۱۲ خرداد ۱۳۹۴

زبان عربی ، اسلام و ایران



زبان عربی ، اسلام و ایران                                    م.سحر

خدای تک زبانه خدای کوچک و محدودی ست که جز با اهل  آن زبانی که  پیام آور خودرا از میان آنان  بر  انگیخته  ،  با سایر مردم جهان نمی تواند ارتباط برقرار کند.
خدای جهان می باید به زبان همه جهانیان سخن بگوید تا خدای همه جهان باشد!
 آیه ای  که به عربی آمده باشد خاص عرب است  و عرب را تبدیل به برگزیدۀ  خدا و دین او را تبدیل به یک  ایدئولوژی  نژادی و آپارتاید قومی می کند.
چنین دینی جز به توسعه طلبی قومی و سلطه گری استعماری نمی انجامد همچنان که نتیجه اش جز امپراطوری تجاوزگر ، زیاده خواه و خونریز خلفای اموی و عباسی نبود.
پس از این دوسلسله نیز هرجا به نام اسلام حکومتی برپا شد متکی به تجاوز و زور و حق کشی و بیداد و غارت بود و آخرین نمونه های آنها نیز هم اکنون  پیش چشم خود ما در ایران و افغانستان و سوریه و عراق  در جریان است.
برابری در چنین دینی از اساس بی معناست  زیرا از همان ابتدا  خدا با انتخاب زبان عربی   و فرستادن جبرئیلی که فقط عربی می داند و از زبان های بی شمار باقی ابناء بشر بی خبر است  وهرگز  به زبان آنان سخن نگفته ،  برای سایر مردم جهان تبعیض قائل شده است.
 به ویژه آن که باب رسالت را برای کل بشریت و برای کل تاریخ مسدود شمرده و بدینگونه  پیام رسانی را تعطیل فرموده و کل بشریت را مجبور دانسته که تا ابدالآباد به همین «ایات  مبین»  بی برو برگشت و بی چون و چرای عربی  او که در اوائل سدۀ هفتم میلادی یکبار برای همیشه  فرستاده شده است   قانع  باشند و تسلیم احکام  جاودانۀ  آن گردند و از این بد تر آن که  گرویدگان  و به  اسلام   یا مسلمانان موروثی را برای ابد محکوم و ناگریز به ماندن در این دین دانسته  و تنها راه خروج از آن را  گذشتن از دروازه های  مرگ شمرده است .
باری اینگونه ، « خدای مُرسِل»  به جز اعراب  صحاری حجاز و حیره ، با این عنایت خاصی که به عرب زبانان (که در آن عصر بسیار محدود بودند ) فرموده  ،  نه تنها  دیگران را از فهم پیام خود محروم کرده   بلکه از آن بدتر،  وظیفه فهماندن پیام خود را به شمشیر عرب بادیه نشین یا جنگاوران مهاجم و غازیان برکشیدگان  آتی آنان ( از نوع قبایل  مهاجم ترک نژاد و تاتار)   سپرده  است تا جنگ نیابتی شان را در طول تاریخ  به نام  غزوه های دین  گستر در جهان غیر عرب (ایران ، هند و آسیای صغیر)  به پیش ببرند .(یمین الدوله محمود  غزنوی شاه غازی تنها نمونه ای از آنان بود!).
عرب  نیک می دانست که  توسعه  و ترویج آنچه  پیام و کلام خدا می نامید ، بدون تکیه  به زور و کشتار و غارت  میسر نیست ،  چرا که هیچ ملتی و هیچ قومی  داوطلبانه به زبانی  که نمی داند و با آن به کل  بیگانه است هیچ خدایی را  نیایش نخواهد کرد. زیرا انسان ها هویت و گذشته و میراث بومی خودشان را داوطلبانه  و به آسانی   به نفع  دین وارداتی  قومی مهاجم  رها نمی کنند.
( طبق گزارش  تاریخ بخارا اعراب مهاجم  ایرانیان را به زور وادارمی کردند تا «نگونبانگون»  کنند !)*
 هیچ انسانی زبان بیگانه  ای را  آزادانه و به اختیار  خود نمی آموزد ، و آزادانه به  دعوی غریبگان مهاجمی لبیک نمی گوید  که مدعی بودند : « این سخنان از آن  فرستاده خدا و سخن او سخن خداست!»
 به ویژه آن که محتوی و مضمون  این  دعوی  مدعیان  به کل با فرهنگ و آداب و شعائر مألوف و ملموس او بیگانه  و مغایر  بوده اند   و هیچ سنخیتی با میراث آئینی و قومی نیاکان او نداشته اند  و از ذهنیت و آگاهی قومی او فاصله ای بسیار دور داشتند.
