بهانه جوی صدای توست دو باره این دل صحرایی
که در برابری و دوری که ناپدیدی و پیدایی
سری به پنجره می کوبد ، سکوت خانه می آشوبد
میان ِپویهء بی صبری ، میان ِکوبهء تنهایی
بر آسمان نظری دارد ، امید بال و پری دارد
نشانی از خبری دارد ، پر از ستارهء رؤیایی
دلی ست بسته به راه اندر کبوتریست به چاه اندر
حضرنشستهء کهساران ، سفر گزیدهء دریایی
کجاست بال ، که پر گیرد ؟ فرود و اوج ز سر گیرد؟
زکوی دوست خبر گیرد در آن بلندی و بالایی ؟
به بوی لحظهء آرامی زند به جام سخن جامی
مگر ستاند ازو کامی به شعر روشن شیدایی
در آستانهء بند اورا دهم چو آینه پند او را
میان قید و کمند او را ، کجاست ذوق ِ شکیبایی ؟