
یک
بارِابر
ابری که بر آسمان گذاری دارد
خوش می گذرد که از تو باری دارد
دریایی و گوهر از تو ریزد باران
بر هر عطشی که خشکساری دارد
دو
جان ِ تشنه
ارز ِ تو عطش به سرزمینان دانند
از خوشهء ابر ، دانه چینان دانند
شیدای تو جان ِ تشنه است ای دریا
قدر ِ تو کجا کران نشینان دانند؟
سه
از کویر آمده
دلباخته ام ، اگر دلیر آمده ام
مسحور وَشی ترا اسیر آمده ام
هردم به صفای آبی ات ای دریا
زان تشنه ترم که از کویر آمده ام! ـ
ارِس ، اوت 1995
م.سحر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر