۱۷ بهمن ۱۴۰۳

سرود عاشقان


https://www.youtube.com/watch?v=l5uizpXV_gM

سرود عاشقان !

آهنگساز، تنظیم و رهبری : مهرداد بران
شعر : محمد جلالی (م. سحر)

با همراهی گروه کرال بهار و ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی




۰۶ بهمن ۱۴۰۳

نکته هایی چند پیرامون روش «روشنگرانه» آقای حسن اعتمادی

 نکته هایی چند پیرامون

 روش «روشنگرانه» آقای حسن اعتمادی

م.سحر                                                   


گفت جانا خوب ورد آورده ای

!لیک سوراخ دعا گم کرده ای 

امروز در اثر کنجکاوی یک ساعت از عمر بی خاصیت خودم را صرف دیدن و شنیدن برنامه ای بنام «ری آکت» کردم که از کانال 1 آقای شهرام همایون پخش می شد.

در این برنام پرسشگران گوناگونی از طریق تماس های تلفنی با مجری برنامه از آقای حسن اعتمادی که «روی صندلی داغ» نشسته بود پرسشهایی داشتند و ایشان هم با نهایت متانت و خونسردی کامل به آنها پاسخ می گفت. 

البته اکثر پرسش ها در ارتباط با شیوه ای بود که آقای اعتمادی چندی ست در برنامه های تلویزیونی و ویدئویی خود برگزیده است!

شیوه ای که برمبنای آن گویا اکنون وقت تسویه حساب با پهلوی هاست و در این برهه از زمان و در این شرایط خطیر تاریخی گویا از نظر ایشان بیش از همه و پیش از همه می باید سویه نقد های سیاسی و نیش تیز حمله «روشنگرانۀ » ایشان به جانب شاهزاده رضا پهلوی باشد! 

از اینرو اکثر پرسش ها در باره این شیوۀ عجیب و غریب و غیر قابل توجیه او و نقد نگاه یک سوی نگر ایشان بود ، چنان که گویی هم از دیدگاه نظری و هم از نظرگاه عملی حضرتشان به 50 سال قبل و به دوران چریکی و مبارزات انقلابی مارکسیستی شان در سازمان های چپ آنروزگار بازگشته اند و پس از گذشت نیم قرن همچنان در صدد سرنگونی مجدد محمد رضاشاه اند!

گویی در این سالهای حاکمیت وحشت و غارت و بیدادگری بیرون از حد و مرز ملاها فیل ایشان  دوباره یاد هندوستان سازمانهای چپ چریکی در دهه 40 و 50 کرده است ! 

ازین رو سُرنای پهلوی ستیزی شان را از سر گشاد آن چنان می دمند که گویی تبلیغات 37 ساله حکومت آخوند ها که هم مالک و صاحب اختیار همه اسناد صد سالۀ پهلوی ها و هم صاحب ثروت بیکران ملت ایرانند کفایت نمی کرده است و اکنون ایشان وظیفه «روشنگری و روشنفکری» خود می دانند که نیروی روشنفکرانه خودشان را در این زمینه بر توانایی تبلیغاتی نظام توحش اسلامی 47 ساله علاوه کنند تا حق را به حقدار برسانند:

البته متآسفانه برای هیچ یک از پرسش های منتقدانه تماس گیرندگان پاسخ قانع کننده ای نداشتند ، جز این که مدام می کوشیدند تا مخاطبان خود را از بازگشت نظام مشروطه سلطنتی دچار وحشت کنند از این روبر طبل جمهوری خواهی می نواختند و مطلقا در بند آن هم نبودند که نمونه ای از آن دموکراسی دلخواهی  را که در جمهوری های مطلوب ایشان دیده شده است و می تواند دیده شود،  در کشورهایی نظیر ایران یعنی  میان همسایگانه دور و نزدیک کشور ما در خاورمیانه و در آفریقای شمالی حتی در کشورهای آمریکای لاتینی یا آسیایی یا آسیای مرکزی به بینندگان و شنوندگان معرفی کنند تا « روشنگری» شان کامل باشد. 

نگاه دوآلیستی و مانیکئستی و مطلق نگرانه ای که نظام سلطنتی را (بی آن که به نوع آن وبه جامعه و به تاریخ کشوری چون ایران اشاره کند)  شّر مطلق و نظام جمهوری را  (بی توجه به نوع آن و به جامعه ای که قرار است ایشان برایتش جمهوری بیاورند) خیر مطلق می نامید. 

جای باز کردن این مغلطۀ عوامفریبانه که  بسیاری از مدعیان جمهوری خواهی به ویژه آنانکه درس جمهوری خواهی شان را از فرهنگ سیاسی دوران جنگ سرد و در سازمانها به اصطلاح مارکیستی دهه های چهل و پنجاه گرفته اند ، نیست!

در یک کلام از منظر کسانی که مارکسیسم شان و استالینیسم شان به تازگی  لباس دموکرات به تن کرده ،  است مشروطه سلطنتی اخ است و استبداد گراست و جمهور ی _ هرچه که باشدپاک است و طیب است و طاهر و ناب و ضد دیکتاتوری و خلاصه کلام باغ جنان و روضۀ رضوان است!

این نوع برخورد غرض ورزانه و مغالطه آمیز را امروز دیگر حتی کودکان دبستان هم نمی پذیرند تا چه رسد به جوانان معاصر که هرکدام از آنها بزرگترین کتابخانه های دنیا را در یک تلفن دستی داخل جیب هاشان دارند .  و برای مثال کافی ست از گوگل جویا شوند که رضا شاه که بوده و چه کرده ؟ و آیا آنطور که چپ های دهۀ  چهل و پنجاه می گفتند محمد رضا شاه پهلوی « سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا » بوده است؟ تا پی ببرند که  هرآنچه از زبان انقلابیون  اسلامیست و مارکسیست در آن سالهامی شنیده اند  جز بر  دروغ و فریب استوار نبوده است!

آقای حسن اعتمادی مدام بر طبل «وظیفه روشنگری» خود می کوفت و مبارزه با مشروطه سلطنتی و  انتقاد و ایراد و تخریب شاهزاده رضا پهلوی را « بدهکاری روشنفکرانه» خود به مردم ایران وانمود می کرد و بدینگونه منت «روشنگری» های خود را بر مردم ایران می نهاد و به یاد نمی آورد که جهنمی که 47 سال است زیر پای ملت ایران شعله ورست حاصل همین به اصطلاح «روشنگری ها» ی چپروانه و چپ خواهانه و جمهوری خواهانۀ  (البته جمهوری دموکراتیک خلق طبق مدل روسیه شوروی ) امثال او در دهه 40 و 50 بوده است !

متأسفانه کسی فرصت آن را نیافت که بپرسد : 

 به راستی جناب اعتمادی شما و رفقاتان در «روشنگری» های پیشین تان و در جمهوری دموکراتیک خلق خواهی های دهه های 40 و 50 تان چه گُلی به سر ملت ایران زده اید که اینک در این شرایط خطیر که سرنوشت ایران نامعلو م و کشور در خطر نابودی ست ناگهان به سبک پیشین «روشنگر» شده اید و انرژی هاتان را به جای این که صرف رهایی و نجات کشور کنید و قوایتان را تا حد ممکن به  نیروی میهن پرستان دیگر بیفزایید ـ هرچند پادشاهی خواه و مشروطه طلب باشند ــ  نه تنها چنین نمی کنید  بلکه با تمام قوت به همان افکار و عقاید شکست خوردۀ پیشینتان چنگ افکنده اید و همان زبان تند و تیز انقلابی پنجاه و هفتی تان را صرف خنثی کردن نیروی مقابل می کنید و متوجه نیستید که چه نیروهای اهریمنی از این روش شما سود می برند و چه دودی از این آتشی که بر پا می کنید به چشم مردم غارت شده و تحقیر شده و پایمال شدۀ ایران می رود . 

