۰۷ شهریور ۱۳۸۶

یک نکته و چند دوبیتی



یک نکته و چند دوبیتی

نکته این که : ـ
، اکنون که اهالی بورس گرفته و درس خوانده و دوره دیده و استالینیزه و سپس قومیزه و ایلخانیزه و نژادیزهء کشور ما ایران درهر شهر و ده و روستایی با بهره برداری از ویژگی های گویشی و زبانی دعوی های بزرگ دارند و هریک خود را« ملت»ی نویافته و نو تافته ای جدابافته می انگارند،چرا ما ازین موقعیت جهانی و ازاین آشفته بازار ملی ، دستپخت روحانیت حاکم شیعه سوء استفاده نکنیم و به نمایندگی از ـ «ملت چیمه» و ـ«ملت ابیانه » عـَلـَم ِ« ایستیگلال خواهی» و بعثی گرایی و شعوبی گری خود را برنداریم و سبیل آرزو های خود را برای ریاست جمهوری آیندهء این دوملت تاریخی و این دو کشور باستانی چرب نکنیم؟
ــ«کشور ما» چیمه و «کشور» برادر و همسایهء ما ابیانه قرن هاست که دارای فرهنگ و آداب و رسوم و مراسم و مناسک خاص خویشند و از اینها مهم تر زبان خاص خود را دارند و لباس و معماری آنها کاملاً ممتاز و مجزا از همسایگان خارج از این «دوکشور»ـ است ، به ویژه آنکه زنان و مردان ابیانه از پوشش زیبا و رنگارنگ خاص این ملت برخوردارند و به زبانی تکلم می کنند که تهرانی ها واصفهانی ها و قزوینی های بیگانه ، از درک و دریافت آن عاجز و محتاج به دیلماج اند.ـ
به این دوبیتی ابیانه ای مشحون از افکار بلند خیامی نگاه کنید و ببینید ادبیات این دوکشور که در نواحی مرکزی ایران درست پای کوه کرکس ، بین کاشان و نطنز واقع شده چه از مناطق دیگر کم دارد که تا امروز اینگونه گرفتار ستم ملی و زندانی دولت مرکزی «ملت فارس» و «شوینیست های80 سالهء رضاخانی» باقی مانده است؟!ـ

یک شو بشیون به گوشه ی میخونـَه
بـِمدی که ایتا مست بو وُ دیــوونــَه
در عالم ِ مستی بیشواتــُن وامپُرسا : ـ
ـ «دنـیـــا اَمونـــَه به آدمی ؟»ـ اشوا : «نـــه!» ـ

برگردان به فارسی دری:ـ

یک شب رفتم به گوشهء میخانه
دیدم که یکی مست بُد و دیوانه
درعالم مستی [به وی] گفتم و[از او ] پرسیدم :ـ
ـ«[آیا ] دنیا برای آدمی [باقی] بماند؟ گفتا ـ «نـــه!»ـ

پس از خواندن این نمونهء ادبی و آشنایی با زبان مستقل «ملت ابیانه»ـ نگاهی هم به پوشش و لباس مردم این کشور بیندازید و ضمناً از مناظر و مرایای این منطقه بازدید فرمایید و با معماری ویژه و ملی این کشور آشنا شوید و چنانچه واقعاً قانع شدید که مردم ابیانه و چیمه و برز و یارند و ولوگرد و هنجن و فریزهند و بیدهند که از استانهای این دو کشور همسایه به شمار می آیند ، «ملت » مستقلی هستند و می باید بنا بر قوانین« حقوق بشر» و همچنین بنا بر «اصل حق تعیین سرنوشت »، «ملیت» و «استقلال» آنها به رسمیت شناخته شود و ضروری ست تا این دو ملت نیز بتوانند «هویت خودشان را اشاعه دهند » و «طبق قوانین حقوق بشر در دانشگاه ها به زبان های محلی خود درس بخوانند»؛ در این صورت از پروژه و آرزوهای خردمندانهء اینجانب محمد جلالی چیمه ، جهت ریاست بر یکی از این دو کشور حمایت کنیدـ
پیداست که در فردای استقلال ، دو ملت حق شناس ابیانه و چیمه از زیر خجالت حمایت کنندگان عزیز و هوشمند خود درخواهندآمد.ـ

