۰۴ خرداد ۱۳۸۸

دولت آبادی و سخنان رحمانی نژاد



مدتی ست سراغ این اوراق نیامده ام ، فرصت نشده است و تازه ای هم نبوده است که عرضه شود.ـ
آخرین مطلب شعری ست که پس از قتل سعید سلطانپور این شاعر و هنرمند آرمانخواه در روز های پس از سی خرداد 60 سروده شده بود و در پاریس چاپ شده بود و سپس در مجموعه«شب نامه ها» چاپ لندن 1367 آمده بود.ـ ـ

راستی حالا که از سعید سلطانپوریادی شده بد نیست یادی از محمود دولت آبادی نویسنده نامدار هم بشود که از دوستان نزدیک سعید بود و در جوانی علائق مشترک اجتماعی و سیاسی و فرهنگی داشتند و بویژه در کار نمایش و تئاتر با یکدیگر همدلی و همکاری می کردند. ـ
دولت آبادی این روزها به مجلس انتخاباتی میرحسین موسوی رفته است و سخنانی در انتقاد و در اعتراض به سانسور کتاب و مبتکران انقلاب فرهنگی ــ خاصه عبدالکریم سروش ــ بر زبان آورده است. ـ
شرح ماجرا را آنها که با مسائل جاری سیاسی و فرهنگی ایران دمخورند میدانند و قصد ورود به آن را ندارم و این یادداشت را با یادی ازدوست مشترک دیگر سلطانپورودولت آبادی یعنی ناصررحمانی نژاد به پایان می برم. ـ
ناصر کارگردان و بازیگر تئاتر است و سالهاست که مثل بسیاری از اهل هنر و فرهنگ ناگزیر از ترک ایران شده است واکنون در آمریکاست که روزگار بر او خوش و آسان باد. ـ
مقصود ازین یادآوری مقاله ای ست که ناصر نوشته و مضمون آن حمله ای سخت به عبدالکریم سروش است و در دفاع از دولت آبادی که علاقمندان می توانند آن نوشته را در سایت عصر نو (لینک داده می شود) بخوانند. ـ

اینجانب نیز با خواندن مطلب ناصر ، یادداشت بسیار کوتاهی ذیل مقاله ایشان نوشتم که به نظرم بد نیست روی این اوراق قرار گیرد. ـ
به ویژه به خاطر این که یک یادداشت در حاشیه یک مطلب در یک سایت شاید از نظر چند تن بگذرد اما ، به هرحال در توده ها و سیلاب هایی از یادداشت ها و پیام های حاشیه نگاری شدهء دنیای الکترونیک گم و گور می شود و حیفم آمد که این یادداشت کوتاه که حاوی سخنی نسبتاً جدی ست به چنین سرنوشتی گرفتارشود. ازین رو آنرا روی این اوراق قرار دادم و سخنانی را که خواندید نیز از سر ناگزیری دیباچهء آن کردم

مطلب رحمانی نژاد در اینجا ست
یادداشت کوتاهی که من بر آن نوشته ام از این قرار است:ـ

محمود دولت آبادی و سخنان موهن سروش

باسلام
خشم دوست گرامی ام ناصر رحمانی نژاد کاملا قابل درک است ، اما از وی انتظار داشتم که پس از این جوالدوزی که به سروش کوبیده است یک تُک سوزنی هم به دوست قدیمی اش ، نویسنده پر قدر و پر آوازه محمود دولت آبادی می زد و از سوابق مهر و دوستی خود بهره می گرفت و به او یادآوری می کرد و می گفت : «محمود جان تو در مجلس سینه زنی ِ ستادِ انتخاباتی یک کارگزار بد سابقهء نظام اسلامی و یک آفتابه دار باشی سید روح الله خمینی یعنی میرحسین موسوی رفته ای که چه بشود؟ آیا حضور در چنین مکان بویناکی درخور شأن و مقام روشنفکریِ نویسندهء نامداری چون دولت آبادی هست؟
درست است که قلم سروش بر ضد دولت آبادی تیز شده و همراه با اهانت بی سابقه ای بر او تاخته است ، اما بد نبود اگر ناصر این لطیفه ء عبید را که قطعا دولت آبادی خوانده است به او یادآوری می کرد : ـ
ـ «شیعی در مسجد رفت نام صحابه دید بر دیوار نوشته خواست که خیو بر نام ابوبکر و عمر اندازد بر نام علی افتاد ، سخت برنجید گفت: تو که پهلوی اینان نشینی سزای تو این باشد»ـ
به قول ناصر خسرو:ـ
« چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مداراز فلک چشم نیک اختری را»ـ
بد نیست گاهی ما به نقاط ضعف و به کژروی های خودی هایمان هم نگاهی بیندازیم. جای دوری نمی رود و ـ خدا را چه دیده ایم؟ ـ شایدهم از مخاطرات و زیان های جبران ناپذیر که در تاریخچهء اقدامات جامعهء روشنفکری زمانهء ما کم سابقه نیست جلوگیری شود! ـ

م.سحر

پاریس 24.5.2009

.......................................................................

برای آنها که ندیده اند:ـ
این هم لینک سخنان محمود دولت آبادی ست در میهمانی انتخاباتی موسوی
و این هم پاسخ عبدالکریم سروش