آقای اعتمادی به راستی آیا «رمز پیروزی» در چنین روشی ست که شما برگزیده اید؟

در پاسخ یکی از پرسشگران ادعا داشتید که دانشمندان و پژوهشگران و شاعران و ادیبانی را به برنامه هاتان دعوت می کنید که فرهنگ این کشور را ساخته اند و برای اینجانب این پرسش مطرح شد که شما از کدام عالمان و دانشمندان و شاعران که فرهنگ ما به آنها مدیون است سخن گویید؟ و کی و کجا آنها را به برنامه هاتان دعوت کرده اید؟

ما که به لیست تعدادی از مدعوین شما نگاه کردیم دانشمند و دانش پژوه و شاعر و نویسندۀ برجسته ای میان آنها نیافتیم. البته ممکن است از بی سوادی ما باشد که آنها را هنوز نشناخته و قدرشان را به جا نیاورده ایم 

ظاهراً با این شیوه بعید نیست «دانشمندان و فرهنگسازانی» چون اکبر گنجی و احمد زید آبادی صادق زیباکلام و بیژن عبدالکریمی را هم به «دانشمند بزرگی» چون مهدی خلجی که از مهمانان برنامه رمز پیروزی  شما بوده است نیز علاوه کنید!

وقت آن رسیده است که از کینه توزی و عوامفریبی دست برداریم و به وضعیت خطرناک وطنی بیندیشیم که در چنگال مشتی جنایتکار غارتگر  اسیر  و ملتی گروگان نظامی ست  که از قضا جمهوری نام دارد.

جمهوری ای که امام سیزدهم شیعیان در سال 1357 پایه ریزی کرد و به همت او هم اکنون نزدیک نیم قرن است که آرزوی جمهوری خواهان ایرانی برآورده و به تحصیل حاصل بدل شده است! 

به جاست که به جای دعوی  وظیفه شناسی و ادعای روشنگری برای مردم ایران اندکی متواضعانه تر به خودمان و روش نادرستی که اتخاذ کرده ایم بنگریم و این وظیفه روشنگری را تاحدود ممکن صرف ضمیر و وجدان خودمان کنیم و مسئولانه تر در باره کشور مان وبه اوضاع نابه سامان امروزی آن بیندیشیم و در پی یافتنی راهی یا کوره راهی حتی برای خروج ازین نکبت و بیداد باشیم . 

باشد تا به جای سنگ اندازی در راه آزادی ملت ایران اندکی در جبران گذشتۀ خسرانبار خود بکوشیم !

***  

این برنامه (ری آکت ) و صندلی داغ آقای حسن اعتمادی مرا به یاد کامنتی از ایشان انداخت که هفته پیش یعنی در 8 ژانویه 2025 ذیل یکی از پست های فیسبوکی من نوشته بودند:

در آن پست من نکته هایی به عبارت زیر درج کرده بودم : 

https://www.facebook.com/MimSahar/posts/pfbid02ycnrNBfiLeqF7hDjRW9UVqd9Wbsew4imP5jjuLr2ASSmwzpvbdojFzZ1tur2FUYyl

«مامتولدین دههٔ۳۰گرفتار چندآفت ویرانگر روح بوده ایم:یکی مظلوم نمایی توده ایهاکه خطاهای بزرگ وادعای قهرمانی داشتنددوم عزاداری هر ساله برای۲۸مردادسوم قدیس سازی ازچریک ومجاهدکه در اثر توهمات سیاسی به شهیدان شیعه میپیوستند وبعدشیطان سازی ناعادلانه و مغرضانه ازشاه»

و یادداشت زیر را ضمن کامنتی زیر آن درج کرده بودم :


«ما نسل بدبختی بودیم که تئوری ها و نظر پردازی های روسیه شوروی و زرادخانه ایدئولوژیک او در طول جنگ سرد سرنوشت ما را رقم می زد و ما را شستشوی مغزی می داد و اسیر توهماتی می کرد که هم خود قربانی آن می شدیم و هم کشورمان را به ورطهٔ هلاک سوق می دادیم .جهنم ۴۷ سالهٔ خمینیستی دستپخت این نسل و نسل پیش از اوست و چپ روسوفیل (هم استالینی و هم اسلامی )در این فاجعه نقش اساسی داشته است .

اسلام سیاسی که ایران ما را طی ۵ دهه اخیر در معرض نابودی قرار داد و توحش مطلق را بر مردم وطن ما مسلط ساخت دو  مادرِ  فکری و دو آبشخور نظری دارد :

اول اسلام در معنای بنیادگرا یا به قول خودشان ناب محمدی و دوم بلشویسم و استالینیسم و می توان گفت که ماما و قابله این هیولای بی رحم روسیه شوروی و جنگ سرد بوده است.

بنا بر این ما نسل بدبختی بودیم که دیگران برای ما ذهنیت می ساختند و روی روح و روان ما تعبیه می کردند.

ما خود، قربانی هستیم !

 نسل های جدیدمی باید ما را ببخشند و خودشان با تکیه بر آگاهی که امکانات جهان مدرن در اختیارشان نهاده است خبط و خطا های فاحش ما را جبران کنند و ایرانشان رابسازند! 

بلاهت های ما صد درصد دست خودمان نبوده است !» (م.سحر)

ذیل این یادداشت آقای اعتمادی کامنتی گذاشته بودند که ضرورت داشت به ایشان پاسخی بدهم.

از آنجا که پاسخ من ذیل آن کامنت کاملا به برنامه تلویزیونی که در بالا از آن یاد شد ارتباط می یابد ، عین کامنت آقای حسن اعتمادی و پاسخ خودم را ذیلا از نظر خوانندگان می گذرانم: 

آقای حسن اعتمادی نوشته بودند:


آقای جلالی ۱- خود شما تا همین چند سال پیش در طیف همان گروه هایی بودید که از آن ها در اینجا به بدی یاد میکنید و تا به حال در مورد فعالیت سیاسی تان در زمان انقلاب و وابستگی های سیاسی به گروه چپ توضیحی نداده آید که چرا به چپ استالنیست پیوستید و چرا از آن ها جدا شدید.

۲-به هیچ عنوان در شروع و شکل گیری انقلاب ۵۷ گروه هایی که نام بردید دخالت نداشتند و انصاف نیست تمام مخالفین شاه را طرفدار شوروی و ...بخوانید.

۳-جامعه سیاسی و روشنفکری ایران تنها حزب توده ،فدایی و مجاهدین نبودند. که تصادفا خود جنابعالی از جمله مبلغین آن ها بودید.به طور نمونه شما حتا در حوزه ادبیات و فرهنگ از شیفتگان زنده یادان احمد شاملو و غلامحسین ساعدی بودید و در عرصه سیاست گروه های استالینستی .

۴-این گروه ها تنها منتقدین و مخالفین رژیم محمد رضا شاهی نبودند بلکه شاخص ترین کارگزاران رژیم گذشته نیز مخالف سیاست های شاه بودند و خوب است که شما نظرتان را در باره آن ها نیز مطرح کنید.

۵-فرض را بر این میگیریم تمام ادعا های شما علیه گروه های سیاسی مخالف رژیم سلطنتی در ایران درست باشد و شما و کسانی مانند شما سرانجام در پیرانه سری رستگار شدید و آن طور که نشان میدهید راه نجات ایران را هم پیدا کرده آید،اگر ممکن است به این دو سئوال لطفا پاسخ بدهید

یکم:با این گروه های مورد تنفر شما که این روزها به پنجاه هفتی ها معروف شده آند در فردای جمهوری اسلامی چه برخوردی خواهید کرد؟

دوم:پادشاهی خواهان بعد از حکومت اسلامی چگونه سیستم حکومتی را در ایران برقرار خواهند کرد و با چه نیرویی؟

با احترام

***

این هم پاسخ من : 

آقای حسن اعتمادی ، ظاهرا چنانکه کامنت شما نشان می دهد استعداد شگفتی در کنجکاوی و کشف سوابق سیاسی و فکری دیگران دارید که واقعا باید به شما تبریک گفت. 

اما ظاهرا ان استعداد شما در باره کشف گذشته اینجانب کاملا به خطا رفته است و اتهاماتی که علیه من طرح کرده اید همه پوچ ، بی پایه ، توأم با جسارت و خالی از هرگونه شناخت است ازین رو عاری از عدل و انصاف است.

 اولا دلیلی نداشته و ندارد که من دلبستگی های فکری و سیاسی ام در زمان انقلاب را به کسی توضیح بدهم. شما هم در موقعیتی نیستید که اجازه طرح چنین پرسشی از من را داشته باشید. 

علی الحساب به اطلاع شما می رسانم که من هرگز عضوهیچ گروه چپ یا راستی نبوده ام.

