که ام
مو اون جانُم که جسمُم در سفر بی
چو با شب زیستُم نامُم «سحر» بی ! ـ
مُرادی جُز حقیقت رهبرُم نیست
مرادُم را حقیقت راهبَر بی ! ـ
نه بیم از شب ، نه م از شبرو هراسی ست
نه در آیینه ، از خویشُم سپاسی ست
به دوش ِجان ِ مو، بارِ تنِ مو
سبُک در جستجوی خودشناسی ست ! ـ
گر این دل را میان ِ جنگ بُردُم
همینُم بس که دور از ننگ بُردُم
به خاکِ دیگران ، در گوشهء خویش
هنر ورزیدم و فرهنگ بُردُم !ـ
مو که دلدادهء مِهرِ دیارُم ؛
از آن محسودِ اهلِ روزگارُم ؛
که با دستِ هُنرپروردهء شعر
فراروی بدی آیینه دارُم ! ـ
جهان گردُم که جُز تنها نگردُم
به پنهان خانه ها پیدا نگردُم
مدارِ گردشُم ایران زمین است
بمیرُم ، زین محبّت وا نگردُم ! ـ
به جز ایران که با وی زیسته ستُم
به دیّارو دیاری دل نبستُم
صدای بی صدایان می زند موج
زقعرِ جان ِ آزادی پرستُم ! ـ
نه هرگز درغمِ تشریف و جامه
نه لُطفِ خاص و نه تأییدِ عامه
فرود آرم غریو شعرِ خود را
چو مُشتی بر دهان ِ خویشکامه ! ـ
ازکتاب گفتمان الرجال
مارس 2004
.............................................................................
برای شنیدن این دوبیتی ها با صدای دوست هنرمندم
علی تهرانی دردستگاه ماهور
اینـجـــا را کلیک کنید. ـ
۱ نظر:
سلام. من نوشته های شما را در گویا میخواندم و راستش تا همین چند روز پیش فکر میکردم در ایران هستید. (چنانچه اوایل اینطور میگفتید) و همیشه هم قدری نگران شما بودم وشهامتتان را تحسین میکردم!...اما گویی مدتی است که مهاجرت کرده اید...چرا از اوضاع و احوالتان برای خواندگان نمینویسید؟...در ضمن ببخشید که اینجا مینویسم هر چه گشتم قسمت "تماس" را پیدا نکردم
ارسال یک نظر