اما پیش از دیدن تصاویر به این دوبیتی توجه کنید که روزگاری عاشق چیمه ای در حسرت معشوق ابیانه ای خود سروده بوده است : ـ

دلی دارُم دلی دیوانهَ دارُم

هوای دختر ِ ابیانه دارُم

اگر ابیانه ای با مو بسازه

عجب گنجی در این ویرانه دارُم

این هم دو تصویر از معماری و پوشش ملت های این دوکشور تحت ِ ستم : ـ

پیشاپیش از عکاس سعادتمند که این زیبایی ها را دیده و کیفش را بُرده سپاسگزارم.ـ



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یکی از مناظر کشور ابیانه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




ــــــــــــــــــــــــــــــــــ یکی از بانوان ابیانه درلباس ملی ـــــــــــــ



منظــرهء دیکــری از این کشــور بــــاستــانی ـــ


این هم بانویــی که همــراه بـــا وقــار ملـــی ــــــــ
از پلــه های ایـن ملت تاریخی بـالا می رود ــ
ـــ
خوب ، حالا که این تصاویر را دیدید و صحت آراء سیاسی و ایدئولوژیک و دانشمندانهء اینجانب راتأیید فرمودید به این چند دوبیتی که سه ، چهار سال پیش سروده شده اند و بخشی از کتاب چاپ نشدهء «گفتمان الرجال » به شمار می آیند توجه فرمایید:ـ

ـ تعدادی از: ـ
دوبیتی های شیخ ابوالمُدرن ِچَپستانی

مو کُرد و گیلک و تُرک و بلوچُم
به غیر از چپ نبیند چشمِ لوچُم
ستم کیشی، ولی با نافِ آهو
دموکراتی ، ولی با شاخِ قوچُم

زسوسنگِردُم امّا اهلِ بِرنُم
متاع ِ عهدِ بوق ، امّا مُدرنُم
بَلَم بشکسته ای بر طرفِ کارون
سوارِ ناوگان ِ ژول ورنُم !ـ

به صوتِ سوسن و رقصِ جمیله
به خود درمی تنُم چون کرمِ پیله
وطنخواهُم ، طرفدارِ جدایی
دموکراتُم ، هواخواهِ قبیله !ـ

مو هردم با خیالُم حال دارُم
تبار و ایل در دنبال دارُم
شترواری به خوابِ پنبه دانه
هوای دولتُ فدرال دارُم !ـ

مو نوعی در طبیعت بی بدیلُم
که ترک تایباد و کُردِ گیلُم
به گپ، خواهان ِ استمرارِ ملّت
به دل در بندِ استقلال ِ ایلُم !ـ

چنان شورِ تبار و شوقِ تیره
به سازِ چپ نوازُم گشته چیره
که بهرِ مهرِ ایران جا نمانده ست
مرا در دل ، ز بس عشقِ عشیره !ـ

با این دسُّم از اون دَس می سُتونُم
هرآنچه نیس یا هَس می سُتونُم
مو کُردِ گیلکُم ، تُرکانه از فارس
حقوق ِ خلق ِ خود پس می سُتونُم !
ـ
.......................................................................................


