۰۷ آبان ۱۳۸۶

حاج شیخ عبدالرفرم


دوبیتـی هــای


حاج شیخ عبدالـرفـرم ِ سکـولاری
...........................................................................

........................
صدای ضدِّ استکباری اُم مو
مُریدِ گُفتمان سالاری اُم مو
سحرگه قوقولی قو خوانِ لاییک
سکولارُم ، خروس ِ لاری اُم مو!ـ

سکولاری ، مِن الهندی ، اَنا الدّیک*ـ
سحرگه قوقولی خوان ِ لاییک
خوش اخلاقِی ، برای قرض ِ تحسین
خوش آوازی برای عرض ِ تبریک !ـ

سیاست پیشه ای اصلاحکارُم
مخالف با جناح ِ اقتدارُم
دموکراتُم، ولیکن رُبع قرنی ست
به استبدادِ دین خدمتگزارُم !ـ

مو که خود بودُم از خدمتگزاران
به عُمری در سپاهِ پاسداران
طلب دارُم حقوق ِ آدمیزاد
که بخشیدُم به خیل ِ نابکاران !ـ

سپاهی را امیری بوده یُم مو
وکیلیّ و وزیری بوده یُم مو
به عُمری گُرگِ دست آموزِ شیخی
بر آن باور که شیری بوده یُم مو!ـ

مو راهی غیرِ بیدادی نرفتُم
که تُخم ِ فتنهء پنجاه و هفتُم
قوی دستُم ، ولیکن با دلارُم
سیه شیرُم ، ولیکن شیرِ نفتُم !ـ

اگر گرگُم مو ، گرگِ نیک نامُم
صلای صُلح خیزد از کلامُم
نوبِل بر قامتِ مو می برازه
که بالان دیدهء خطِ امامُم

به جُرم ِ حفظِ قانون ِ اساسی
مویُم زندانی ِ امرِ سیاسی
ـ«جناح ِ اقتدارُ»م کرده محکوم
به هفده ماه غُسل ِ ارتماسی !ـ

گهی روشن ، گهی مُبهم مُخالف
زمانی تُند و گاهی کم مُخالف
مو که اصل ِ نظامُم چون توانُم
نباشُم هم موافق، هم مُخالف !؟


«سئوال این است: «بودن یا نبودن ! *ـ
در ایران بودن و رسوا نبودن !ـ
برون زین نظم بودن رادمردی* ست ؛
نه با «ما» بودن و با «ما» نبودن !ـ

مو دارُم شهرتی ، هم ارزِ نامُم
به دانش، کامل و در دین تمامُم
به صیقلکاری ِ شمشیرِ اوباش
سروش ِ غیبی اُُم ، زیباکلامُم !ـ

به نام ِ دین تُفو بر تاج کردُم
ز دانش جهل را آماج کردُم
به پاس ِ علم و فرهنگ و هنر بود
که زرّین کوب* را اخراج کردُم !ـ

عدالت پرورِ آبادی اُم مو
دل و دین دادهء آزادی اُم مو
نژادِ اصل ِ استبدادِ دینی
وکیلِ «دوّم ِ خرداد»ی اُم مو

مو آزادی ز دام آموختستُم
مروّت از «امام»آموختستُم
دموکراسی و انسان باوری را
ز آیاتِ عِِظام آموختستُم

صلیبِ سرخ ِامدادی شدستُم
طبیبِ دردِ بیدادی شدستُم
عَلََم بر دوش ِ استبداد بودُم
قلَم بر دستِ آزادی شُدستُم !ـ

جهان بینُم، ولی از راهِ بینی
دموکراتُم ، ولی با شاخ ِ دینی
به تأییدِ خدای آسمونی
دلُم خواهانُ خرمای زمینی !ـ

شش هف سالی ست بنهادُم به گنجه
بساطِ قتل و ابزارِ شکنجه
سکولاری دموکراتُم ، ندارُم
درفشی در کف و تیغی به پنجه !ـ

مویُم بیماری دین را شفاگر
مِس ِ دیکتاتوری را کیمیاگر
زمانی خوش نشین ِ اطلاعات
زمانی ژورنالیست و سینماگر* !ـ

مو دانش از خدا آموختستُم
روا در ناروا آموختستُم
به عُمری آکتوری بر صحنهء ظُلم
تئاتر و سینما آموختستُم !ـ

خروس ِ سرخ ِ استخباری اُم مو
رفیقِ قاتل ِ مُختاری* اُم مو
ـ«اَلَیس الصُّبح» *گویان در دلِ شهر
صدای گاو و بانگِ قاری اُم مو !ـ

مو که از ژورنالیسمُم آب و نان بی
مُرادُم در جهان حجّاریان *بی
ظرافت گویِ اصحابِ رفُرمُم
که لبخندُم گشادیّ دهان بی !ـ

اگر ایران علیله ، علتُم مو
که خشتِ این بنای ذلتـُُم مو!ـ
از آن روزی که در خطِّ امامُم
چو تختی* قهرمان ِ ملتـُُم مو!ـ

