۱۶ مرداد ۱۳۸۶

دربارهء شعر

ربـاعـی دربـــارهء شعـــــر و بعضـــی قضــایــا
چند وقتی ست که می خواهم برخی از این رباعی ها را که حدود 14سال
پیش سروده شده و همان ایام در نشریهء «روزگار نو» چاپ پاریس
انتشار یافته بودند روی این صفحات قرار دهم . در این ابیات ِ طنز آمیز
مقصد دیگری جز نقد اوضاع آشفته و نابسامان شعر معاصر فارسی ، ـ
درمیان نبوده ، اگرچه سخن ، سر به تنقید و گاه به طعن کشیده است. ـ
پیداست که هیچیک ازاین رباعی ها به فرد یا افراد خاصی اشاره نمی کنند،ـ
با این وجود ممکن است نام ِبرخی کسان که درمقام« شاعر» یا«شاعرـ منتقد»ـ
و«شاعرـ تئوریسین» و «شاعر ـ استاد» و«شاعرـ سردبیر» نقش
مؤثرتروکارسازتری دراین آشفته بازاریا به قول ایرج میرزا«شلم شوربا»ی
ادبی ی دو سه دههء اخیرداشته و دارند، تداعی ذهن خوانندگان ِاهل ِ شعر
شود که دراین صورت، مسئولیت ِ آن با شخص تداعی کننده خواهد بود.ـ
به هرحال با توجه به انقلاب انفورماتیکی سال های اخیر وانفجارعظیمی
که دانش معاصر درامر«شعر پراکنی» و«ادب افشانی» ما ایرانیان ایجاد
کرده ـ اگرچه خالی از محاسنی و مسرّتی نیست ـ پخش و توزیع بسیاری
از «تولیدات انبوه» ــ که زمانی به چاپ وانتشار درمطبوعات ،محدود و
وابسته می بود ــ اینک ابعاد بی سابقه و مهارناپذیری یافته به طوری که
شاید بتوان گفت در سایهء آن ، « اقتصاد شاعرانگی ِ» کشور ما
به «دموکراتیزاسیون » و «موندیالیزاسیون » کامل یا بـه قولی
به«جهانسالاری» و «جهانروایی» دست یافته است. پس اگر چنانچه
می شنوید که محصولات شعر وادب(همچون شخص شاعر وادیب) مثل
بسیاری از پدیده ها و مفاهیم وارزش های فرهنگی واجتماعی واخلاقی
و معنوی و هنری و ... می توانند بدل به ابزاری در دست جناح های
حکومتی گردند و آلت تبلیغات یا موضوعی برای جهت دادن به برخی
سیاست ها یا سوء سیاست های فرهنگی یا شبه فرهنگی هدفمند واقع شوند
زیاد تعجب نکنید و اگر می بینید که مثلاً چاپ ِ یک به اصطلاح« شعر» یا
سخنان یک به اصطلاح« شاعر» وسیله و آلتی در جهتِ تسویه حساب های
درونی حاکمیت «خدعــه سالار» دینی قرار می گیرد و گاهی مثل
پوست خربزه ای که در دفاتر ویژه تدارک دیده اند ، از غرب به شرق
فرستاده می شود تا زیر پای روزنامه نگار یا مدیرمسئولی افکنده شود
و ازاین طریق روزنامهء دیگری از جبههء به اصطلاح اصلاحات به محاق
تعطیل افتد،چندان شگفت زده نشوید.ـ
اینهم بخشی از سرنوشت ذلت بار فرهنگ در دوران ماست و بخش دیگری
از خفتی ست که عنصرشعر همچون عنصر آزادی و عنصر فرهنگ
می باید دراین روزگاران عسرت متحمل گردد .ـ
می گویند : (اگرچه ممکن است در این محل چندان نغز و به جا نگویند)ـ
به شتر گفتند چرا بولت از پس است ، گفت: ـ
برادر چه کارم مثل آدمیزاد است که تعطیل شدن روزنامه ام باشد؟
به هر حال از آنجا که در این ماجرای« امنیتی ـ ملی ـ ناموسی ـ دینی »ـ
پای شعر و شاعری را به میان آورده اند ، پیش از درج رباعیات زیر
، ذکر نکات فوق را چندان نامناسب نیافتم . تا نظر شما چه باشد!ـ
............................................................................

چهارده سال پیش در بارهء آشفته بازار کار شعر معاصر فارسی
خطاب به مدعیان گفته بودم و اینک در اینجا مکرر می کنم که :
ـ............................................................................

