۰۴ مهر ۱۳۹۸

مسجدست ایران...


مسجدست ایران...     
                                         
در نقابِ دین ، بر ایران تاختند
مسجدی بهرِ  دنائت  ساختند
مسجدی سرشار از انوار ِقُدس

وندر آن جور و جنایت، کار ِقُدس

اندر آن کشتار و غارت ، کار دین

لشکرِ بیداد و وحشت ، در کمین

مسجدی محراب آن ، کشتارگاه

واعظش قاتل، فقیهش دزدِ راه

مسجدی از بهر مال اندوختن

ریشهء انسانیت را سوختن

پول شویی می کند منبر نشین

دستِ خون آلوده اش در آستین

دین فراوان ست و سوغات قمی

ای دریغا رنگ و بوی مردمی

دین فراوان است و قرآن پکن

سُبحهء چینی به دستِ مرد و زن

دین فراوان است و تذکیر و دعا

بهر بسط ثروت و ظلم و جفا

دین فراوان است و دستارِ گران

پینه بر پیشانی غارتگران

دین فراوانست و قاری بر قبور

صوت مداحان قرین با نفخ صور

لیک قاری بر شرافت دست یاز

کرده دستِ غدر بر کودک دراز

موج در ترتیل قرآن می نهد

درس نامردی به مردان می دهد

دين فراوانست و دستنبوى روس

قبله گاهش قامت دلجو ى روس

هديه هاى خوش زپوتين مي رسد

آيه زيتون و والتين مى رسد

دین فراوانست و تازی های نر

می رسند از کربلا بهر دَدَر

آستانِ قدس مهمانخانه شان

سرخوش از پیمودن پیمانه شان

صیغۀ ممتاز ، کالای عجم

باده از بهرِ عرب در جامِ جم

دین فراوانست و پرچمها به بام

آخرت تضمین شد و دنیا به کام

مسجدی دارند جای عشق و حال

عشرتِ شرعی در این مسجد حلال

نامِ فحشا صیغه شد در این دیار

صیغه سازانند  غرقِ  افتخار

دین فراوان ست و مُهر و جانماز

ای دریغا اهلِ درد و اهلِ راز

قحطِ عشق و قحطِ وجد و قحطِ ذوق

قحطِ مِهر و قحطِ شور و قحطِ شوق

قحطِ علم و دانش و فضل و هنر

هر چهار ، آزردهء داس و تبر

باری اکنون مسجدست ایران ما

اندرو فرشِ زمین عرش خدا

قحطِ ابادی ست ، قحط شادی است

مسجدِ ما ، مَقتلِ آزادی است

جهل بر وی پادشایی می کند

خادمِ مسجد خدايي مى كند

نطع خون افكنده پيشِ قبله گاه

در نماز اِستاده با قلبى سياه

واعظ ، آنجا تاركِ دنيا شدست

چون درِ دنيا به جيبش واشدست

برلبش آمين ربّ العالمین

اين وطن را كرده در انبانِ دين

زر یه صندوق خدا انباشته

تخمِ فقر و  تخمِ محنت کاشته

سرنوشتِ کشوری در چنگشان

سودشان در صُلحشان و جنگشان

سودِ آنان صُلح ساز و جنگجوست

زانکه شمشیرِ خدا در چنگِ اوست

ملتی نابود اگر شد، باک نیست

زانکه در خون ریختن، امساک نیست

آلت قتّاله از غرب آورند

شطّّ ِ خون بر سفرۀ چرب آورند

جرثقیل آرند و آویزان کنند

« در کجا این ظلم با انسان کنند؟»

سرزمینی را گرو گان داشته

ملت ما را اسیر انگاشته

مسجد است ايران وما زندانيان

غرق ذلّت ، زير تيغ جانيان

مسجدی زانسان که روزی مولوی

شرح آن را داده اندر مثنوی :

«کاین خبیثان مکر و حیلت کرده اند

جمله مقلوبست آنچ آورده اند

مسجدی در جِسر دوزخ ساختند

وندر آن نردِ دغا ها باختند!»

مسجد است ایران و دوزخ تابِ دین

دوزخ آورده است بر این سر زمین

راستی کین دوزخِ  ایران گداز

خود ، به سِیلی راستین دارد نیاز

تا به طوفانی بروبد  خرمنش

دررُباید  کوره گاه و گلخنش

آتش این فتنه بنشاند بر آب

وز دلِ ظلمت ، برآرد آفتاب !

تا سیاهی پرده از سر درکشد

صبح صادق از افق سر برکشد

کس نسازد از خدا ابزارِ ظلم

پاک گردد از وطن آثارِ ظلم !

مسجد تزویر و سالوس ِ ضرار

در دیارِ مانماند برقرار !


م.سحر

24.9.2019




هیچ نظری موجود نیست: