفر ، صد نشود
عقل با جهل ، نامزد نشود
عقل با جهل ، ضد یکدگرند
این از آن ، هردو ، پاک بی خبرند
شبروان ، کارِ خویش سهل کنند
دوستی با جنابِ جهل کنند
همچو نقاش ، کِلکِ تر سازند
جهل را چهره ای دگر سازند
رنگدان های خوش به کف گیرند
وجهۀ جهل را هدف گیرند
قلمی زیرِ ابرویش سایند
شانه بر تابِ گیسویش سایند
غازه بر لُپ زنند و سُرمه به چشم
خال بر جبهه و حنا بر پشم
علم و دین ، صرفِ آبِ کوزه کنند
تا عروسی ، از این عجوزه کنند
اینچنین ، جهلِ زشت در افواه
عقلِ مقبول می شود چون ماه
بسته در بُقچۀ فریب و عفاف
می رود کُنج حُجره ، بهرِ زفاف
اینچنین آن عجوزِ بد ترکیب
می نشیند کنار ِ اهلِ فریب
صاحب مُلک و مال و جاه شود
روزگارِ وطن ، سیاه شود
اهلِ تخلیطِ عدل و بیدادند
نه اگر جاهلند ، شیاّدند
گر عباپوش یا مُکلایند
هر دو در نقشِ خویش ، مُلاّیند
گاه ، خالی روند و گاهی پُر
هردو ، سرکرده در یکی آخور
خیرشان ، آبروی داده به شر
اینچنین عالمند و دین باور
دست در دست یکدیگر دارند
زانکه یک مام و یک پدر دارند
راستی را ، در این سیهروزی
روزگارِ عداوت اندوزی
شبِ ما گر به عقل روشن بود
آبِ این شبروان به هاون بود!

م.سحر
پاریس / 20/4/2015

هیچ نظری موجود نیست: