۲۳ اسفند ۱۳۸۸

شهر رهایی

خط: م.سحر شهر رهایی


تا تن و جان طی کند مسیر و مراحل

موجم و تن می زنم به صخره و ساحل

واقعه بافم ، ز تار و پود ِ زمان داد

لحظهء باطل به دست ِ لحظهء باطل

لحظهء باطل نخواهد این سر ِ پر شور

لرزهء غفلت نجوید این دل ِ غافل

خوش به نسیمی ست جان ، که آید و روبد

کوچهء صبح از غبار ِ این شب ِ هایل

دیده رهین ِ ستاره ای ست از ین بام

آینه بند ِ نظاره ای ست ازین دل

غربت ِ نور است و می رسند غریبان

فصل عبور است و می روند قوافل

ای دل ِ سرگشته ی رحیل ِ گرفتار

شهر رهایی ز منزلی ست به منزل

13.3.2010