 و در زمان انقلاب هم من دانشجویی بودم در پاریس و به هیچ گروهی وابستگی که سهل است حتی دلبستگی هم نداشته ام برخلاف شما که از مسئولان یکی از ده ها گروه های چپ بوده اید که به علت شدت پراکندگی و تفرّق جاودانه و دائمی اش ، اسماعیل خویی آنها را جگر زلیخا می نامید و شما هم در مقام مسئولان یکی از آن قطعات جگر زلیخا بنام جریان «وحدت کمونیستی بوده اید» و (حالا اگر جمهوری خواه مبرز و ستیهنده و دموکرات ناب شده اید می باید به شما تبریک و خوش آمد گفت) . 

البته شناخت من از این جریان هم بابت خواندن کتاب مفیدی ست که در باره فدائیان اسلام منتشر کرده بود و من از روی میز های کتاب در سیته یونیورسیته پاریس خریده بودم و هنوز هم باید در میان کتاب هایم موجود باشد!

 بله من دانشجویی علاقمند به وطنم و سرنوشت کشور بودم و افراد بسیاری را که در گروه های گوناگون سیاسی و شبه سیاسی فعال بودند می شناختم و با برخی از آنها دوستی و مراوده شخصی داشتم و هنوز هم دارم . افرادی که گرایش توده ای داشتند یا از مجاهد ها یا مدافعان فدایی های اقلیت و اکثریت یا حتی علاقمندان به افکار پان تورکیستی در میان آنان یافت می شد و اما خیالتان را راحت کنم که هرگز با افکار ایدئولوژیک و نظریات سیاسی هیچیک از آنها میانه ای نداشته ام. 

خوشبختانه کارنامه ادبی من و مقالات و شعر هایم خود به نوعی روزنوشت تاریخ معاصر ایرانند و میتوان به نوعی آنرا شناسنامه و هویت فکری و نظری من به حساب آورد و نیز می توان سیر تحولی یا لحظاتی را که باورهای گذشتۀ خود را زیر سؤال می برده ام در آنها مشاهده کرد!

خوشبختانه بسیاری از این آثار در اختیار عموم هستند و شما می توانید با یک کلیک ساده بیش از 17 کتاب مرا به صورت فایل پی دی اف در سایت باشگاه ادبیات ببینید و اطلاعات خود را درباره رفتار و سلوک سیاسی و اجتماعی من کامل کنید تا پرونده سازی تان این گونه که در کامنت بالا انعکاس یافته تهی از محتوی و آلوده به اتهام نباشد! 

باشد تا دیگر به خودتان اجازه ندهید که از من بپرسید چرا به چپ استالینیست پیوسته بوده ام؟

 پرسشی که اتهام بی اساسی را در خود تعبیه کرده است! 

خیر من هرگز به هیچ جریان چپ استالینی نپیوسته بوده ام و من در پاریس و در محیط دانشجویی و روشنفکری زندگی می کردم و این دوستان هموطن زیادی داشته ام که خیلی هاشان وابسته به جریانات چپ (از توده ای و مجاهد و اتحاد کمونیست ها و وحدت کمونیستی و انواع بازماندگان کنفدراسیون از دکتر منوچهر ثابتیان و خانبابا تهرانی و کامبیز روستا گرفته تا دیگر هواداران خرد و ریز این جریانپراکنده در اروپا و آمریکا ) بوده اند. دلبستگی من به شاملو و ساعدی هم که شما به آن اشاره کرده اید به معنای همفکری سیاسی با آنها نبوده و نیست و صرفا جنبه ادبی دارد و در مورد ساعدی متفاوت است دوستی فرهنگی و هنری و عاطفی ست من درس بازیگری تئاتر خوانده ام و طبیعی که ساعدی را که از برجسته ترین درام نویسان ایران است دوست داشته باشم . به ویژه آن که من از همکاران ساعدی در نشریه الفبا بوده ام و نخستین کتاب هایی که در پاریس منتشر کرده ام به آدرس ساعدی و نشریه الفبا ست. 

من مدیر تهیه و تدارارکات نمایشنامه اتللو و بازیگر نقش اصلی آن بوده ام و اصولا ساعدی نقش آخوند یعنی وزیر ارشاد اسلامی را باتوجه به شیوۀ اجرایی من (در نقش آخوند) بسط داده است!از همه اینها گذشته من خودم بارها خود را قربانی همان نسل می دانم که خودشان مثل شما گرفتار افکار وارداتی حاصل زرادخانه های نظری دوران جنگ سرد بوده اندو من امروز شرمندۀ برخی افکارم (که مطلقا افراطی هم نبودند)هستم اما خود را قربانی آن فضا و جوّ آلودۀ فکری و سیاسی می دانم و تعجبم از این است که چرا شما و دیگران حاضر نیستید در شرایطی که خطاهای فکری تان محرز شده است به خطا بودن آنها مقُر آیید و اگر وجدانتان اجازه داد از مردم ایران عذرخواهی کنید! 

من بارها به شعر و به نثر این نقد را برخودم و بر نسل پیشین که ذهنیت جوانانی چون مرا زیر تأثیر مخرب خود داشت روا داشته ام و معتقدم که شرکت در توحش خمینیستی و شعار مرگ بر شاه خیانت بزرگ به ملت ایران بود! 

دلم می خواهد شعر طنزی را در این جا به شما یادآوری کنم که حدود دهسال پیش سروده ام .

 این شعر گویای احوال کسانی چون من است که به خر شدن خود زیر تأثیر خران از خود بزرگتر معترفند.. بد نیست چنانچه فرصت یافتید لینک زیر را باز کنید و ماجرای خر شدن من و نسل من و نسل خود شما که چند سالی از من بزرگترید را بخوانید باشد تا روش بهتری در پیش گیرید و به جبران مافات بکوشید :

  https://msahar.blogspot.com/2014/02/blog-post_22.html

این جمله را هم اضافه کنم که بر خلاف اتهام شما من هرگز مبلغ هیچ گروهی نبوده ام!

 اگر روزگاری از سر وطنخواهی و اعتراض برای کشتارهایی که حکومت اسلامی می کرد دلی سوزانده و در شعری از فردی یا گروهی یاد کرده ام هرگز به معنای تبلیغ این گروه یا آن گروه نبوده است. 

همه این واقعیت ها در کتاب های من منعکس است. 

از کتابی که در بهار 58 در پاریس انتشار داده ایم یا از نمایشنامه منظوم «حزب توده دربارگاه خلیفه » که در سال 1360 منتشر شد بگیرید تا برسید به دو کتاب اخیرم که با نامهای «نیشگونیات » و «صدای سحر» از سوی «انتشارات فروغ» در کلن انشار یافته اند. 

شما در کتاب های من نه یک کلام  تبلیغ کمونیستی خواهید یافت و نه اسلامی ! 

کمی انضاف داشته باشید و هنگامی که در باره شخصی سخن می گویید گفتارتان را با اطلاعات و آگاهی و البته با صداقت بیشتر توأم کنید آقای اعتمادی مبارز فرهیخته! 

یک نکته هم در باره رستگاری و موقعیت پیرانه سری که به آن اشاره کرده اید باید به شما بگویم که جلو ضرر را هرکجا که بگیرید نفع است !

و همینجا به شما که از من چند سالی پیرترید توصیه می کنم که شما هم درمسیر رستگاری قدم بردارید زیرا رستگاری ملی ایرانیان هم که شما دعوی مبارزه در مسیرش را دارید از رستگاری فردی هریک از ما می گذرد. تا ابد تصور نکنید که حق با شما بوده است و استالین و تروتسکی و روسیه و چین و  جنگ سرد و باقی عناصر در کنش هایی که امروز بطالتشان اثبات شده نقشی نداشته اند! 

 به قول ما دهاتی ها یک سوزن به خودتان بزنید،  بعد ده تا جوالدوز به آنها که زمانی «سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا» مینامیدیدشان و قصد سرنگونی شان را داشتید و سرانجام همه به آرزوتان رسیدید! منتها همه را به حساب ارتجاع و توحش اسلامیستی واریز کردید!و هنوزهم ادعا داریدی که حق با شما بوده است و انقلاب اصیلی هدیۀ مردم فلک زدۀ ایران کرده بوده اید!