دوبیتی های ابن القوم، جنابُ توران بیک

رفیق مظلومعلی چُماق اُفِ خزعل ِ یسوعی


دراین اندیشه جای قَلّ و دلّ نی
که ایران جز«موزائیکِ ملل» نی !ـ
مو که اهلِ سرابُم ، پایتختُم
ـ«سراب» است و صفاهان را محل نی !ـ

مو اون خلقُم که عقلُم بی خِلل بی
دلُم صاف و حدیثُم مُستدل بی
جدایی خواهُم و با فکرِ بکرُم
موافق«مجمعِ کُلِ ملل» بی !ـ

گیا بذرِ مو بی اصل و نَسَب بی
نه تُرک و نه بلوچ و نه عرب بی
به هربومی که دشمن آتشی کرد
مو خود حمّالِ «حمّال اُلحَطَب» بی!ـ

مو عهدِ عاشقی با خلق دارُم
برای عیشِ مخفی دلق دارُم
نوارِ ضبطِ صوتِ کارِ روسی
به شوقِ«خلق ها» در حلق دارُم !ـ

نظامی از مویه در گنجه خاکَه
زبانش« بیل میرم» ، قبرش ملاکَه
«همه عالم تن و ایران بود دل؟»
«بونی من بیلیرم» حرفِ ساواکه

مو کز تُرکیه و روسُم صُدور بی
تبر بر دست و افکارُم «بودور» بی !ـ
به بُن می کوبم و وِردِ زبانُم : ـ
مو تُرکُم ،« فارسِ لَر مَن نَن دویور» بی!ـ

سوارِ چابُکِ نخجیرگیرُم
برایران یازده قرنی دلیرُم
ولی «مظلوم ِ» این خاکُم که پیش ِـ
زبان ِ فارسی خُرد وحقیرُم !ـ

مو «مظلوم» اُم که ایران پی سپر بی
به زیرپای مو زیر و زبربی
مو «مظلوم»اُم که روح ِ فارسی را
خطر نِی ، ور دوعالَم را خطر بی !ـ

مو کز بی عقلی اُم گردن کُلُف بی؛
پُزُم عالی و فکرُم حرف ِمُف بی
امام و رهبرُم در قوم خواهی
گهی«خزعل» ، زمانی «باقرُف» بی !ـ

سبیلی مثلّ گندُمزار دارُم
که از ستّارخان ، صد تار دارُم
نَوَد تارش گِرو مانده ست در روس
مو با ده تای باقی کار دارُم !ـ

اگرچند از نژادِ بابکُم مو
قِزِلباشی افندی مسلکُم مو
چنان آلودهء ویروس ِ روسُم
که در تورانیت مُستهلَکُم مو!ـ

سرابی بهرِ ذلّت می تراشُم
مو دارو دارُم ، علّت می تراشُم
زمینی هست بهرِ تکّه کردن
مو در هر تکّه «ملّت» می تراشُم !ـ

وکیلی خود کفیل و خودکفایُم
پیِ کسبِ«حقوقِ خلق ها» یُم
ریاست جوی ایلاتُم ، از این رو
ـ«کثیراُلملّه» و «کثرت گرایُم» !ـ

چپِ قفقازی اُُم ، بی خِطّه و مرز
به کارون از ارس نان می دهم قرض !ـ
وکیلِ خوزی اُم ، غمخوارِ تازی
تمامیّت نمی خواهُم بر این ارض !ـ

مو کز بیگانگان تأثیر دارُم
از ایران خاطری دلگیر دارُم
از این رو در صفِ «ملّت» تراشان
زبان را پرچمِ تزویر دارُم !ـ

مو جُز تُخم ِ بدآموزی نکِشتُم
که با بیگانه خویی همسِرشتُم
در ایران از سرِ حق ناشناسی
پی ِ «تعیین ِ حق ِ سرنوشت» اُم !ـ

مو تُرکُم ،« فارس لَر» خلقی جدا بی
زبان ِ فارسی از «فارس ها» بی
نظامی ، سُهروردی ، شمس ، صائب
به جز گور، آنچه دارند ، از شما بی !ـ

مو قوم ِ خویش را شر می تراشُم
به ضدّش ، قومِ دیگر می تراشُم
نزاعِ حیدری و نعمتی را
چو «نعمت» هست ، حیدر می تراشُم !ـ

زشهرِ مِهر ، تا سوکِ تنفُّر
سفر کردُم ، به ایران لا تفکّر
تو مظلومی و هم خونُ تو ظالم
زتو خون ریزی و از ما تشکّر!ـ


