۰۱ تیر ۱۳۹۲

شیطان و سمنان





شیطان و سمنان

این نقل قول از تفسیر طبری و شرح گلشن راز را دوستی بر صفحه فیسبوک خود  نقل کرده بود
در حاشیه یادداشتی  مبتنی بر «تحقیقات علمی و تاریخی » خود بر او نگاشتم که حیفم آمد دوستان نخوانند ازین رو هر دو  یادداشت را به اینجا منتقل می کنم :
 

چنین بود  یادداشت آن دوست به نقل از تفسیر طبری و شرح گلشن راز :

... با پوزش از سمنانی های عزیز و البته خودم هم رگ و ريشه در سمنان دارم «

در شرح گلشن راز و نيز در تفسير طبری آمده که: شيطان،که نام اصلی اش «عزازیل» است در ابتدا از فرشتگان مقرب بود. وی هفتصد هزار سال عبادت کرده و سه هزار سال شاگرد رضوان بود، اما چون از دستور خداوند سرپیچی نمود و به آدم سجده نکرد از بهشت رانده شد و به سمنان افتاد.
(تفسیر طبری، ج 1، ص 53) و (شرح گلشن راز، ص 434)
در در قصص الانبیاء آمده است که هر چهار تا به زمین پراکنده افتادند : 
آدم و مار به کوه به سراندیب افتادند
حوّا در جده (شهری در عربستان) 
شيطان به سمنان 
همه زاری کنان ، با چشم گریان و روح پريشان .»

این هم یادداشت من


در یک نسخه بدل که گویا در کتابخانه بادلیان نگهداری می شود آمده است : « آورده اند که ابلیس به هنگام فرود آمدن از عرش درخاک سمنان به کویی فرود آمدی که آنرا محلت روحانیان گفتندی و بر بامی افتاد و به روزنی اندر شد که خانه مردی بود روحانی که باریتعالی پیش از آدم او را از بهشت رانده بودی و به سمنان اندر فرستاده بودی و آورده اند که وی را زنی بودی سوگلی حرم که رشگ حوا بودی وپیوسته حوا را هوای آن بودی که پروردگار توانا وی را به جمال آن زن آراستی و به کمال وی پیراستی . دراخبار اندر است که شیطان یکسره در بستر او افتادی و با وی زنا کردی و ازو ذریتی برآمدی که هفت هزار سال بعد جهان را گشودی و ایران را رشگ برین کردی و دموکراتیک ترین انتخابات عالم را به او نسبت داده اند که مردی بود سخت روحانی و به غایت سبحانی و تمامت میراث ابلیسی دروی مکنون بعون الله تعالی! و گویند که وی را رفیقی بودی شفیق به خاک رفسنجان که حق عزّ ذکره درحق وی هیچ کوتهی نکرده بودی و همهء ابزار روحانیت بدو ارزانی فرموده بودی الا ریش. نیمه مردی بودی کوسه روی و یاوه گوی اصیل و محیل و زبر دست و چاره گر ، خاصه آن که استاد در سخنان هردمبیل بودی . آورده اند که یاوه ترین سخنی که گفت همانا سخنی بود که در اوصاف انتخاب همدست روحانی سمنانی خود فرموده بود و درتواریخ جهان ضبط است که تا سنگ پا در قزوین و روی بر چهرهء پر رویان عالم بوده است ، ابنای زمان کلامی در این حد وقاحت از کسی نشنوده اند که وی پس از نصب روحانی سمنانی به ریاست جمهوری در ایران گفت و فرزندان آدم را آنچنان خر تصور کرد که گویی که نه از ذریت آدم رحمت الله علیه ند بل از فرزندان و نوادگان حضرت حمار رضی الله عنه بوده اند.»

م.سحر
پاریس 22/6/2013


۱ نظر:

حسن ابوالفضلی گفت...

سلام
در برائت شیطان از لوث پلشتیهای آخوند و ملا، برآن شدم که دستنوشته ای را خدمتتان نقل کنم.
............
در گویش روزمره مردم، شیطان همان ابلیس فرض شده ،لذا کلمه «ابلیس» نیز «شیطان» را به ذهن متبادر می کند. به این شعر توجه کنید:
شیطان که رانده گشت به جز یک خطا نکرد خود را برای ســـــــجده آدم رضا نکرد
شــــــــــــــــیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز آن سجده را بر آدم و این برخـدا نکرد

درشبه شعر زیر نیز بنده شیطان را مصداق ابلیس گرفته ام،گرچه در ادبیات قرآن و اسلام، شیطان معنائی عام دارد و از شیاطین نیز نام برده شده، اما «ابلیس» نام خاص بوده و تنها در مورد یکی از ملائک که از سجده آدم سر باز زد یکار رفته است.می شود با اندکی شکستگی در آهنگ، به جای شیطان کلمه ابلیس راجایگزین کرد.
……………………………………………………………………………….

یکروز آفریدگار
تنها نشسته بود
در خلوت یگانگیش بر فراز عرش
بر جمله ملائک و شیطان بسته بود،
در های آسمان
امّا از آنطرف
شیطان به پشت هر در بسته به پتک مشت
می کوفت یک نفس
و جوابی نمی شنید
آخر کجاست او
تنها چه می کند
هان ای فرشتگان
همت کنید تا بگشائیم درب را
اما چگونه؟ چون؟
پرسید یک ملک
شیطان جواب داد
با سجده و نماز
با زاری ونیاز
با ناله در دعا
باشکوه در خفاء
اما فرشته ای
گفتا اگر نشد
شیطان به خشم گفت
عصیان کنیم و ترک نماز و عبادتش
سقف فلک بشکافیم و بشکنیم، دروازه های عرش را
غوغا به پا کنیم و ولوله تا بیکرانه ها
گفتند اگر نشد
گفتا که می شود
آموخت خود به من
روزی که او مرا
از آتش محبت و قهرش بیافرید
جبریل ناگهان
فریاد بر کشید
بس کن ز کفر گوئی و طغیان که ما به عرش
بالا شدیم از سر تسلیم و حمد او
شیطان به هم فشرد
دندان خشم و گفت
نامه رسان، تو را چه به ایمان و کفر وحمد
«تسلیم و سر کشی» تو کجا فهم کرده ای
مامور یک پیامی و معذور امر رب
با تو نگفته جز” برسان” و” بگو” دگر
هستی تو بی خبر زپیام و پیمبری
ناگاه یک ملک
با چهره ای عبوس
پا در میان نهاد
با اعتراض گفت
ما در عبادتش
هم در اطاعتش
فرمان بریم و بس
تسلیم محض محض
شیطان ز خنده روده برشده اما به غیض گفت
تسلیم سر براه چو سگ نزد صاحبش
بی چون یا چرا
صاحب چو دزدشود تو بهمرهش
دزدی کنی و پاچه دری اهل خانه را
چوپان اگر شود رمه را یار و همدمی
آخوند اگر شودبه منبر او گریه سر دهی
لوطی اگر شود برقص در آئی چوعنترش
هان! ای فرشتگان
تسلیم امر حق شوید نه تسلیم امر رب
ابلیس را به خلوت خود خواند ناگهان
تا این کلام نغز شنید آفریدگار
در اندرون خلوت حق چون حضور یافت
گردن فراز سر به رکوع به سجده داد
بر خاک عرش فرو شد به بندگی
ابلیس آن ملک
ح درویش