مویُم معمارِ این نظم ِ زُباله
که می باید چو آش ِ کشکِ خاله
کنم بر ملتِ ایران اِماله
مگر صورت پذیرد استحاله *!ـ

مو اون گُرگُم که گاوان صلح جویند
خران خوش خوان و خوکان خنده رویند
ز اعجاز مو در این وحشت آباد
تمدّن ها به حال ِ گفتگویند !ـ


پاریس ، مارس2004

م.سحر

...................................................................
یکی دو نکته :ـ


ـ1 ـ طرح از «خاور» است برای کتاب «گفتمان الرجال» نقل آن بدون ذکر مأخذ و نام «خاور» مجاز نیست

ـ 2ـ نزدیک به چهار سال از صدور این دوبیتی های طنز آمیز می گذرد.ـ
در آن روز ها این «حاج شیخ عبدالرفرم» کیا بیایی و بر و بازوی پر و پیمان تری داشت. البته این روز ها پرو پشمش تا حدودی ریخته است و مثل بسیاری ازانواع وعناصر طبیعی وضعیتش شامل مرور زمان شده است . برخی پشم های حوزوی به ریش های پروفسوری بدل کرده اند و گروهی دشداشه و سربند ها را به نفع کلاه های کپی وانواع البسهء «پُست اسلامیستی»، در پستو ها ی «روز مبادا» به بایگانی سپرده اند.ـ
برخی از اندیشه باز ترین ها و تئوری پرداز ترین هاشان همراه با فخر فروشی های هنرورزانه و محبوبیت اندوزی های قهرمانانه ، همچنان به حَرَس درخت فلسفهء دموکراسی مشغولند و ریشه و بنیاد آن را به تبر «اسلامیسم سکولار» تراشکاری و خراطی می کنند تا با قامت بی اندام ِ«جامعهء آرمانی» و «مدینهء دموکراتیک نبوی» سازوار و جُفت و جور در آورند .ـ
البته تا امروز بازی را به متولیان و دایناسور هایی که به حق داعی و مدعی و متولی دین در ایران بوده و هستند و خواهند بود ، باخته اند و جز آنکه ذوالفقار به زهرآلودهء آنان را صیقل زنند و نعلین مرده ریگ اولیاء الله را در پای آنان به پوتین های ضد گلوله بدل سازند هنر و دانش و فلسفهء دیگری از خود بروز نداده اند!ـ
و به راستی چگونه میشود بیش از بیست سال در قدرت و حاکمیتی شریک بود و در هوای آن و زیر سایهء «لطف و رحمتِ» بیداد 27 سالهء آن فلسفید و نظریه پرداز «خودی اما منتقد» نظامی بود که سنگسار ایرانیان را در زمرهء عبادات عُبّاد می شمارد و آویختن زنان و مردان ایرانی را به جر اثقال ها ودیگر پدیده های تکنولوژی مدرن ، همچون نماز یومیه طّلاب ششلول بند علوم دینی امری شرعی و اخلاقی و خدایی به حساب می آورد؟
چطور می شود خود رااز« مُصلحان خودی»یِ چنین نظامی پنداشت و با دیدن مکرر صحنه هایی از این گونه ، به نهیب وجدان در خود فرو نریخت و از شدت شرمسای نمُرد؟
به هرحال از اینگونه سئوالات فراوان می توان آورد و کوشش در ادای پاسخ آنها را به وجدان های فردی و جمعی «مصلحان مصلحت اندیش درویش و نادرویشی» واگذاشت که هویت های فردی وشئون سیاسی و اعتبارعلمی و موقعیت و وجاهت فرهنگی وهنری و فلسفی خود را مدیون دستگاه جوری هستند که نزدیک سی سال است ملت ایران را به مسلخ انسانیت و اخلاق و فرهنگ بُرده است و می بَرَد!ـ
ـ 3 ـ و بگویم که در میان ِ آنان ، من ، (نویسندهء این سطور)ـ
دوسه نفری را مستثنی دانسته ام و به خصوص معتقدم که یکی از این دوسه تن، بهای کوشش ها و کنش های پر دریغ گذشتهء خود را با شرمساری تمام پرداخته است و احترام خاص مردم اهل درد و آزادی خواه ایران را برانگیخته است . برای من اکبر گنجی با اتکا به گوهر فردی خود از پس آزمون روزگار برآمده و همچنان که در شعری به ستایش ازپایداری وشجاعت وحق طلبی های اوبرخاسته بودم ( آن شعر در اینجا قابل رؤیت است)، ـ تا زمانی که خلاف آن ثابت نشود ـ جایگاه او را درجمع یاران دیروزینش جدا و مستثنی خواهم دانست.ـ
ـ4 ـ یاداشت های کوتاه زیر ، نوشتهء همان ایام اند که دو بیتی ها سروده شده اند .ـ
بنا بر این آوردن آن ها در اینجا جهت برخی توضیحات خالی از«ضرر»ی نیستند:ـ
درهرصورت این توضیحات، به ابیات و نام ها ومفاهیمی مربوط می شوند که با یک ستاره* نشانه گذاری شده اند. ـ
ـ* انا الدیکٌ
«انا الدیکٌ مِن الهندی جمیل اُلشکل ِ والقدّی ِ»
بیت نخستین ِ یک شعرعربی بود که در کتاب های درسی دبیرستان های ایران تدریس می شد، یعنی :ـ
ـ« من خروسی هستم از هندوستان
با قدی رعنا و رویی دل ستان !»ـ

ـ
* سئوال این است : «بودن یا نبودن ؟!» ـ
“To be or not to be ? that’s a question!”
از «هملت» اثر ویلیام شکسپیر

ـ
* رادمردی
از آنجا که درمیان ِ برندگان جایزهء صلح نوبل سال های اخیر بانویی ایرانی نیز هست ، در این دوبیتی به جای واژهء «رادمردی » کلمهء «رادزنی» را هم به پاس خاطر ایشان می توان به کاربرد. و از آنجا که این بانوی ایرانی ، «جایزهء صلح نوبل ِ» خود را نخست مدیون قربانیان نظام اسلامی در ایران است، می باید از ایشان انتظار داشت تا نخست به ایرانیان بیاندیشند و به حقوق ِ برباد رفتهء آنان و نخست به زندانیان و شکنجه شدگان ِ نظام ِ دینی حاکم فکر کنند و صدای خاموش کرده شدهء آنان باشند و سپس اگر فرصتی بود، به قربانیان و زندانیان دولت ِ آمریکا در گونتانامو یا به «فقرا» و «گرسنگان اروپا و استرالیا » بپردازند.ـ
زیرا مظلومین و قربانیان جوامع دیگر، مدافعان خود را دارند و بسیاری نوبل گرفتگان هستند که از حقوق آنان دفاع می کنند.ـ
جایزهء نوبل خانم عبادی مدیون و مرهون اشک و خون ایرانیان است و نخست می باید در خدمت استیفای حقوق پایمال شدهء مردم ایران قرار گیرد و اِلاّ : ـ
دریغ از راه دور و رنج بسیار !ـ

ـ* اخراج زرین کوب
در جریان به اصطلاح «انقلاب فرهنگی » در سال 1358، دانشگاه های ایران در اشغال مشتی افراد بی سواد و عاری از معرفت درآمد و تعطیل شد تا حوزه های «علمیهء» قرون وسطایی انتقام ِ خود را از علمِ مدرن و برجسته ترین نمایندهء تجدد و مدرنیت در ایران ، یعنی دانشگاه بگیرد.ـ
طی این فاجعهء ملی ، همراه با استاد دانشمند ایران دکتر عبدالحسین زرین کوب ، بسیاری از استادان دانشگاه های ایران مشمولِ تصفیه های جهل شدند و یکی از بزرگ ترین ضرباتِ فرهنگی بعد از حملهء مغول بر پیکر ایران وارد شد!ـ
ـ* سینما
دست انداختن ِ وزارت اطلاعات و پلیس سیاسی در ایران به امور سینمایی و هدایت مراکز تولیدی و آلودگی برخی از اصحاب سینما نکتهء پنهان و ناروشنی نیست !ـ
پیداست حسابِ هنرمندان و سینماگران صادق و با اصل و نسب جداست، که به قول بیهقی :«هنر جای دیگر نشیند!»ـ

ـ* الیس الصُـّبحُ به قریب !ـ

یعنی «زمان زیادی تا رسیدن صبح برجای نمانده است»ـ
قرآن ، سورهء : هود آیهء : 81

ـ*محمد مختاری نویسنده و شاعر همراه با محمد جعفر پوینده، جامعه شناس و مترجم در اوائل فروروردین 1357 ربوده شدند و پیکر شکنجه شده و بی جان این دو روشنفکر ایرانی در بیابان ها یافته شد! در همان زمان دو مبارزِ ایران دوست بزرگ دیگر یعنی پروانه و داریوش فروهر را در خانهء شخصی شان قصابی کردند.ـ
شکنجه و قتل این چهار انسان شرافتمند و بزرگوار ایرانی را «سازمان اطلاعات بر عهده گرفت یعنی همان «سازمانی: که بسیاری از این عالیجنابان ِ «اصلاح طلب»، از پایه ریزان و کارگزاران آن بوده اند !ـ

ـ* حجاریان
حجاریان از پایه گذاران و متفکران دستگاهِ سرکوبِ نظام اسلامی در ایران است. اگرچه خود نیز سرانجام قربانی ِ پروردگان خویشتن شد !ـ

ـ* تختی
تختی ، قهرمان جهانی ورزش کشتی ایران ، پهلوان محبوبِ مردم و مشهور به حُسن ِ اخلاق و جوانمردی بود.ـ

ـ* استحاله
خیلی از پروار شده های همین نظام ـ لابد جهتِ تداوم «پرواربندی» ـ مدت هاست به فکر «استحالهء» نظامشان افتاده اند، منتها برای رسیدن به مقصود، جز «اماله کردن ِ» ناگزیربه ملت، راه دیگری پیشنهاد نمی کنند!ـ

.....................................................................................

همانطور که گفتم تاریخ نوشتن یادداشت های کوتاهی که ذیل ِ عدد 4 قرار گرفته اند بهار سال 2004است م.س