و با چنین طرز فکری نه تنها کمکی به خروج مردم ایران از این وضعیت اسفبار و نکبت اسلامیستی نمی کنید بلکه به نوعی در این مسیر سنگ و کلوخ هم می ریزید و مانغ می تراشید متأسفانه !

*** 

نکات زیر هم اگرچه  خطاب به شخص دیگری بود اما با توجه به کامنت شما نوشته شد بنا بر این ادامه سخنان پیشین برای توجه شماست :

بله کما بیش همه در آن فاجعه و در آن نکبت سیاه شرکت داشتند حتی خود حکومت با برخی ندانم کاری ها و برخی  سیاست های  اشتباهش در زمینۀ بازی با فلسفه اسلامی و مذهب شیعه!

اما شرکت گروه هایی مهلک تر و ویرانگر تر بودند  زیرا اسیر یک ایدئولوژی مخرب بیگانه پرست بودند و برای سرنوشت ایران اهمیتی قائل نمی شدند! هدف آنها بسط سلطۀ «انترناسیونالیسم پرلتری» به رهبری روسیه شوروی بود و چیز دیگری جز حفظ  و بسط منافع روسیه شوروی در ایران  نبود!

 آنها بسا بیش از آن که به ایران دلبسته بوده باشند به روسیه و چین دلبستگی داشتنند آنها با کوششگران یک ایدئولوژی  بسی مخرّب تر و بی وطن تر بنام اسلامیسم بنیاد گرای شیعی،  در تخریب ایران همدست شدند! 

اسلامگراها هم از نظر ایدئولوژیک هرگز به سرنوشت ایران نمی اندیشیدند!

اسلامیسم جهان وطنِ اُمّت گرای  عقب مانده و مخرب و خرافه های خرد ستیزانه شیعی موتورمحرک اسلامیست ها و انترناسیونالیسم و پرژۀ  «دیکتاتوری پرلتاریا» که بر آن نام «آزادی خواهی» نهاده بودند ،  موتور محرک گروه های دیگر یعنی غیر مذهبیون مارکسیست بود که البته کمتر از دستۀ نخستین مذهب زده نبودند ! 

آن دو بخش از نیروهای شرّ جامعه ایران در دهه 50 به هم پیوستند و آتش جهنمی که 47 سالست ملت ایران در آن می سوزد را فروزان کردند! 

هنوز هم دست بردار نیستند و مرغشان یک پا دارد و کردار های غلط خود را همچنان درست می پندارند و با چنین روشی درجهت تفرقه افکنی میان مردم ایران می کوشند و غافلند که این روش مخرب آنها فقط یک برنده دارد و آن نیست جز سلطه توحش دینی حکومت ملاها و اوباش که ایران را چپاول می کنند و ملت ما را به روز سیاه نشانده اند! 

چنانکه دیدیم آقای حسن اعتمادی در کامنت خود ، مرا هم درجرگۀ طیف های سیاسی خاصی  قرار داده که من چندین سالست آنها را خاطیان بزرگ سیاسی و فکری دهه های پیشین می نامم!

 متآسفانه ایشان توجه ندارند که من همان بالا گفته ام که نسل ما که در دهۀ سی تولد یافته ایم قربانی بوده است و من هم یکی از آن قربانیان بوده ام . 

ما فریب خوردگانیم و باید بپذیریم که در اشتباه محض بوده ایم و نه تنها به قول اسماعیل خویی و هماناطق خطا کرده ایم بلکه از نظر تاریخ متهم به خیانت به وطن هستیم. 

این واقعیتی ست که سمج هایی که گویا از هوش متوسط یا از حد اقل دردمندی وجدان بی بهره اند هنوز نمی خواهند بپذیرند و خودخواهی و قدرت طلبی شخصی یا  منافع گروهی  و فرقه ای یا خودشیفتگی و قدرت طلبی آنها اجازه نمی دهد تا به نقش خود در ویرانی ایران اقرار کنند و با پوزشی هرچند مختصر در پیشگاه تاریخ و ملت ایران  تا حد ممکن و مقدور به دنبال جبران مافات باشند!

م.سحر پاریس 

23 ژانویه 2025

https://msahar.blogspot.com/


۰۶ آذر ۱۴۰۳

دست اتّحاد

دستِ اتّحاد

    


گر دستِ اتّحاد ندارید؛

جز شوقِ انقیاد ندارید

غیر ازهوای خوردن وخفتن 

با طبلِ پُر ز باد ندارید

سطری زسرگذشتِ جگرسوز

از رفتگان به یاد ندارید

زینسان که بَرده وار مُریدید

جز رهزنان ، مُراد ندارید

خندان به یُمنِ صورتکی شاد

امّا روانِ شاد ندارید

با عشق ، جز دروغ نگویید

با عقل ،  جز عناد ندارید

جز در خود،  انطباق نجویید

جز بر خود،  اعتقاد ندارید

از همرهی نجات نخواهید

کزهمدلی نهاد ندارید

هریک در آن «من»ی که شمایید

جز قصدِ انجماد ندارید

زین راهِ کژ گزیده ز مبداء

راهی به عدل و داد ندارید

همواره دست بستۀ ظلمید

چون دستِ اتحاد ندارید

پاریس / م.سحر     


۲۸ آبان ۱۴۰۳

عشق بیدارست به یاد کیانوش سنجری

 

عشق بیدار است                             

                  

به یاد کیانوش سنجری    


به من ، آنجا که آدمی خوار است

زندگی یک وطن بدهکار است

سُخنی در دل است و گفتنِ آن

با تو ای جانِ خسته دشوار است

فصلِ سود و زیان به استمرار

دورِ سوداگری به تکرار است

وطنت را به دین فروخته اند

شیخ ، دلاّل و شرع ، بازار است

خائن از هر طرف فروشنده 

دشمن از هرطرف خریدار است

می فروشند و بخشی از سودش

خرج زندان و صرف کشتار است

وطنت را ربوده اند و کنون 

شرحِ این درد ، رنج و آزار است

کرچه ظُلم است و ظُلمت است و سُکون

گرچه دنیا به کامِ اشرار است؛

این غبارِ غم از نُحوستِ خواب 

هان فروشوی ، عشق ، بیدار است!

مشعلِ عقل اگر بر افروزی

راه بر سرنوشت هموار است!


م.سحر

18/11/24/ پاریس


۱۱ آبان ۱۴۰۳

شاه نگذاشت ما کتاب امام را بخوانیم؟

 



«شاه نگذاشت ما کتاب امام را بخوانیم»

         م . سحر                                                                                  


جمله بالا پیامی  بود که یکی از دوستان مجازی به طور خصوصی برای من نوشته بود 

من نیز خود را موظف دانستم که پاسخی بدهم  و پاسخ کوتاهی  برای وی نوشتم و اکنون بر آنم که این نوشته  را که ابتدا جنبۀ خصوصی داشت ، با سایر هم وطنان نیز در میان بگذارم هرچند می دانم خوش آیند خیلی ها نخواهد بود  زیرا  قصد من بیان حقایق است و البته میدانیم که حقیقت تلخ است اما امیدوارم که برِ شیرین هرچند مختصر و جزئی  داشته باشد

باری پاسخ من  به پیامی که در بالا خواندید چنین بود

شاید همان بهتر که نخواندیم چون اگر می خواندیم امکان آن وجود داشت که به لشکر توحش اسلامیست ها و حزب اللهی هایی که در راه بودند بپیوندیم و از همراهان و هم سفرگان عملۀ ظلم 45 سالۀ آنان باشیم!

جو جامعه شدیداً اسلامی و به طور هیستریک و بیمارگونه و زهر آگینی مذهب زده و غرقه در خرافات بود! 

حتی چپ ها هم مذهبی بودند،  یعنی همانقدر دگم و عقب مانده و مقلد و کم سواد و نادان بودند که مذهبی ها!

یادمان نرود که مدل و سرمشق خیلی ها در سیاست و مبارزه ، دانشمند پلیتکنیک خوانده در دانشگاه سوربن ، (که با بورس رضا شاه به اروپا فرستاده بودند) ، موجود عقب مانده ای بود که آموخته های علمی و ریاضی و صنعتی اش را در خدمت تفسیر قرآن قرار داده بود و‌ بافرمول ترمودینامیک مسائل فقهی مربوط به آداب کون شویی و آفتابه داری را با بهره وری از فرمول های ریاضی و فیزیک مدرن برای مؤمنان ایران تشریح می کرد و راه بهشت را به آنان نشان می داد!