دری وری
از ذوق بری ، دری وری می گویی
مشتی کلمات ِ سرسـری مـی گـویی
در برزن فتنه می زنی لاف ِ نبوغ
می پنداری شعر ِ دری می گویی ! ـ



حوض ِ خیال
گر شعر چنین بوَد که می پنداری
پندار بشو ، گر آبرویی داری
در دسترسَت موج ِ مُدرنیّت نیست
با حوض ِ خیال ، پنجه می آزاری

در رکاب دُن کیشوت
در عرصهء شعر اگر کُمیتی راندی
لنگان لنگان ، میان ِ گِل واماندی
با اینهمــه در رکاب ِ دُن کیشوت ِ وهم
می پنداری الیوت و ازراپاندی !ـ



انبان ِ سخن
با خامهء مُفت ، صفحه ، رنگین داری
انبان ِ سخن به یاوه سنگین داری
وین یاوه به دست ِ چاپگر بسپاری
رو نیست که ، سنگ پای قزوین داری !ـ



گفتار جفنگ
زین ترجمه کز شعر ِ فرنگت دادند
در وادی شعر ، پای لنگت دادند
در بر تو به شعر ِ ناب بستند ، ولی
گنجینهء گفتار ِ جفنگت دادند

شاگردی نیما
تا بر تو در ِ شعر ِ دری وا نشود
راهی به نوآوریت پیدا نشود
ناموخته شعر ِ پارسی ، چون تو کسی
شایستهء شاگردی نیما نشود


نیما گری
نیما که نوآوری ست در شعر دری
با شعر ِ گذشته کرد عُمری سپری
نیما شدن ِ وی آمد از دانش ِ وی
نیماگری تو آید از بی هنری !ـ


مطبخ یاوه
کفش ِ بروتُن وار به پایت نکنند

یا از نرودا به تن ردایت نکنند
در مطبخ ِ یاوه با سُس ِ ریتسوسی
اوکتاویو پاز و کوندرایت نکنند


گلیم ِ دعوی

نابُرده نصیب ، نیمی از نیما را
بیرون نهی از گلیم ِ دعوی پا را
پُرگویی و شعر ِ ناب می پنداری
مشتی کلمات ِ پوچ ِ بی معنا را


بی وزنی
نیما از وزن ، لحظه ای دست نشُست
تا آنکه نهال ِ شعر ِ نیمایی رُست
او تکیه بر اوزان ِ کهن داشت ، ولی
بی وزنی ِ شعر ِ تو ز بی وزنی ِ توست !ـ


بی هنری
با نظمی بد ، گناه بر وزن مگیر
در بی هُنری ، وزن ندارد تقصیر
در حافظ و مولوی نگر تا بینی
با وزن ، هنر نمی پذیرد زنجیر


اوزان ِ دری
اوزان ِ دری، دریست بر نغمه گری
یا نغمه گریست ، وزن در شعر دری
باورت ار نیست ، باد تا بار ِ دگر
دیوان ِ کبیر ِ شمس را درنگری

تار و پود شعر
زینگونه که لایزال و نامحدودند
اوزان دری به شعر تار و پودند
تا نغمه چه می گوید و خُنیاگر کیست : ـ
چنگ اند ، دف اند ، ارغنون یا عودند

شعر سیمین
اوزان دگرند و کهن و نو دیگر
بر نغمهء نو وزن نمی بندد در
وین نکته اگر زمن نداری باور
رو بار ِ دگر به شعر ِ سیمین بنگر



وزن ستیزی
این وزن ستیزی ات نبوغی ندهد
دوشاب ِ تو بستاند و دوغی ندهد
وان چاپگرت که غیر ِ بوقی ندهد
چندیت به جز نام ِ دروغی ندهد


پریزادان
موسیقی و شعر ، هردو همزادانند
همزادانند و از هم آزادانند
آن از نغمات آید و این از کلمات
با آدمیانند و پریزادانند


همزادان
موسیقی و شعر اگر حزین یا شادند
با نغمهء جان ِ آدمی همزادند
آئینهء شکوِه اند و تصویر نشاط
عشق اند ، شکایت اند یا فریادند


زمزمه ها
آن زمزمه ها که گاهی از دل خیزند
گر محزونند و گر نشاط انگیزند
چون خرمن ِ جان به باغ ِ دل بنشینند
چون میوهء دل به بند ِ جان آویزند


میراث ِ کهن

زان کین که به میراث ِ کهن توخته ای
دامن دامن بلاهت اندوخته ای
پنداشته ای تجدد آید از هیچ
زان هیچ ، به جز هیچ نیاموخته ای


نوبل خواه
ـ«من»« من» گویی و نابجا می گویی
وین «من» «من» را به نام «ما» می گویی
تو می گویی «نوبل» تو را می باید
من می گویم پرت و پلا می گویی
...............................................................

م.سحر
پاریس ، دسامبر 1994