با مدعیان در خشکسالی و دولت دین
                                                           
  دولتِ دین
   
  چکمۀ تکبیر
تا دولتِ دین به پاست ، تزویر به پاست
قلّاده به گردن است و زنجیر به پاست
در دل ، حَجَر ُالاَسوَد و شمشیر به دست ؛
قرآن به کف و چکمهِ تکبیر  به پاست  !ـ
   
  قحط ِ وفا
   تا دولت دین به کار ، بَد بر کار است
تزویر و دروغ ، سکّه در بازار است
 قحط ست وفا و نا پدید است شرف
بیدادگری وزین ترین کردار است
   
   
  همنشین
  
گر منبر و تخت همنشینان باشند
  مسند طلبان ، خداگزینان باشند
زینگونه شقی ترینِ  قدرت خواهان
 درجامۀ مُتّقی ترینان باشند  ! ـ 
   
  دراز دستی
  با سلطهء دین ، دروغ و پَستی آمد
  کوته فکری ، دراز دستی آمد 
  نشگِفت ، گر آسمان بخیل است به خاک
  زینسان که خدا به خودپرستی آمد
   
   
  تجارت با خدا
   دین حربۀ  زور و  جهل  و غارت  کردند
 سرهنگی  و سرقت و  صدارت کردند
نشگِفت،  اگر شده ست دریا  برهوت
زینگونه که با خدا  تجارت کردند  !  ـ
 
   نیرنگ
  با دولتِ دین جهان بر انسان تنگ است
زیرا که خدا وسیلۀ نیرنگ است
شرم و شرف و شعور و شوق ، ارزش نیست
آزادگی ، آزار و عدالت ، ننگ است
   
   خفقان
  با دولت ِدین، درخفقانست انسان
زیر ِ پی ِ جهلش ، استخوانست انسان
در قعر ِ مغاکِ خاک ، پا  در زنجیر
پیوسته نظر بر آسمانست انسان
   
   درصفِ بیداد
  در دولت ِدین ، راه بر انسان  بسته ست
شرم و شرف، از ضمیر و  وجدان رسته ست
آزادگی از نیش ِ رذالت  خسته ست
چون در صف ِ بیداد ، خدا سردسته ست ! ـ
   
  آلودگی
   در دولتِ دین ، هالۀ ماه ، آلوده ست
 چون دامن ِ تقوا به گناه آلوده ست
 نیکی به رذالت و تقدّس به لجن
حق در کفَن  و  زُهد به جاه آلوده ست !ـ
   
  شرم ِحدا
  در دولت ِ دین خدا به شرم است اندر
دل در خفقان و جان به چرم است اندر
باطل به لحاف ِ گرم و نرم است اندر
حق ، تافته در زمین گرم است اندر ! ـ 
   
  قعرِ زمان
خون حنجره شد ، صدا بر او آویزان
دین دار شد و خدا بر او آویزان
در قعر زمان میان امواج مهیب
کشتی بشکست و ما بر او آویزان
   
  گدایی
  دین دار شد و جهل ، خدایی می کرد
بر تخت فقیه پادشایی می کرد
در کوی چنین «مدینة الاخلاقی»  
فضل و ادب و شرف گدایی می کرد
   
  وعده گاه بهشت
  سی سال و سه سال دین به کف خنجر داشت
وز عربده ها گوش ِ  دوعالم کر داشت
  آن وعده که زی بهشت می داد فقیه
  در قعر عدم بود و به دوزخ در داشت
   
  مُدّعیان
  
  دام ِ دغل
  ای مُدّعیانِ دین ، اگر دین دارید
از بهر چه ، بر آدمیان کین دارید ؟
دام ِ دغل از خدا و قرآن سازید
وز خلق نه جُز ناله و نفرین دارید !ـ
   
  رحم
   ای مدعیان دین به دین رحم کنید
 زین فرش ، بر آن عرشِ بَرین رحم کنید
از بهر ِ زمین بر آن خدا بد نکنید
وز بهرِ خدا بر این زمین رحم کنید
   
  هرزه
 ای دینورزان ، بس است کین ورزی تان
بیداد ِ درونمرز و برونمرزی تان
هرزید، هزار ساله هرزید و هنوز
آگاه نگشته اید ازین هرزی تان !ـ 
   
   شغل
  ای مدعی خدا ، بس است این بازی
 بر دار و ندار خلق ، دست اندازی
شغلت نه امارت و نه خون ریختن است
آن به که به شغل خویشتن پردازی ! ـ 
   
   آزرده
  ای مدّعی خدا ، به کیدت مُردیم
در دام ِ تو از خدا و دین آزردیم
پندارـ کژ ِ مات بر این مسند بُرد
مُردیم و ترا به گور ، با خود بُردیم 
   
  قتلِ خدا
  زینگونه که خنجرِ دغا در مُشتی
ای مُدّعی ی خدا ، خدا را کشتی
دامان ِ فرشتگان به ننگ آلودی
دستار ِ پیمبران به خون آغُشتی
   
  غبطۀ ابلیس
   با جور تو اهل فرش آزرد از عرش
 بیداد و فریبت آبرو برد از عرش
ابلیس که دلدادهء تلبیست بود
گویند که بر تو غبطه می خورد از عرش
   
دروغ و خشکسال
   
1
  گویند که داریوش نیکو کردار
درخواست ، دو آرزوی نیک از دادار :
کاین کشورم از دروغ برهان و فریب
وزآفت خشکسالی اش ایمن دار
   
  2
 با آن که به آرمانِ ما می شاید
میهن ز دروغ و خشکسال آساید
افسوس ، دروغ بر دروغ افزایند
فریاد که زهدان زمین خشک آید
  ................................
م.سحر
24.9.2011 و  25  پاریس
  http://msahar.blogspot.com/
..............................................................