۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

هنگام پایمال گـُل و کِشت خارشد !ـ

یک شهادت نامهء دیگر از م.سحر
سرودهء چهارم تیرماه 1360

شعر زیر متأثر است از کشتارهای جمعی دهشتناکی که نظام تازه پای ملایان در سی خرداد 1360 در ایران آغاز کرد وطی دههء دهشتناک 1360 هزارن تن از بهترین فرزندان این آب و خاک را به مسلخ برد.
این سوگنامه خصوصاً به تأثیر از قتل شاعر و هنرمند تئاتر سعید سلطانپور که در میان نخستین قربانیان بود ، نوشته و به خاطرهء او تقدیم شده و درتیرماه 1360 در پاریس به چاپ رسیده و شهادت نامه ای ست بر گوشه ای از آنچه در آن سال ها بر ملت ایران رفت .
.............................................................


هنگام پایمال ِ گُل و کِشت ِ خار شد
وقت حریق ِ باغ و رحیل ِ بهار شد
سرو از چمن بُرید ، سپیدار شاخه سوخت
دور ِ کلاغ و غائلهء غارغار شد
یاس و بنفشه بر غم ِ شمشاد خون گریست
سوسن سیاهجامه شد و سوگوار شد
بر خاک هر شهید ، زهربرگ ژاله ریخت
هرلاله واژگونه شد و شرمسار شد
خون ستاره در تب و تاب ِ سپیده ریخت
ظلمت پرست آمد و خورشید خوار شد
تا هرچه راستی ست اسیر ستم شود
دیو ِ دروغ تکیه زد و ماندگار شد
شیخ ِ سیاهکار به قصد ِ فریب ِ خلق
همکاسهء عدوشد و آتش بیار شد
کشتی به شطّ ِ خون ِ دل ِ عاشقان فکند
لنگر کشید و مدعی روزگار شد
دین و خدای آلت ترفند و حیله گشت
در شبکلاه ِ شعبده ای نابکار شد
هر آیه دام شد ، به ره ِ خلق دانه ریخت
هر خُطبه حیله گشت و کمند ِ شکار شد
پای ستم به ناقهء وحشت رکاب زد
تزویر بر اریکهء قدرت سوار شد
سالوس راه دین زد و نام ِ خدای برد
رهزن نگر که راهبر و راهدار شد
دولت به کام تیره دلان ِ زمانه گشت
ملت اسیر پوچی ِ مشتی شعار شد
هرچند عمق فاجعه در سِتر ِ وهم بود
افتاد پرده اینک و ننگ آشکار شد
از پشت ِ هاله چهرهء جلاّد ، رُخ نمود
وان شیخ کار ، شهره تر از شاه کار شد

اما دروغ زنگ ِ زوال است و سال هاست
کاین شیوه سرشکسته شد و نامدار شد
کی می توان به خدعه و خون نردِ حُکم باخت
ملت فروش ماند و خداوندگار شد؟
با کوه کینه بر دل و با عزم بازگشت
کی می توان به شانهء تاریخ بار شد؟

خورشید در ره است و غمی نیست خلق را
پیشانی ِ سپیده اگر سنگسار شد
فریاد ِ من که مژدهء فردای فتح ماست
بر دفتر بلند ِ زمان یادگارشد
..................................................................
م.سحر

پاریس ، 4 تیرماه 1360