۱۹ شهریور ۱۳۹۲

نـــُه رباعی




نــُه رباعی

1

دستار به زهد و نان به خون آلایند

شب را به توحش و جنون آلایند

چون دیدن خورشید بر آنان صعب است

هرلحظه بر او لجن فزون آلایند

2

آنانکه مُقلّدِ تبهکارانند

بر یاوه گمان برند هشیارانند!

استاده در آستان آزادی و عشق

نشگفت اگر به کف تبر دارانند

3

این طایفه گوهر از تباهی دارند

زیر از بَد و رو ز رو سیاهی دارند

دزدند و امین اهل ایمان گردند

شیخند و به سر هوای شاهی دارند

4

تا قُفل به عقل و هوش انسان بندند

با جهل و جنون و کینه پیمان بندند

سرهای بریده را به قرآن بندند

تا خوش به تنور آزِ خود، نان بندند

5
با زورق دین به شطّ خون می‌رانند

آن سوی‌تر از مرز جنون می‌رانند

پستی و دنائت از خدا می‌جویند

شرم و شرف از خویش برون می‌رانند

6

از شیخ مگو که خارج از تعریف است

ناراستی‌اش فرا‌تر از توصیف است

در مذهب او نام رذالت تقوی ست

در مشرب وی خوردن خون، تکلیف است

 7

دنیا طلبانِ آخرت گویانند

بدخیم دلان عافیت جویانند

از خون دلِ خلق وضو سازانند

با آبروی وطن، گُنه شویانند

8

بر منبرِ دین، قهر و جنون می‌بینم

بیداد از اندازه برون می‌بینم

در بادِ ستم، ز خاک، خون می‌جوشد

با آتش کین، در آب، خون می‌بینم

9

ما، هستی خود، به نام دین، خوش دادیم

تقدیر، به شیخِ آدمی کُش دادیم

امروز ِ وطن را به رذالت بستیم

فردای جهان را به توحّش دادیم



م. سحر
پاریس
۱۰/۹/۲۰۱۳

هیچ نظری موجود نیست: