چــو بشنـوی «سخـن اهـل ِ دل» مگــو کـه خطــاست!ـ
ـ...............................سخــن اهـــل ِ دل
ـ...................................................بـــــرای ایــــران

.
سلام اگرچه کسی چون تو راست حیف سلام
که هست فکر ملال آورت مُفید ِ مَلام !ـ
.
نگفتمت که مگو یاوه بیش ازین و ملاف
که بر کلام تو خندند اهل ذوق و کلام؟
.
خزعبلات فرستی و غافلی که تراست
به گفته قامت ناسازوار ِ بی اندام
.
چه یافتی که چنین درکمال بی ادبی
زبان به کام تو گویی بریده است لگام؟
.
برون زحد جسارت فزوده ای به فریب
چو ظلمتی که فزاید برون ز حد ظُلام
.
به لفظ لودهء نا سازمند و ناهموار
سخن به حکم عداوت گشوده ای درکام
.
زحق و ناحق و از عدل و جور و پاک و پلید
ز نور و ظلمت وخوب و بد و حلال و حرام
.
بساط معرکه افشانده ای که هان بنشین
کلاس مدرسه بگشوده ای که هین بخرام
.
نه از نظارهء اهل خرد ترا شرمی ست
نه در رهایی ازین مسکنت کنی اقدام
.
تو را که داد کفالت به خلق ترک و عرب؟
تو را که داد وکالت ز قوم یافث و سام؟
.
تو کیستی که حقوق مرا به من بخشی؟
گهی به قول و قضاوت ، گهی به قهر و قیام؟
.
ترا که گفت که : ایران «حصار ملت ها» ست
کدام یاوه ترا داده این تصوّر خام؟
.
که گفت: «ملت ایران یکی نبوده و نیست!»؟
کدام غول ترا کرده غرق این اوهام؟
.
که گفت : رابطهء ظالم است با مظلوم
وجود رابطهء «قوم پارس» با اقوام؟
.
کدام پارس؟ چه ظلمی؟ کدام مظلومی؟
حضور ظلم کدام است و« قوم پارس » کدام؟
.
من و تو زادهء یک سرزمین و یک وطنیم
که هردو همچو دو مغزیم در یکی بادام
.
زبان پارسی آن راز و رمزمشترکی است
که یادگار زمانست و حاصل ایام
.
از او من و تو به یک نسبتیم برخوردار
از او من و تو به یک جرعه ایم شیرین کام
.
که گفت : آنکه سخن گفت با زبان دری
ستمگری ست که بیگانه گشته با اقوام؟
.
که خاک ننگ تشعب به بوم ِ ایران بیخت
که کرد خنجر بیگانگی برون زنیام؟
.
مگر نبد که بدآموزی بداندیشان
ز بام ِ قدرت بیگانه داشت نـَقل و پیام؟
.
مگر نبد که به هفتاد سال پیک شمال
متاع تفرقه می بُرد زی گذرگه عام؟
.
مگر نه عرضهء جعل و فریب ده ها سال
به نزد اهل زمان بود درخور اکرام؟
.
مگر نبد که تزاران سرخ می بستند
به شیوه های رذیلانه راه استفهام؟
.
مگر شعار «پراکنده ساز و حاکم شو»ـ
به اعتقاد فریبنده شان نبود ادغام؟
.
مگر نه آز عرب قرن ها بر ایران داشت
چو رهزنان نظر ِ دزد ِ راه بر اغنام؟
.
مگر بلند نبُد در لوای استعمار
صدای غارت تاریخ و صیت سرقت نام؟
.
به زر نبود عرب را مگر ز شرق و ز غرب
مورخان فریب آفرین در استخدام؟
.
مگر دروغ نمی بافت خدعهء ناصر؟
مگر به طبل نمی کوفت کینهء صدّام؟
.
مگر نبُد که پس از انحلال عثمانی
نژاد بود و زبان در پی فریب عوام؟
.
مطالبات سیاست بنام عنصر تـُرک
نهال شائبه می کِشت و بوتهء ابهام ؟
.
دعاوی مغول و ازبک و غـُز و تاتار
خروس بی محلی بود و صوت بی هنگام
.
چه شد که حاصل ِ این دستکار جعل و فریب
شده ست مرجع و مأوای فکر مشتی خام؟
.
چنین سر از تو و افکار در سر از دشمن؟
چنین دل از تو و آئینهء دل از اوهام؟
.
ربوده شوق ترا مُهرهء کدام ابلیس؟
خریده روح ترا سکهء کدام انعام؟
.
کدام چنگ دغا رخنه کرد در عقلت؟
کدام دستِ عداوت به ره نهادت دام؟
.
نظر به دفتر بتخانه بسته ای زنهار
نظر ببند بر این دفتر و بر این اصنام!ـ
.
رسوب باور بد خواه در سر است هنوز
ترا که بستهء وَهمی و فتنهء سرسام
.
برآی ازین ره ناراست سوی کژ رفتار
مزن درین گذرستان نادُرستی گام
.
مَدار ِ دهر نگردد هماره گِرد فریب
دروغ و یاوه نسازد همیشه با ایام
.
