۱۹ اسفند ۱۳۸۸

بازهم یک غزل بی نام

م.سحر


..............................................................................

پی ِستارهء دنباله دار می بری ام؟

ببر کزین شب ِ اندوهبار می بری ام

فرا تر از سفر است آن گذار دور و دراز

که بین ماه و زمین ابروار می بری ام

کدام سایه در آن سو نشسته بر درگاه ؟

مگر به خانهء چشم انتظار می بری ام ؟

مگرهنوز نگاهی چراغدارِ دری ست

شبانه ای که به شهر و دیار می بری ام ؟

مگر شکوفه ای از فصل سرد جان برده ست

که نزدِ شوکت ِ باغ وبهار می بری ام؟

پرنده ای که بر آب اوفتاده در طوفان

منم ، چگونه درین رهگذار می بری ام؟

منم که بال ِ شتابنده می زنم بر موج

تو چون زموج ِ بلا زی کنار می بری ام ؟

ببر مرا که قراری در این دیار نبود

کنون که دل شده ای بی قرار می بری ام!ـ

دلی به عرصهء آوردگاه در کف توست

ببر که داری ازاین گیر و دار می بری ام

ببر که ریشهء جان ، خاک ِ خویش می جوید

به شهر ِ رویش ازین شوره زار می بری ام