در عین حال رجل سیاسی اسم و رسم دار و از همکاران دولت مصدق هم شمرده می شد، که وقتی ریاست اداره آب را به او داده بودند فرموده بود روی لوله های فشاری محله ها آیه قرآنی « ومن الماء کّل شیئی حَیّ» را نقر کرده بودند و در سرتیتر نامه های اداره آب همبن آیه چاپ شده بود و اینگونه از موقعیت ومقام اداری اش بهره برداری و از بودجۀ عمومی صرف تبلیغات عقیدتی و ایدئولوژیک خود می کرد و توجه نداشت که نامه های  اداری یا لوله ها و فشاری های آب  در پایتخت کشوری مثل ایران  ارتباطی با آیه قرآن و عبارات عربی ندارد !؟ 

 این «مهندس مؤمن»  مورد توجه سیاستمدارانی چون مصدق هم بود یعنی وجیه الملگی ناشی از اعتقادات دینی اش  چندان «اعتبار»ی به وی داده بود که اهل سیاست روی چنین آدم واپس گرایی سرمایه گذاری می کردند! 

از سوی دیگر یک آدم غرق شده در اسطوره های شیعی که در مشهد از پدرش محمد تقی شریعتی و از محیط اجتماعی / دینی اش آموزش دیده بود با یک مدرک قلابی «دکترا» (دیپلم یونیورسیتۀ یک ساله) ای از فرانسه ( که واقع  دکترا نبود)، خود را« دکتر جامعه شناس » جازده بود و با زبان هیجان انگیز و احساساتی اش انشاهای ادبی می نوشت و با تریبونی که (به شهادت سید حسین نصر عضو هیآت أمناء حسینیه ارشاد ) ساواک‌در اختیارش گذاشته  به عنوان استادی که به دستور حکومت او را به دانشگاه تحمیل کرده بودند ، جوانان را به برپاکردن «ا انقلاب اسلام حسینی » و چگوارایی دعوت می کرد!

او که سخنور و خطیب زبر دستی بود و زبان ادبی سانتی مانتالی هم از محافل ادبی خراسان (مشهد) به میراث داشت، ترکیب نادرهم جوش نچسبی از استالینیزم وتیرموندیسم و با افسانه ها و فرهنگ تعزیه گردانها و متون روضه خوانی ملاهای شیعه و کتاب روضة الشهداء کاشف سبزواری فراهم آورده بود و به زبانی رمانتیک و لحنی برانگیزاننده و آشوبگر ، زیر چشم مقامات حکومتی به تبلیغ اسلامیسم سیاسی و  «انقلاب سرخ حسینی» می پرداخت  و در پی انهدام دولت مدرن برخاسته از مشروطیت و  ملغی کردن «ملت ایران» به نفع «امت اسلامی» بود و  بدین گونه نظریه امامت را به جوانان مذهب زده و کم سواد آن روزگار القاء می کرد  و  ابن همان هنری بود که خمینی و تروریست های فدائیان اسلام از آن نهایت بهره را بردند و سرانجام جهنم ولایت فقیه و «امامت» ملایان  بر «امتِ صغار و محجور»  را بر ایران مستولی ساختند. 

(پدر ایشان در خراسان سالهابود که انجمنی برای تبلیغات اسلامی بنام کانون نشر حقایق اسلامی را اداره می کرد! که یکی از افتخاراتش مبارزه با احمد کسروی بود.)

با این بضاعت تقریباً کامل، (چه به لحاظ فرهنگ دینی و چه به لحاظ ذوق سخنوری و خطابت و چه به لحاظ برخورداری از اطلاعات ناقصی که در پاریس از مارکسیسم مبتذل و تیرموندیسم سارتر و امه سزر و فرانتس فانون وبرخی از رهبران فکری جنگ استقلال الجزیره مثل بن بلا و بومدین با خود داشت ، به تحریک می پرداخت و بنام « انقلاب سرخ حسینی  تروریسم دینی و انتحاری را در میان جوانان ناآگاه و کم سواد جامعۀ ایران که گرفتار هیجانات برخاسته از رمانتیسیسم انقلابی مُد روز آن دوران بودند تشویق می کرد!

 (جوانانی که آنروزها سخت  آلودۀ سموم تبلیغات سیاسی و فکری و ایدئولوژیک روسیۀ شوروی بودند).


در واقع نظر پردازی های شبه دینی او  در آن سالها به یاری دوسازمان مسلح و تروریستی خلقی (مجاهدخلق و فدایی خلق) شتافته بود!

  البته این اصطلاح «خلق و خلقی» هم فابریک و واردات روسیه شوروی بود و فعالان جوان و بی تجربه و احساساتی آن سازمانها در آن سالها زیر تآ ثیر بلشویک ها و تبلیغات حزب کمونیست شوروی در طول جنگ سرد ، در عرصه مبارزه چریکی  سر برآورده بودند و باید گفت که خطابه ها و زبان آوری های نیمه مذهبی نیمه مارکسیستی او این جوانان پر شور اما کم دانش را  به لحاظ عاطفی و ایدئولوژیک تغذیه می کرد. 

سخن اعجاب انگیز  و تراژدی – کمیک ِ گل سرخی در دادگاه ، هنگامی  که می گفت : « سوسیالیسمش را از مولا حسین آموخته» با آموزه های «دکتر» با دال بزرگ بی ارتباط نبود.

وی ضمن آن که به تأثیر از لنین ادعای سوسیالیسم داشت ابوذر غفاری را که یکی از صحابه بدوی پیغمبر اسلام در صحرای عربستان بود،  نخستین سوسیالیست جهان می نامید ، و با تکیه به افسانه های شیعی مربوط به وقایع سیاسی مذهبی صحرای کربلا در سال 61 هحری ،  شعار «یا بمیر یا بمیران و کل ارضٍ کربلا و کل یومٍ عاشورا » برای جوانانی تجویز می کرد که پای منبرش می نشستند و خود را برای جهاد اسلامیستی یا اسلامو مارکسیستی علیه حکومت وقت تجهیز می کردند  و رؤیا و توهّم  « انقلاب حسینی» و برقراری «عدل علی » را در اذهان خود می پروردند!

شعارهایی که در همان روز تبدیل به جزوه های استنسیل تنظیم و درسراسر دانشگاه های کشور و کوی دانشگاه و سایر مراکز آموزشی  پخش می شد و تخم بلاهت می کاشت ! 

در آن فضای مسموم و هیستریک وبیمار گونه و درآن شبستان بی فکری و جهالت ، خواندن رساله خمینی که بعد از ماجراهای ۱۵ خرداد۴۲ تبدیل به بت آشوبگران شده بود و رهبران چپ ها از نوع جزنی ها گرفته تا  احمد زاده ها که هردو تن پسران یک اسلامیست متعصب مشهدی بنام طاهر احمد زاده ، از دوستان و نزدیکان شریعتی بودند و نیز رهبران حزب توده و منشعبات گوناگونش هم روی آینده اوحساب بازکرده بودند برای فرونشاندن  تب آشوبگری اسلامیستی مفید فایده ای نبود! 

در چنان شرایطی خواندن کتاب های  خمینی (رساله عملیه یا حتی رسالۀ حکومت اسلامی او) که همواره  بوسیله اسلام گراها توزیع و در محیط های مذهبی  پخش و خوانده می شد، نمی توانست برای عموم مردم ، نتایج مثبتی به بار آورد بلکه به نوعی ریختن روغن روی آتش بود!

 چون فضایی نبود که بشود یاوه های بیمارگونه رساله های فقهی ملاهای مرتجع قم را زیر سؤال برد

به وبژه آنکه خمینی بدل به چهره کاریسماتیک سیاسی - مذهبی شده بود و نقش او در جریان تروریست های جنایتکار فدائیان اسلام و قتل کسروی به او اوتوریته و ابُهتی داده بود که خاص او بود . انتقاد از او جزء تابوهای آن روزگار بود و این واقعیت را درج نامه ای در روزنامه اطلاعات نشان داد که چگونه به آغاز آشوب های ویرانگر 1357 انجامید.