به روی دشمنی ، در می تراشُم
برای کینه ، پیکر می تراشُم
زقصرِ بی ستون، با تیشه برخویش
بنایی بی ستون تر می تراشُم !ـ

م.سحر

پارس ، تابستان 2004
.......................
.یادداشت : ـ

چندی، پس از سروده شدن این دوبیتـی هـا ، یـادداشت هایی در توضیح آنهــا نـــوشتم

که اندکی بعد به صورت یک مقـالـه مقـاله به نام« دربـارهء چند مفهــوم» تنظیم شـد و

درنشریات اینترنتی فارسی انتشار یافت. کسانی که به خواندن آن یادداشت ها علاقمندند

می تواننـد اینــجــــــــــا را کلیک کنند. ـ

http://sokhanhaakebaayad.blogspot.com/2007/02/blog-post_3114.html

.......................................................................................................................

نکته ای دیگر بعد التحریر : ـ

اکنون که با ابیانه آشنا شده اید و دوبیتی های طنز آمیز اما جدّی بالا را مطالعه فرموده اید بد نیست تا به توضیح کوتاه اما عبرت انگیز دیگری توجه بفرمائید که به طنزی آمیخته با جّد دربارهء ابیانه و باقی قضایا مطرح می گردد : ـ

و نکته آن است که ممکن است برخی از اهالی «ملل ایران » خاصه دسته ای از «جوانان قدیم ِ» تُرکیه دیده و روسیه رفتهء برخی نواحی مرزی ایران تصور کنند که پوشش مردان یا جامهِ زیبا و رنگارنگ زنان «کشورابیانه »و نیز ویژگی های مربوط به آداب و طرز معیشت مردم این ناحیه ، نتیجهء پرت افتادن این ـ «کشورکوهستانی» از مراکز تمدن ودور ماندن این ناحیه ، از شهرهای بزرگ شاه نشین و خاقان پرور بوده است و شاید وجود معماری خاص «کشور ابیانه » و حضور بقایای آتشکده در مسجدی با قدمت چندین قرن ، به اسارت و گرفتاری این «کشور» درچنگال سنت ها یا به دورماندن این «ملت تاریخی» از قافلهء تجدد و تمدن تعبیر و تفسیر شود.
جهت آگاهی درس خواندگان و نُخبگان سیاسی و «فکری» و استاد شدگان و تاجر شدگان و دوکتورشدگان این بخش از«ملل ساکن ایران» می با ید به عرض برسانم که : خیر! اینچنین نیست.

اتفاقاً «ملت ابیانه» از «ملت ها»ی بسیار پیشرفته و متمدن «ساکن ایران» است . زیرا هنگامی که در میان برخی دیگر از «ملل ساکن ایران» کسانی یافت می شدند که دختران خود را بر اساس سنت های بی شرمانه و ضدانسانی عهد دقیانوسی ختنه می کردند و ـ شاید هنوز می کنند ـ و نیز هنگامی که در میان برخی دیگر از «ملل ساکن این قاره (ایران)» بودند شهروندانی که، یک چماق زیبای خرّاطی شده در میان جهاز ِدختران نوعروس خود می نهادند ـ یا هنوز می نهند ـ تا چنانچه «عروس زبان درازی کرد، حضرت شاداماد با برافراشتن این «هدیهء معجزه آسا» عروس خانم را سر جای خود بنشاند، و از درازی زبان وی بکاهد ؛
آری در چنین روزگارانی ، «ملت ابیانه » دختران خود را به مدرسه و دبیرستان می فرستاد و تنها «کشور» کوچک کوهستانی (کمتر از400 خانوار) «ساکن قارهء ایران» بود که حدود 50 سال پیش از این دبیرستان ِ مختلط داشت (دختر و پسر کنارهم ، پشت یک میز و روی یک نیمکت ). و دانش آموزان این دبیرستان مختلط درمیان دانش آموزان سایر دبیرستان های ایران از درصد قبولی بسیار بالایی در کنکور سراسری و برای ورود به دانشگاه ها، برخوردار بودند. آیا شما نمونهء دیگری از چنین دبیرستانی در پایتخت صفوی ها یا قاجار ها یا پهلوی ها سراغ دارید؟ بنا بر این طرز جامه و پوشاک و روش زیست و معاش مردم این روستای کوچک(ببخشید کشور کوچک) حاشیهء کویر مرکزی ایران را که ریشه های تاریخی و فرهنگی دارد ، به حساب پرت افتادگی یا دوری این «کشور» از مرزهای غربی و شرقی اروپا نگذارید و حاصل ِدور ماندگی ازباد مدرنیسم غرب یا نسیم «سوسیالوـ روسوفیلیسم» شمال و شمال غربی نپندارید . بلکه می باید با تعمق و نگاهی ژرف ، راز روشن نگری و وسعت ِ نظر مردم این« آبادی »را در یک مجموعهء وسیع و بزرگ، به نام تاریخ و مدنیت و فرهنگ ایرانی و درابعاد گوناگون این فرهنگ چندین هزاره ای جستجو کنید . ـ

