۲۳ مهر ۱۳۸۶

دو ترانه از ناظم حکمت

....................................
1
ـ رباعی
.........
ــ روزیم در آئینه نمایان شد یار

ـ گفت : اینک من ! تو نیز نو کن دیدار

ـ من مُشت در آئینه زدم ، آینه ریخت

ـ یارم اما به جای خود داشت قرار

2
ـ ترانه
..............ـ
دیده ام در خواب یارم را
ـ از فراز شاخه ها بر من نمایان بود دیدارش
ـ ماه ِ گردون بود گویی کز میان ِ ابرهای تیره ء انبوه
ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــــــــــــ ـ راه می پیمود،ـ
ـ در قفایش چشم های من
ـ دم که می اِستاد من ، او نیز می اِستاد
ـ درنگاهش می فشاندم خیره امواج ِ نگاهم را
ـ در نگاهم باز می اِستاد چشمانش

ـ اینک این بود آنچه بود و شد... ـ
ترجمه از زبان فرانسه در سال 1989
م.سحر
...................................................................
یادداشت : ـ
........................................
این شعر ها ازمن نیست . ترجمهء من است
امروز این رباعی و ترانه را که نزدیک به 20 سال پیش
ترجمه شده است درمیان اوراق پراکندهء خود دیدم
برای تنوعی و یادی از یک شاعر بزرگ همسایه ما که
نزدیک به 50 سال پس از مرگ ، هنوزسخن و آثار او در کشور ش
قدغن است و هم میهنان اومی باید در خفا و به دور ازنگاه سیاستگران
نژادپرست ومستبدّان میراث خوارترکیهء عثمانی، قُرُق را
. بشکنند و دیوان او رادر خفا ورق بزنند
وعجبا که با این مایه از فرهنگ دموکراتیک و آزاد فکری
که سران دولت ترکیه در خود سراغ دارند، سال هاست که
پشت دروازه های اروپا فکل و کراوات زده در انتظار اجازهء دخول روزشماری
!و زیر پای خود علف سبز می کنند
یاد مِولانای قونیه به خیر که گفته بود : ـ
..................................
آن یکی می گفت اُشتر را که : هی
از کجا می آیی ای فرخنده پی؟
گفت: از حماّم ِ گرم کوی تو
گفت :خودپیداست از زانوی تو!ـ