فضا طوری بود که کسی مطلقا رساله خمینی را برای انتقاد نمی خواند بلکه اگر می خواند برای کسب ثواب آخرت بود یا برای دشمنی و دهن کجی به حکومت وقت که فضای کلی به اصطلاح کتابخوان وحتی فیلمساز و فیلسوف (نمونه گلستان و شایگان) او را غرب زده در معنای سن زده و کرم زده و آفت زده می دانستند! 

.آنها هم که به طور کلی با این متون میانه ای نداشتند حد اکثر از کنارش بی اعتنا و باسکوت می گذشتند ! 

کسی به فکر نقد یا خواندن آن کتاب برای رساندن آگاهی به مردم ایران نبود!

باری نه چشم کسی تاب دیدن حقیقت را داشت و نه گوش کسی بدهکار به سخنی برخاسته از عقل و هوشیاری بود !

خلاصه این که  روزگار غریبی بود!

م.سحر

پاریس 31/10/2024

https://msahar.blogspot.com/


تکمله:  در این یادداشت جای پرداختن به جلال آل احمد و نقشی که او در فساد ذهنی بخش مهمی از  روشنفکران آن روزگار ایفا کرد  خالی ماند. به ایشان پیش از این در نوشته های  متعدد پرداخته ام هم به نثر و هم به شعر . از آن جمله مطلب مفصلی که در مؤخره کتاب گفتمان الرجال (حاوی شعر های طنز آمیز و انتقادی ) نوشته و در سال 2008 منتشر کرده ام!



      

۱۵ شهریور ۱۴۰۳

راز واپس ماندگی

رازِ واپس ماندگی 


زین وطن برچید باید دام را

سوخت باید ریشهٔ اوهام را

کُندی ما رازِ واپسماندگی ست

تندتر برداشت باید گام را

جهلِ ما در جانِ ما ویرانه ساخت

قامتِ ناسازِ بی اندام را

علّتِ بدبختی ما دینِ ماست

وین بلای تسلموا اسلام را

اینچنین تسلیمِ ناکامی مباش

گر بیابی ور نیابی کام را

این وجودِ سرکش از زنجیرِننگ

وارهان تا وارهانی نام را

ره نجویی گر به نیروی خِرَد

نشکنی تقدیرِ بدفرجام را

م. سحر

5/9/2024

۰۸ مرداد ۱۴۰۳

چرا شعر مشروطه شعر امروز است؟

 

 چرا شعر مشروطه شعر امروز هم هست؟


                                                     م.سحر

پاسخ فشرده به این پرسش آنست که در اثر وقایع دهشتباری که در چهار دهۀ اخیر رخ دادند، ارزشها به یکباره وارونه شدند و دستاورد هایی که کمابیش در زمینه تجدد و قانون و عدالت و آزادی به دست آمده بودند، همه یکی پس از دیگری ویران ، مسخ یا از معنا تهی شدند، مشروطیت بارِ دیگر تسلیمِ مشروعه خواهان شد.

از این رو خواسته ها و آرمان های امروز  ما ایرانیان همانهایی ست که در عصر مشروطه ، متفکران ، سیاستمداران بزرگ و البته شاعران در پی آن بودند و در پی آن بودند و برای آنها به قلم و قدم می کوشیدند.

می دانیم که در نبردی که حدود صد و بیست سال پیش میان اندیشه مشروعه خواهی و سنگ اندازی های خونین مشروعه وجود داشت ، مشروطه - اگرچه نا کامل و موقتی -  سرانجام پیروز شد.

زیرا همچنان که دیدیم و می بینیم  ، در روزگار ما کشور گرفتار آشوب و فتنۀ مشروعه خواهان جدیدی شد که همراهان ناهمگون و نا هم جنسی با خود داشتند.

ازین رو اتحاد نامقدسی بر ضد منافع تاریخی و ملی ایرانیان برای کسبِ قدرت به هر قیمت صورت گرفت که طیّ آن هرکسی « از ظنّ خود یارِ » به اصطلاح « انقلاب 1357 »بود!

طیّ این ماجرا های ویرانگر و خونین چنانکه می دانیم و می بینیم بار دیگر نیروهای واپس گرای سُنّتی که قدرت ویرانگرشان متّکی به جهل و خرافات انباشته شدۀ چندین قرنی بود ، با زور و نیرویی صد بار بیشتر بر نوگرایی و تجدد و آزادی خواهی و قانون طلبی و حق حاکمیّت مردم پیروز شد و ارزش های ارجمندی را به حاشیه راند و سرکوب کرد که  همه آنها از آرمان ها وآرزوهای نویسندگان و شاعران بزرگ آن دوران محسوب می شدند .

جهنمی که هم اکنون 45 سال است ملّتِ ایران در آن می سوزد ، حاصلِ این پیروزی مشروعه خواهان و سنّت گرایانِ زورمندو هم پیمانان ناهمگون و نامتجانس و به ظاهر آشتی ناپذیر آنان در دوران ماست ، که می باید آنرا پیروزی جهل بر عقلانیت نامید!

در باره این که شاعران مشروطه چه می گفتند، اندکی بعد سخن خواهم گفت!

اما در اینجا لازم می دانم اشاره کوتاهی به این نکته داشته باشم که شعر مشروطه به چه مکتب ادبی و به چگونه جریان شعری تکیه داشت؟ و زبان گویا و تأثیر گذاری که به دست آورده بود، بر چه سنّت ادبی ای استوار بود؟

پیداست که پیچیدگی های عصر جدید و مسایل و مشکلات عظیمی که در اثر ظهورِ مدرنیته و برخورد جامعه سنّتی ما (که طی صدها سال تکان چندانی نخورده بود)، شاعران را نیازمند به زبان گویا و رسایی کرده بود که بتوانند به مضامین و درونمایه هایی بپردازند که نیاز های دوران تجدد را پاسخگو باشند و بتوانند پیام خود را  به مردم منتقل کنند!

در اینجا اشاره به چگونگی پیدایش این زبان رسا و بلیغ برای بیان، توصیف و تشریح و ستایش ارزش های جدید که آرمان مشروطه خواهی بر آنها تکیه داشت ضروری ست:

تا پیش از اواخر دوران زندیه و اوایل قاجار، سبک هندی رواج داشت و زبان و شیوۀ شعری شاعران بزرگ کلاسیک که در سبک خراسانی و عراقی بیان می شدند، از رواج افتاده بود و قرن ها بود که دیگر شاعران بزرگی به جامعۀ فارسی زبان معرفی نکرده بود.

اما سبک هندی هرچند شاعرانِ بزرگی چون صائب و بیدل دهلوی داشت، اما به دلیل ویژگی های خاص خود – که جای بحثش در اینجا نیست - گرفتار مضمون یابی و نکته گویی های پیچیده و در خیلی جا ها غیر قابل فهم شده بود و بیشتر سروده های این سبک به معما شبیه شده بودند.

از این رو زبان شعر سبک هندی کمتر مناسب  بیان مسایل روزمره و مضمون های اجتماعی و سیاسی بود.

چنین بود که شاعران بزرگ دوران اواخر زندیه و قاجار ، مراجعه به سبک خراسانی و عراقی را پیشنهاد و به تآثیر از شیوۀ بزرگانی همچون فردوسی خاقانی و منوچهری و فرخی و سعد سلمان و ناصرخسرو و البته سعدی و حافظ سرودن آغاز کردند.

در واقع با رجوع به بزرگان شعر کلاسیک، شیوۀ سرایش سبک خراسانی را بازآفرینی کردند.

این جهت گیری ادبی، اگرچه نگاه به شعر گذشته داشت و زبان و شیوۀ دوران طلایی شعر فارسی را سرمشق قرار می داد، انقلابی در زبان و شیوۀ بیان شعر فارسی  ایجاد کرد.

زیرا مسیر سرایندگان شعر فارسی را از سبک هندی که دشوار فهم شده بود و توانایی بیان واقعیت های اجتماعی و سیاسی را نداشت به سوی بیان رسا و بلاغت شعری سرایندگان بزرگ  پیشین تغییر داد.