بسا کسا که ز خون جگر به صدها سال
غمی نخورده مگر در مسیر عزّت و نام
.
بسا کسا که همه عمر دیده داغ و درفش
ز ماورای خزر تا حجاز و حیره و شام
.
بسا کسا که ز اروند تا به آمویه
زدل عطش ننشانده ست لحظه ای آرام
.
بسا کسا که به زندان فسرده شعلهء جان
که رقص، نو کند آن رایت وطن بر بام
.
هزاره هاست که ما را به بوی صبح سپید
شب سیاه ندیم است و اشگ تلخ مُدام
.
مگر به سر رسد این روزگار ناهموار
مگر گذر کند این شوخ چشم خون آشام
.
مگر فنا شود اسباب فتنه و تزویر
مگر به سر رسد ایام محنت و آلام
.
ستم بمیرد و باغ و بهار زنده شوند
دل از طلیعهء شادی شود خوش و پدرام
.
درین هواست که صدنسل ، سر گرفته به دست
دوچشم در پی چشم است و گام در پی گام
.
در این ره است که صد نسل با امید وصال
نهد دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
.
هزار یوسف گم گشته دارد این کنعان
هزار آرش اُفتاده دیده این اجرام
.
هزار خون سیاوَ ش دویده در هر جوی
هزار کینهء ایرج دمیده با هرگام
.
نه هست در همهء دشت خاوران سنگی
که خود به خون ِ وجودی نگشته رنگین فام
.
هنوز نعرهء رستم به کوه می پیچد
هنوز دست یلان جام می زند بر جام
.
هنوز جامه دران است ناله ء تنبور
هنوز جام مُغان می بَرَد ز دل آلام
.
هنوز چشم جوانان به عرصهء پیکار
بود به جستجوی تازیانهء بهرام
.
هنوز تیشهء فرهاد می خورد برکوه
هنوز ازلب شیرین صلا زند الهام
.
عرب نبود و کتابش نبود و ایران بود
یکی دو ده سده ای پیش از اُمّت اسلام
.
نه تـُرک بود که غازی شود خلافت را
نه داشت جور عرب ، تـُرک را در استخدام
.
مغول نبود و سکندر نبود و ایران بود
مغول گذشت و سکندر گذشت و او به دوام
.
دَدان که خوی پلنگی رها نمی کردند
کجا کسی ست کز آنان بَرَد به نیکی نام؟
.
هزار قوم مهاجم به شهر ایران تاخت
یکی نشد که نبُد سرکش و نیامد رام
.
چه یاوه لافد آنکو خیال خام پزد
چه هرزه پوید آنکو به بد سپارد گام
.
دوباره روز سیاه آمده ست و دشمن پَست
نهاده سفرهء نهب و گشوده حلقهء دام
.
از آن زهر طرفی گرگ کرده دندان تیز
یکی به نام امیر و یکی به نام امام
.
از آن به هر قدمی مفتخواره ای به کمین
یکی به فکر شکار و یکی به بوی طعام
.
گشوده دشمنی از هرطرف بر ایران دست
یکی به خدعهء دین و یکی به عشق ِ مرام
.
یکی به خنجر تور و یکی به نیزهء سَلم
یکی به کینهء یافث ، یکی به حیلهء حام
.
چنین سگالش بدکارگان و بدخواهان
زمُفتیان کـرام و ز اولیاء عظام
.
ز جابران جدید و ز فاجران پلید
ز مؤمنات کنیز و ز محسنین غلام
.
به روی هستی ملـّت فشرده چنک رذیل
به قلب روشن ایران نشسته قشر ظلام
.
کلاغ و کرکس و بومند آنچنان به فغان
که وحشت اوفتد آزاده را به هفت اندام
.
یکی به ضجّهء وحشت پریده بر سر دار
یکی به نعرهء تهمت نشسته بر لب بام
.
یکی تسلط اوباش را کند اظهار
یکی تباهی و بیداد را کند اعلام
.
به خاک خود همه در غربتند جز جُهـّال
به خوان ِ خود همه در حسرتند جز حُکـّام
.
اگر وطن همه در آتش است نندیشد
کس از میانهء اینان مگر به حفظ نظام
.
زمان چنین و تو با دشمنی به بزم اندر؟
جهان چنین و تو در کوی کین گرفته مُقام؟
.
کس این بدی که تو با خویشتن کنی کرده ست؟
فکنده است کسی خویش را از آن سوی بام؟
.
مباد تا به جهان آبرو ندانی داشت!ـ
مباد تا به بَد آزادگان برَندت نام!ـ
.
گرسنه مان و جهان واسپار و حق مفروش
که این معامله بی عزت است و بی فرجام
.
مگـَرد گـِرد ِ بداندیش و بدسگال ِ وطن
به دام هالهء اوهام یا به بوی مقام
.
«زفکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع»
که جمع ، صلح جهان است و فرقه دشمنکام
.
مباش غافل ازین بیش اگرچه سعدی گفت
«تو غافلی و به افسوس می رود ایام!ـ»
.............................................................
م. سحر
پاریس ، 20.4.2008