به نظر می رسد : چنانچه نخبگان و خانزادگان ِ درس خوانده و دوره دیده و« روسوفیلو ـ سوسیالیست» و سپبس قبیله گرا و نژادپرست و تازگی ها فدرالیست شده ولایات نواحی مرزی ایران زمین همتی کنند و از ابیانه و نیز دیگر حوزه های فراوان و متنوع زبانی و فرهنگی و فولکلوریک سرزمین ایران دیدار کنند و چنانچه با کنار نهادن عینک های قدیم و جدید ایدئولوژیک خود به تنوعات زبانی و فولکلوریک مناطق گوناگون این کشور(از نواحی مرکزی گرفته تا سراسر ولایات و ایالات ِمرزی ایران ) بنگرند و فارع از هرگونه تعصب و تحجّر فکری و نظری ، دربارهء تنوعات زبانی و فرهنگی و معیشتی مردم سراسر ایران بیاندیشند ـ درخواهند یافت که به طور قطع می باید فرهنگ مفاهیم سیاسی ، و دستگاه «فلسفی و جامعه شناسی » سابقه دار و وارداتی خود را به بایگانی عقاید مندرس و به موزه سنگواره های فکری بسپارند . و خواهند دانست که به طور قطع می باید بار دیگر و به جدّ در بارهء مفاهیمی ازنوع«آزادی»«ملت»«ملیت»«زبان»«ایران»«ایرانیت»ـ
ـ«قومیت»«فدرالیسم»«حقوق بشر»«حق تعیین سرنوشت»«وطن»«مرز»ـ
ـ«دولت»«هویت»«فرهنگ»«فولکلور»«تاریخ»«قانون» ـ
ـ «تمامیت ارضی»«وحدت ملی»«حقوق مدنی»«حقوق شهروندی»«دموکراسی»«فدرالیسم»«خلق»«خلق ها»«خودمختاری»«منافع ملی» و بسیاری ازمفاهیم مربوط به حوزهء علوم انسانی و اجتماعی و تاریخ و فلسفه و سیاست بیاندیشند وباز بیاندیشند . ـ
باشد تا درروشنایی حاصل از یک بازنگری و یک نقد آگاهانهء فرهنگی و ایدئولوژیک از بروز فاجعهء انسانی در ایران پیشگیری کنند و بیش ازاین سنگ قلعهء بیداد و بردارکشی را در این سرزمین روی سنگ نگذارند و شمشیر سرکوبگران را تیز نکنند و پوتین نظامیان تمامیت خواه را برق نیندازند.و مصداق بارز آن فلان نااهل نگردند که سعدی می گفت :ـ
! ـ یکی برسرشاخ و بُن می بُرید
ـ................................... به امید آن روز !ـ
پاریس 2 سپتامبر 2007
م.سحر