با بازگشت به سبگ شعر خراسانی و عراقی، یعنی با مراجعه به دورانی که شاعران، زبانی رسا و قابل فهم داشتند و در همۀ زمینه ها به زیبا ترین شکل و بلیغ ترین سبک سخنوری میراث عظیمی از خود بر جای نهاده بودند، و زبان شاعرانۀ آنان هم در زمینه های توصیف طبیعت و گله و شکایت و بیان عشق و زیبایی و خطابه و اخلاقیان و اندرزها و حتی در بیان مسائل اجتماعی و گهگاه انتقاد سیاسی  زبان شعر فارسی را  ورزیده کرده بود  و بیان شاعرانه  روشن و صریح و بلیغ  آنان را به اوج رسانده بود ، زمینه برای بازگشت به جویبار اصیل شعر فارسی فراهم شد.

پیداست که چنین فرصتی با تداوم سبک هندی به دست نمی آمد.

بهار شعر بلندی در نقد و معرفی سبک های گوناگون شعر فارسی دارد که ضمن آن در بارۀ تعقید و نارسایی و انحطاط سبک هندی چنین سروده است:

سبک هندی گرچه سبکی تازه بود

لیک او را ضعف بی اندازه بود

                                 سست و بی شیرازه بود

فکرها سست و تخیل ها عجیب

شعر پرمضمون ولی نادلفریب

وز فصاحت بی نصیب

                      شعر هندی سر به ملیون می کشید

هر سخنور بار مضمون می کشید

رنج ِ افزون می کشید

                  ….

زان سبب شد سبک هندی مبتذل ...

من نیز جنبشی را که به نام سبک بازگشت در شعر فارسی رخ داد زمینه سازی ک انقلاب ادبی و فرهنگی می دانم که در دوران مشروطیت به ثمر رسید و این باور خود را در ابیات زیر بیان کرده ام:

شعر دری چون ملول گشت و تن آسان

آمد، از هند زی عراق و خراسان

روی سرایش ز سبک هندی برتافت

روح  خراسانی و عراقی دریافت

ذوق و هنر را به روشنی و رسایی

کرد  بدین   «بازگشت» ، راهگشایی

ذهن و زبان را ز نهر گم شده ای خُرد

جانب  رود بزرگ  شعر دری برد

گرچه به مضمون و نکته  از پی تقلید

رخ ننمود آستان شعر اساتید ،

لیک زبان زنده گشت و  ناطقه آزاد

شاعر آینده را مجال سخن داد...

به هر حال این تحول بزرگ ادبی و زبانی که مدل و راهنمای خود را در گذشته یعنی در دوران طلایی شعر فارسی جستجو می کرد ، در دوران قاجاریه موجب پیدایش شاعرانی همچون :  فتح الله خان شیبانی ، میرزا ابوالقاسم فراهانی . ادیب الممالک فراهانی شد که هریک به نوبۀ خود ، زمینه زبان و فضا و مضمون شعر فارسی را برای پرداختن به مفاهیم اجتماعی و سیاسی و نقد فکری و فرهنگی فراهم کردند و توسعه دادند!

این شاعران ادیب و توانا از جمله به انتقاد از نا بسامانی های سیاسی و اجتماعی پرداخته، به شکوه ها و گلایه ها از  اوضاع زمانۀ خود زبان گشودند.

به جاست نمونه های کوتاهی از شعر یکی از مهم ترین آنها را به یاد بیاوریم :

میرزاابوالقاسم قائم مقام که سیاستمداری بزرگ ، و در دوران فتحعلی شاه و محمد شاه وزیرالوزراء خود ، از ادیبان و شاعران و نویسندگان بزرگ  دوران قجری ست ، شعر های فراوانی در شکوه از زمانه و گلایه از بدعهدی ها و پیمان شکنی ها دارد  برخی از شکوائیه های او که یاد آور زبان شعر و شکوه های سعد سلمان است  به وسیله بهار استقبال شده است  مثلا در قصیده ای چنین می سراید:

ای بخت  بد ای مصاحب جانم

ای وصل تو گشته اصل حرمانم

ای بی تو نگشته شام یک روزم

وی با تو نرفته  شاد یک آنم

که بهار این قصیده بلند را با قصیده  شکوائیه و آزادی خواهانه معروف خود جواب گفته است

تابر زبر ری است جولانم

آزرده و مستمند و نالانم

تا آنجا می رسد به دوبیت معروف

آزادی ای خجسته آزادی

از وصل تو روی بر نگردانم

تا آن که مرا به نزد خود خوانی

یا آنکه ترا به نزد خود خوانم

 

این هم سه بیت معروف دیگر از ابوالقاسم قائم مقام فراهانی

روزگارست آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد

چرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد

مهر اگر آرد بسی بی جا و بی هنگام آرد

قهر اگر دارد بسی ناساز و ناهنجار دارد

گه به خود چون زرق کیشان تهمت اسلام بندد

گه چو رهبان و کشیشان جانب کفار دارد

لشکری را گه به کام گرگ مردمخوار خواهد

کشوری را گه به دست مرد مردم دار دارد ...

چنین بود که ازین پس شعر فارسی برای بیان دردها و معضلات اجتماعی و سیاسی زمینه مساعد تری یافت.

شاعران دوران مشروطیت  زبان بازتری برای بیان ایده های نو و طرح مسایلی که پیش از آن نه میسّر بود و نه ممکن پرداختند.

یعنی شاعران ، هم نوا  و همرا ه با اندیشمندان بزرگ دوران مشروطیت همچون  آخوند زاده ، ملکم خان ، میرزا آقاخان کرمانی ، حاج سیاح ، مستشار الدوله و دیگران ، دست به تلاش های ذوقی و ادبی و فکری تازه ای زدند و به زمینه سازی و ترویج  مفاهیمی که انقلاب مشروطه به آن نیاز داشت پرداختند.

اگرچه مفاهیم نو و بی سابقه ای همچون قانون ، آزادی، حق حاکمیت مردم ، وطن ، ملت ، و ملت باوری و ایران دوستی و عدالت و برابری  کمابیش زیر تأثیر فرهنگ مدرنیته و انقلابات بزرگ فکری و سیاسی و فرهنگی اروپایی در آثار برخی نویسندگان و اندیشمندان و کوششگران بزرگ سیاسی تا حدودی طرح شده بود و به گوش برخی از سرآمدان کشور و سیاستمردان ایران رسیده بود، با این حال، کسانی که این مفاهیم را به میان مردم ایران بردند  بیش ازهمه و پیش ازهمه، شاعران بودند.

زیرا شعر ، از دیرباز، زبان فرهنگ ایران و مهم ترین رسانۀ فکری و فرهنگی بود.

مردم ایران بیش از آن که به سخنرانی ها و خطابه های این و آن توجه کنند به شعر شاعران توجه می کردند.

شاعران ایران در عصر مشروطه هریک به فراخور ذوق ادبی و گرایش فکری و سیاسی خود، جنبه های گوناگون اندیشه های تجدد خواهی را که نسیم آن از غرب ، به سمت شرق وزیده بود، در شعرهای خود برجسته می کردند، اما در هر حال مفاهیم  وطن و قانون و آزادی و نیز ستیزه با تحجّر و خرافات بومی در اشعار آنان محوریت داشت.

از دهخدا گرفته تا بهار و عارف و عشقی و فرخی و نسیم شمال، هریک بنا به گرایشات و ارمان های عمیق خود، به ستایش آزادی ، وطن، عدالت ، قانون می پرداختند و با افکار خرافی و کهن ریشه دار که نمایندگان آن اهل شرع بودند، در می آویختند.

می دانیم که درونمایۀ سخن شاعران این عصر، سابقه ای طولانی در ایران استبداد زدۀ قجری نداشت.

اما آنها با شور و شوقی که حاصل اندیشه های تجدد خواهی بود، این مفاهیم را می ستودند و به زبان شعر و حتی به زبان موسیقی و آواز (مثل عارف و تاحدودی عشقی که اوپرت می سرود) به میان مردم می بردند!

جنگ میان سنت و مدرنیته در دوران آنان مغلوبه شده بود و این شاعران در جبهۀ مشروطه  باشجاعت و بی باکی کم نظیری در برابر «مشروعه» قد عَلَم کرده بودند!