از این رو ، در چنین موقعیتی  تنها راهی که برای رواج زبان  یک مدعی پیغمبری و پیروان و غازیان او  میان اقوام و  انسانهایی که با زبان  وی  بیگانه اند باقی می ماند ، تهاجم نظامی و قتل و کشتار و غارت است وبس و اتفاقا  این همان روشی ست که به شهادت تاریخ ، اعراب بادیه نشین به کار بردند  و پیام پیامبرشان را  با تکیه بر زور نیزه و  شمشیر قبایل بدوی و بیابانگرد بر مردمان  «سدانتر » یعنی شهرنشین و روستائیان سکنی گزیده و صاحب تمدن کشاورزی تحمیل کردند .
مردمانی ساده ، که بر خلاف رقیب مهاجم نه اهل جنگ بودند و نه اهل غارتگری اما از بد روزگار ،  دچار خلاء حاکمیت و قدرت مرکزی شده بودند.
(ابیات آخر شاهنامه به ویژه بخش مربوط به جنگ رستم فرخزاد و سعدوقاص  سردار لشگر مهاجم عمر چشم و گوش ایرانیانی که به دنبال درک و فهم حقایق اند را در این زمینه باز کرده است.)
مردم ایران به زور عرب مسلمان شدند و به زور عرب به عربی نماز خواندند و به زور عرب آداب و شعائری را به جای شعائر  و مراسم آئینی  اجداد و نیاکان خود نشاندند  که به کل  با  آنها بیگانه بود و روحشان از آنها خبر نداشت.
 (نمونه اش حج و جهاد و روزه و قصاص و تعزیر و غیره بود که ربطی به تمدن ایرانی نداشت و خاص عرب بدوی بود و بخشی از آنها مربوط بود به قوم یهود.)
این یک واقعیت تلخ تاریخی ست که همه اینها  به مردم ایران و سایر اقوام غیر عرب (و کسانی که بعدا عرب زبان شدنند ،  مثل مصری ها و سوری ها و خیلی های دیگر)  تحمیل شده است .
به هرحال دینی که برای یک زبان و یک قوم باشد تنها درصورتی می تواند جهانی شود که زور و کشتار و  خونریزی و چپاول و بیداد موتور و محرک و پشتوانۀ  آن باشد .
بیهوده نمی گفتند و نمی گویند «النصر بالرُعب»  یعنی پیروزی  در  وحشت افکنی است  و  بیهوده نیست که هم خمینیست ها در ایران ، هم  طالبان ها در افغانستان و داعشی ها در عراق و سوریه طبق این شعار ضد  انسانی و  خشونت ورز عمل کرده اند و عمل می کنند و اینهمه آیات «اقتلوا واقتلوالمشرکین کافه» بیهوده از « زبان خدا»  وارد  اولین  کتاب دینی عرب نشده است .
یک نکته دیگر هم بگویم و آن این است که در دوران مدرن ، همراه با تحولات علمی و فکری و صنعتی و  پیدا شدن  دولت ـ  ملت  یا «اتا ناسیون»  وپدیدار شدن  آگاهی های ملی  در میان مردمان ، (نخست در اروپا و سپس در شرق) ،  بازگشت به هویت های قومی و تاریخی و ملی در همه کشورها به اصلی اساسی تبدیل شد زیرا ملت ها می بایست  شیرازۀ اتا ناسیون (دولت ـ ملت مدرن) خود را با تکیه بر عناصر اصلی فرهنگ و تاریخ خود  قوام دهند .  و چنین بود که  مردمان هرکشوری بر عناصر قومی و فرهنگی و تاریخی خود تکیه کردند.
(انقلاب مشروطیت ایران و اندیشه های مربوط به رجوع و عنایت به گذشتۀ  دیرین ایران کهن نیز در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم ، از همین منطق پیروی می کرد.)
عرب ها هم که اسلام را داشتند و جز اسلام چیز دندان گیر دیگری جز جنگ های خانمانسوز قبایل و چند دستور العمل کهن میراث حمورابی و یهود   نداشتند ،  همین اسلام را ـ به حق ـ مایه و بنیاد عربیت و ملیت عربی خود دانستند.
نکته اصلی سخنم در طرح این موضوع آن است که از این به بعد اسلام عرب تبدیل به خمیر مایه اصلی  ملت عرب و ناسیون عرب و  بالطبع دولت ها و حکومت های عربی شد.
 زیرا زبان قرآن  زبان عرب بود و اسلام تنها افتخار عرب است چون به یمن اوست که اعراب  توانسته بودند  در سایۀ  و زیر بیرق سیاه آن صاحب امپراطوری   بزرگ و برخوردار از «نعمت سروری»  بر ملل متمدن شوند و برتمدن های کهنی همچون ایران و  روم و مصر دست اندازی کنند .
