۱۲ مهر ۱۳۹۰

سجاده به خون خلق رنگین دارید



سجاده به خونِ خلق رنگین دارید


1

از دین و خدا بندِ گران ساخته اید

در گردن آزادگی انداخته اید

اسب از عرصات و نعل دارید از عرش

بر خاک ز راه ِ آسمان تاخته اید


2

موریدو ملخ، کزآسمان می ریزید

چون راهزنان به کاروان می ریزید

با آبروی پیر که ریزید به خاک

در شیشۀ دین ، خون جوان می ریزید

3

دین پیش ِ شما شکنجه و آزار است

دامی ست نهاده اید و منبر ، دار است

سجاده به خون خون خلق رنگین دارید

چندانکه که دل از خدایتان بیزار است

4

بیداد پراکنید و کین انگیزید

سجاده درافکنید تا خون ریزید

مسجد نه ، که مسلخ است ، محراب شما

وان کُشته به چنگک خدای آویزید


5


هم باج خوران ِدین و هم بی وطنید

ضد بشیرید ، خود نه مرد و نه زنید

گویید که عالمید ، باری ، آری

علامهء جهل و جور و گور و کفنید!

6
نه عِرق وطن ، نه رحم بر دین دارید

پا در محراب و دستِ خونین دارید

بر خلق بتازید : به فتراکِ جفا

خوش نعش ِ خداست ، آن که بر زین دارید
........................................................

فتراک = بند وحلقه ای ست در پس زین ، که سواران صید یا شیئی را به آن می آویختند
به فتراك جفا دلها چو بربندند بربندند / ز زلف عنبرين جانها چو بگشايند بفشانند (حافظ)

7

بیداد ز عرش کبریا آوردید

بیزاری ی آدم از خدا آوردید

ابلیس ، گریزد از صداتان به سکوت

حقا که طبیبید و دوا آوردید!!

8

زین شوق که در کشتن و خوردن دارید

گویا هرگز نه قصد مُردن دارید!

از عرش خدا رسید یا از ابلیس

این آز که در غارت و بُردن دارید ؟

9

آنانکه ز اخلاق سخن می گویند

از عصمتِ خویش و کفر من می گویند

خود رهزن ِ آدمیتّند ، ، اینهمه را

از بهرِ فریب مرد و زن می گویند


10

آنانکه وطن به راهزن دادستند

دیریست ز دین ، دادِ سخن دادستند

دین لیک چراغ شبروان کردستند

بر زُهد ، لعابی از لجن دادستند


11

آنان که امامند بد اندیشان را

در حلقۀ دین ، دل مدهید ایشان را

گُرگند که در جلدِ شبانان شده اند

در کام کِشند عاقبت ، میشان را

12

روزی من و تو در آغُل میش بُدیم

سر کرده نهان در آخورِ خویش بُدیم

دُزد از پسِ دیوار و شبان ، درپی ِ خواب

خوش ، بی خبر از گُرگ ِ بداندیش بُدیم

13

روزی من و تو رَه به جنون آوردیم

از روزنِ خود ، سری برون آوردیم

در مَه نگرستیم و نیندیشیدیم

کز جادوی دین ، آتش و خون آوردیم!

بیچاره دلی که در توحش بستیم


14

بیچاره دلی که در توحش بستیم

وان میعادی که با بَدی ، خوش بستیم

دردا که به رسم ِ آدمیت ، پیمان

با سنگدلان ِ آدمی کُش بستیم !




م.سحر

4.10.2011
http://msahar.blogspot.com/