۲۸ شهریور ۱۳۸۷

دیر زی که زیبایی !ـ

این شعر پس ازخواندن دوشعر تازه
از سیـمیــن بهبـهـانـی سـروده شــد
و پیـشکـش به وجود نازنیـن اوست!ـ
دیر زی که زیبایـی!ــ
............................................

ای سرود ما سیمین ، شادمانه شیدایی
عارفانه فریادی ، عاشقانه گویایی
قطره می چکاند جان ، بر ورق غزل هایت
روح ِ لطفِ باران در خشم ِ موج دریایی
ای زبان ما ای زن، خانهء دلت روشن
کاینچنین درین ظلمت ، نورِصبح فردایی
راستی ست راه تو، روشنی نگاه تو
دوستی گواه تو، یکدلی و یکتایی
دردلت غم انسان ، عشق میهنت باجان
نیست غیر ِ آزادی ، درسرتو سودایی
خانه دور وشب تاریک، کوچه تنگ و ره باریک
دشمنان در این نزدیک ، نغمه ای دلآریی
از صدات شادم من، محو اوستادم من
اینچنین که می خوانی ، وینچنین که می پایی
خشم ِمهربان داری شعلهء روان داری
شور بیکران داری زنده رود ِ پویایی
واژه هات بارانند اشگ چشمه سارانند
مژدهء بهارانند ، در سکوتِ صحرایی
در شبی چنین تاری با صلای بیداری
خشت جان به کف داری ،چون چراغ دانایی
تا دوباره میهن را نو زنی ستون برسقف
استخوان خویش آری هدیهء شکیبایی
می زند به جان نقشت جام ِ شعرجان بخشت
زانکه تشنه کامان را چشمه ای گوارایی
کاخ ِ ظلم سرمد نیست ، نیک ، بندهء بَد نیست
بَد مُدام ومُمتد نیست ، دیر زی که زیبایی !ـ

م.سحر
پاریس ، 16.9.2008
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
در ضمن اگر فرصت دارید یک شعرازسیمین همراه
با یک یادداشت کوتـاه مرا خطاب به شـاعـران جوان