از این رو بر آنم که  هرچه بیشتر عنصر اسلامی در یک کشور و دولت غیر عرب  تقویت شود ، این عنصر عرب  است  که تقویت شده است.
غیر عرب هایی که هویت ملی و قومی و فرهنگ کشور خودشان را رها می کنند و اسلام را در صف  اول صحنه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشور غیر عربی خودشان قرار می دهند (مثل خمینیست ها در ایران) ، نه برای مردم کشور خودشان  که برای عنصر عرب  می کوشند و گریبان می درند اگرچه برخی از آنان خود رااز «ملیون ایران»   هم بنامند.
تقویت اسلام گرایی  همانا تقویت عربی گری و استعراب و عرب اندیشی و اسطوره سازی از قوم عرب است.
 این کار از تاریخ 1357 یعنی از ابتدای به اصطلاح انقلاب اسلامی در ایران با یک برنامه ریزی ایدئولوژیک و سیاسی   به خرج ملت ایران آغاز شد و «هنر»ی ست  به وسیلۀ  خمینیست ها در کشور ما  دنبال می شود.
نتیجه این روش و این برنامه سیاسی ایدئولوژیک ، جز به تضعیف ایران و ایرانیت و  جز به تقویت عربیسم  و عرب زدگی و استعراب نمی انجامد و البته تا همین امروز خسارات جبران ناپذیر به تمدن ایرانی ، به فرهنگ ملی  و به  زبان فارسی وبه قوام  پیوند های قومی  در میان ایرانیان وارد آورده است. سردر آوردن افکار قوم گرا از نوع پان ترکیسم و پان عربیسم نتیجه چنین برنامۀ شومی  ست که در ایران معاصر با آن روبرو هستیم.
 از این رو  می توان گفت که  امروزه در خود ایران  نه دشمن خارجی  که جمعی از ایرانیان  اسلام گرای متعصب  باتکیه بر اسلام سیاسی ، می کوشند تا انتقام عنصر عرب را از  کوشش های دیرینه ای که طی  بیش از   1300 سال در ایران  و در جهت تقویت  فرهنگ ملی و ایرانیت ایرانیان  صورت گرفت  و  فرآوردۀ  روان و اندیشه و نبوغ و پیکار و  پیگیری  هنرمندان عارفان و شاعران و درصدر آنها فردوسی طوسی بوده است  باز ستانند .
بدینگونه  اسلام گراهایی که امروزه  صاحب اقتدار سیاسی و نظامی در کشور ما شده اند  به نام «اسلام عزیز» ، در هر لباس و به هر شیوه و شکل و شمایلی که درآیند و هر خطابه و گفتاری که بر زبان آورند  ،  و هر صفتی از نوع «روشنفکر دینی یا ملی ـ مذهبی » که به خود ببندند  ، همگی آنان دست کم   سی و شش سال است که درحال رفع  و دفع موانع تسلط عنصر عرب بر تمدن و فرهنگ ایرانی هستند و برای  فراهم ساختن اسباب و ادوات لازم  درجهت  تداوم سلطۀ عنصر عرب بر ایران می کوشند .
خدای ایران به ایرانیان یاری رساناد!
م.سحر
27.5.2015
...........................................................
یادداشت :
ابوبکر محمد بن جعفر نَرْشَخى در تاریخ بخارا گويد : *
هر بارى اهل بخارا مسلمان شدندى و باز چون عرب بازگشتندى ردّت آوردندى و قُتيبه سه‌ بار ايشان را مسلمان کرده بود بازردّت آورده کافر شده بودند حرب کرده شهر بگرفت و از بعد رنج بسيار اسلام آشکار کرد.... و ايشان اسلام بپذيرفتند به ظاهر و به‌ باطن بت‌پرستى مى‌کردند، قُتيبه چنان صواب ديد که اهل بخارا را فرمود يک نيمه از خان‌هاى خويش را به‌ عرب دادند تا عرب با ايشان باشند و از احوال ايشان با خبر باشند تا به ضرورت مسلمان باشند، بدين‌طريق مسلمانى آشکار کرد...“ و هرآينه منادى فرمود که هر که به نماز آدينه حاضر شود دو درم بدهم، و مردمان بخارا به‌ اوّلِ اسلام در نماز قرآن به پارسى خواندندى و عربى نتوانستندى آموختن، و چون وقت رکوع شد مردى بودى که در پس ايشان بانگ ”کردي“ اِنُگْنيان کُنيت (اصل: بگنيتانکنيت، به قياس اصلاح شد، انگون‌بان کنيد يعني: رکوع کنيد) و چون سجده خواستندى بانگ کردي: نگونبانگون کُنيت

هیچ نظری موجود نیست: