۲۲ خرداد ۱۳۸۸

خریت ، شعری از نیما و بازسرائی از م.سحر

خـــــرّیت

شعــری از نیمـــــا و م.سحــــر

.............................................
امشب شعری ـ ودرحقیقت یک فابل یا افسانهء منظومی ـ ازنیمایوشیج می خواندم به نام «خریّت». ـ این شعر داستان خری را روایت می کرد که با دیدن عبور فیل از رودخانه ، گمان می برد که سنگینی فیل است که موجب گذشتن بی مخاطرهء او از میان امواج تند رود شده است.
و با این خیال خام ، روزی که بار سنگینی بر او نهاده بودند ، هوای فیلی به سرش می زند و به قصد عبور وارد رودخانه می شود. نتیجه آن که ابتدا هجوم تند سیلاب ، بار اورا می بَرد و خر اسیر سرعت امواج روندهء رودخانه می شود و در حالی که برای نجات خویش از امواج رودخانه در میان آب دست و پا می زند ، با خود می گوید که :«اگر ازین ورطهء بلا برهم دیگر هرگز گرد فیلی نگردم و با همین خریت خود بسازم . زیرا سنگینی ذاتی ست که ارزش دارد نه باری که دیگران روی گـُرده ات می نهند!»ـ
این داستان را نیما به نظم آورده . من که زبان این شعر را اندکی ناروشن یافتم ، به قصد تفنن خواستم آنرا از نو نظمی بدهم تا ببینم چه حاصل خواهد شد و نتیجهء آن شد این مثنوی کوتاه ، در بحر متقارب یعنی هموزن بوستان سعدی یا شاهنامه فردوسی .ـ
امیدوارم که نا روش تر از منظومهء نیما از آب در نیامده بوده باشد .ـ
اما بد نیست که نخست ابیات
نیما یوشیج را بخوانیم .


خریّت

بیچاره خرک دید در آن گوشهء دشت
فیل آمد و آسان ز سر ِ آب گذشت
دانست چو در پی سبب جستن شد
سنگینی او باعث بگذشتن شد.
یک روز که بار او بسی بود وزین
افتاد در آب و بود غافل از این
اول بارش ربود آن سیل مدید
وانگه وی را فکند و در ورطه کشید.
گفت : ار برهم ، بیابم از آب مفر
فیلی نکنم ، هم آنچنان باشم خر
از بار وزین کس نجویم سودی
سنگینی ذاتی است که دارد بودی

ـــــــــــــــــــــــــــــــ نیمایوشیج

خریت


خری دید فیلی که آسان گذشت

ازین سوی آبی به آن سوی دشت

گمان برد کاینسان گذشتن ز رود

ز سنگینی ِ وزن آن فیل بود

چو فردا خداوند خر بست بار

بر آن خر که تا بر پُل آرَد گذار

به دل گفت با خود ، خر بی بدیل

که بارم وزین است و کارم چو فیل

مرا پل نزیبد که خود پیل وار

توانم گذر کردن از رودبار

چنین غافل از بازی ِ سرنوشت

به رود آمد و پای در آب هِشت

به پایش چنان موج کوبید مشت

که بار گران اوفتادش ز پُشت

خرک ، بار سنگین به سیلاب داد

وزان پس تن ِ خویش بر آب داد

در آن سیل با گریه می گفت خر

کزین ورطه گر زنده آیم به در

نگردم دگر گِرد ِ اصحاب فیل

خریت مرا بس به عمر طویل

***

وزین باش با گوهرخویشتن

که بار کسان نیست جز رنج تن

ـــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ م.سحر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپاریس ، 12.7.2009
........................................