۱۵ شهریور ۱۳۸۷

در بدرقه و بدرود با دکتر حسن هنرمندی

هنرمندی......................... م . سحر................ حبیب شریفی
...................................................................................

امشب به یاد هنرمندی بودم.ـ
همان شاعر و ادیب و مترجم نامداری که سالها در انزوا و با زندگی ساده و اسباب و ابزار بسیار اندک ، همچون یک دانشجوی مادام العمر شریف و فروتن زیست و سرانجام دور از یار و دیار در غربت به انزوای خود پایان بخشید.ـ

این شعر کوتاه را من در روزهای نخستین پس از مرگ وی نوشتم و به هنگام خاکسپاری او در یکی از گورستانهای پرت افتادهء حومهء پاریس بر مزار او خوانده شد:ـ

رهسپار تنها

...................
گفتم : این رهسپار ِ تنها کیست؟
گفت : از همدمان ِ تنهایی ست!ـ
گفتم : آزرده ء چه بود که مُرد؟
گفت : آزرده بود از آنچه که زیست !ـ
گفتم : او را کجاست خانه و کوی؟
گفت : همسایه بود سالی بیست !ـ
گفتم : امروز خنده بر لب داشت
گفت : روزی هزار سال گریست !ـ
.
گفتم : او را به همنشینی ِ خاک
این گریز ِ شتابناک از چیست ؟
گفت : مرگش به مِهر گفت ، نمان !ـ
زندگی تازیانه زد که مأیست !ـ
............................
م.سحر
،
پاریس ، 8.10.2002
با دیدن این شعر
دوست و شاعرارجمند آقای محمود کیانوش
یادداشتی همراه با یک رباعی فرستاده اند
که برای دوست قدیمی شان زنده یاد دکتر هنرمندی سروده اند.
ضمن سپاس از جناب کیانوش آن یادداشت و رباعی را روی این صفحه قرار می دهم
م.س
دوست ارجمند، آقای جلالی چیمه (م. سحر)، سلام.ـ

سال نو «اینها» بر شما مبارک باد! در سایت شما یادی از شاعر سادۀ آزاده، حسن هنرمندی، دیدم. من و او در ایران دوستی صمیمانه و آرامی داشتیم. هنرمندی شیفتۀ هنر بود و با وجود آن همه تلخی روزگار، رؤیاهای شیرین خود را فراموش نمی کرد. وقتی که خبر خودکشی او را شنیدم، با شناختی که از دنیای او داشتم، یک رباعی ساختم که آن را برایتان می فرستم.ـ
شاد و تندرست باشید.ـ
ارادتمند – محمود کیانوش

............................................................................................................
بيـــزاري
به ياد حسن هنرمندي

گفتند: «چو بود بينوا خود را كُشت،ـ
تا از غمِ جان شود رها خود را كُشت.»ـ
گفتم: «نه، چو مي خواست كُشَد در روحش
بيزاري خود از همه را، خود را كُشت!» ـ

محمود کیانوش