 

مشروطیت ایران چه می خواست؟

 

به طور فشرده میتوان آرمان های بنیادین مشروطیت را در عبارات زیرخلاصه کرد:

-       قانون ، آزادی  ، برابری ،

-       محو استبداد و خود رآیی ،

-       محوجهل و خرافه و سوء استفاده ازعقاید عامه،

-     ازادی زنان و رهایی آنان ازبندهای سخت سنت و قراردادها و روابط استبداد مذهبی وعرفی کهن.

-       بیرون آوردن دستگاه قضا ازچنگ شبکه دیرپا و کهن روحانیت شیعه

-     آموزش مردان و زنان برای توسعه فرهنگ آزادی در خدمت دولت – ملتی که می باید به سوی پیشرفت گام می نهاد و  با مقابله و درجا زدن ها دراز مدت  واپس ماندگی از قافله تمدن را جبران می کرد!

 

همۀ شاعران دوران مشروطه (آنهایی که به این عنوان شهرت و اعتبار یافتند)، کمابیش و بدون استثناء برای این آرمان ها و در جهت نیل به این آرزوها قلم می زدند و قدم برمی داشتند و برخی از آنان توانایی های هنری و ذوقی دیگر یا استعداد سیاست ورزی  خود را نیز به میدان این نبرد برده بودند! ( مثل دهخدا و بهار)

همۀ آرمان های تجدد خواهانه که شاعران با دل و جان به آن گرویده بودند ارزش هایی بودند که اهل شرع نه تنها  با آنها میانه ای نداشتند بلکه برطبق سنت تحجّر گرایی و تعصبات خطرناک بازمانده از عصر صفوی و قاجاری  با آنها مقابله می کردند!

از این رو شاعر عصر مشروطه  درگیر مبارزه با همۀ عناصر بازدارنده و واپس گرایانه ای بود که قانون خواهی و آزادی طلبی و رهایی زنان به ویژه برچیده شدن حجاب را از تلقینات شیطانی و کفرآمیز می شمرد و بر علیه آنها فتوی صادر می کرد.

پرداختن دقیق تر و مبسوط تر به تلاش های تک تک این شاعران در راه رواج و گسترش ارزشها و مفاهیم عصر، نیازمند فرصت بیشتری ست.

کما بیش ایرانیان امروز با سرود هاو ترانه های عارف که ستایش وطن و آزادی و ملت باوری در آنها بارز اشت آشنایی دارند.

همچنین است در بارۀ آزادی خواهی بهار.

نیز در باره خرافه ستیزی دهخدا.در بارۀ ظلم ستیزی و عدالت طلبی فرخی یزدی .

و دربارۀ وطن دوستی لاهوتی (کمونیست وطنپرست استثنایی)!

و درباره میهن پرستی  پرشور و خرافه ستیزی و نقد های کوبندۀعشقی !

همچنین در بارۀ خرافه ستیزی ایرج و مبارزات شاعرانۀ او به زبان طنزی جذاب و زبان شعری روان در زمینه حجاب و آزادی زنان!

برای دسترسی به این مضامین  به سادگی می توان به سراغ آثار و دیوان های این شاعران رفت و شعرهای فراوانی را مرور کرد که اغلب آنها در زبان و فرهنگ بسیاری از مردم ایران جای خود را بازکرده اند.

خلاصۀ کلام آن که شاعران مشروطیت برای اعتلا و گسترش آن ارزش ها و آرمانهایی می سرودند و سخن می گفتند که  در دوران 45 سالۀ تسلط مجدد ملایان و تحمیل مشروعه ویرانگرآنان ( که از همان دوران مشروطیت در برابر پیشرفت و آزادی ملت ایران قد برافراشته بود ) ضربات مهلکی خوردند و بسیاری از آنها به انحطا و افول و حتی به محو و نابودی گراییده و مثل سیمرغ و کیمیا از عرصۀ ایران رخت بربستند!

امروز که روزگار تهاجم و تسلط خونبار و ویرانگر مشروعۀ شیخ فضل اللهی زیر نام نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی  ست ، هم، آن ارزش ها وارونه شدند .

 مفهوم ملت از مفاهیم حرام شمرده شد و هرچه توانستند برای کوبیدن و لجن مال کردن آن تلاش و تبلیغ کردند تا بتوانند مفهومی ضد ملی و موهوم و بیرون از منافع حیاتی  ایرانیان  را خرج یک ایدئولوژی من درآوردی جهان وطن کنند و هست و نیست ملت ایران را به پای  صدور  یکی ایدئولوژی واپس گرایانه  ضد ایرانی (که ایدئولوگ هایی خرد باخته و متوهّم سرهم بندی کرده بودند ) بریزند !

افکاری مخرّب و ضد وطنی که طی 45 سال ملت ایران را به روز سیاه نشانده است.

ارزش های اصیل و آرمانی دیگر مشروطه خواهان آگاه و ازخود گذشتۀ ایران در قرن نوزدهم و بیستم از نوع قانون خواهی که از خواست های اساسی مشروطه بود زیر ضربات نعلین ارتجاع کوبیده شدند.

قانون و آزادی و حق حاکمیت مردم و معنای پارلمان وتفکیک قوا همه مسخ و از معنا تهی شدند!

با یک پسوند اسلامی، همۀ ارزش های انسان گرا ومدرن را مسخ کردند و به خدمت یک حاکمیت من درآوردی و شترگاوپلنگی به اسم جمهوری اسلامی و ولایت مطلقۀ فقها  (که در ترکیبی از ملا ها و اوباش معنا می یافت) ، بر مردم ایران تحمیل کردند.

اکنون 45 سال است که همۀ این ارزش ها مسخ و منکوب شده و همچنان در صدر خواست های مردم ایرانند!

یعنی مطالبات مردم امروز کشورما، در قرن بیست و یکم، همان مطالباتی هستند که در اوخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، برنامه و هدف مبارزات تحول خواهان و وطن دوستان ایران بود.

حاکمیت مردم ، عدالت ، آزادی ، قانون ، ضرورت حفظ منافع ملی، تأکید بر ارزش های فرهنگ ملی ، همه اینها در شعر مشروطه به شکل زیبا و برجسته ای تبلوریافته و ستایش شده اند!

زبان شعر مشروطه برای بیان و توضیح و تفسیر همۀ این ارزش های مدرن پرورانده شده و آمادگی کامل برای پرداختن به آنها را یافته اند و میراث زبانی و فکری بزرگی برای شاعران دوران ما به یادگار نهاده اند!

این میراث مانع رشد و توسعۀ نوآوری هایی که تا امروز در شعر فارسی رخ داده  و شاعران برجسته ای نیز عرضه کرده است نیستند.

برعکس در پیوند و هم پیوند با برخی نوآوری های اصیل، می توانند در خدمت آرمان آزادی و رهایی ایران از چنگال استبداد سیاه دینی و جهل بومی قرار گیرند!

چنین است که در این چند دهۀ اخیر، در میان شاعران نسل جدید کسانی پیدا شده اند که هم بنیۀ ادبی و ذوقی کافی دارند و هم اعتنای بیشتری به شعر کلاسیک و از آن جمله به شعر دوران مشروطه نشان می دهند!

حتی می توان گفت که زبان شعر مشروطه در قیاس با برخی مدرنیگری های افراطی که در اثر تقلید از شعر معاصر غربی رواج یافته ، آمادگی و امکانات زبانی بیشتر و بهتر و اصیل تری دراختیار شاعران می نهند. وچنین است که طلیعه نوعی بازگشت یا دست کم اعتبار یابی شعر کلاسیک و زبان شعر مشروطیت کاملا پیداست  و بسیاری از شاعران جوان را می بینیم که بر خلاف چند دهۀ پیش به سرودن در اوزان کلاسیک و به خصوص به نقد اجتماعی و فکری و فرهنگی و به مضامینِ عصر روشنگری یعنی خرافه ستیزی و مقابله با نادانی و جهالت که از ویژگی های شعر دوران مشروطه بود ، روی آورده و از این میراث شعری و زبانی و فکری و زیباشناسانه نیک بهره می برند!

و چنین است که بدون مبالغه می توان گفت که سخن و زبان شعر مشروطه ، زبان حال مردم امروز اسیر و دربند ما نیز هست و می باید صمیمانه این حقیقت را دریافت و در جبهۀ ادبیات، خاصه در شعر و موسیقی از آن بهره گرفت!

م.سحر

ژوئیه 2024    

https://msahar.blogspot.com

/