و گر بمیرم و از عشق برنخواهم گشت
هزار بار در اطرافِ هیچ گردیدم
بر این مُدوّر ِ باطل دگر نخواهم گشت
به گِردِ نقطه ، چو پرگار درنوشتم عُمر
بسی هَدر شدم ، اینک هَدر نخواهم گشت
در این میانه رفیقان رها کنید مرا
که صیدِ راه و اسیر ِ سفر نخواهم گشت
دلی ست بر کف و دریا روان و من با موج
چنان روان تر از اویم که تر نخواهم گشت
خبر کنید جهان را که ماهیان بُردند
مرا ، که گِردِ حریم ِ خبرنخواهم گشت
زخیر اگر کفنی گشت زیبِ پیکر ِ ما
خوشم که درخورِ تشریفِ شَر نخواهم گشت
شکسته بالی ام از آرزوی پرواز است
بگو مگرد؛ که بی بال و پر نخواهم گشت
عذابِ دربدَری می برم به بویهء آن
که در عذابِ دگر ، دربدر نخواهم گشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر