۲۱ بهمن ۱۳۸۹

کوبش ز تندر خواه


کـوبش زتـُـنـدر خـواه

کوبش ز تندر خواه و از طوفان وَزش را
بر دل ، ز عشق آموز ، غوغای طپش را
دست ِ جراحت بُرده در آب ِ نمک نه
خوش ، مُرتعش دار این وجودِ مُرتعش را
مگذار خوابت ، چیرگی آرَد به وجدان
تا گم کنی در تیرگی ، راه و روش را
درمانده ، درمانی به ماندابی که با وی
در کار ِ آلایش کنی شوق و منش را
دین ، دام ِ تزویر آمد ، از رهبان ِ رهزن
چون در امان داری پیام ِ پرورش را؟
در سنگسار، آئینه داری ، طُرفه رنجی ست
سنگ ِ شقاوت می زنند آئینه کِش را
آموزهء عشقت به دل ، معنای هستی ست
تا جانب ِ آزادی، انگیزی پَرش را
کین ، در لباس ِ دین ، حصارِ توست برخیز
وز بُن بروب، این بد نهاد ِ بدکـُنش را
م.سحر
10.2.2011