۱۶ بهمن ۱۳۹۰

خانه زاد نادانی





خانه زاد نادانی



چند بیت نخستین چند ماه پیش تقریر افتاده بود.

 ابیاتی چند هم امشببر آن افزودم.

امید که پسند خوانندگان افتد ! 



ای که انسانیت ترا شاید

زین توحش رهیدنت باید

زین توحش که بر بسیط زمین

دوزخ انگیخته است ، خدعهء دین

زین توحش که سوخت هستی ی تو

آتش افروز بُت پرستی ی تو

بُت تو خانه زادِ نادانیت

بنده ی معبدِ مسلمانیت

این فریبِ بزرگ ِ عالمگیر

پدرش جهل و مادرش تزویر

خواهرش کین ، برادرش تسلیم

کودکش رُعب و ترس و وحشت و بیم

گر ازین ننگ، رو نگردانی

نروی جز به راه ِ نادانی 

غول بر پیکرت طناب کشد

در بیابان سوی سراب کشد

گُم شود آدمیت از جَنَمت

ندهد ابر آرزوت نَمَت

رهزنت آنچه داشتی بُرده ست

ملَخت آنچه کاشتی خورده ست

دزدِ تو در ردای دین اندر

به ربودنت در کمین اندر

خِرَدت را طنابِ دار نهاد

هستی ات را به کوله بار نهاد

بُرد و خوش می بَرَد هنوز ترا

تا بسوزد چو نیمسوز ترا

گُهرت را اگر به کف گیری

دزدِ هستی ت را هدف گیری

بازگیری ازو وجودت را

برهانی نبود و بودت را

فرصتی داری و نسوزانی

که در آزادگیت ، انسانی 

منه آنان که دام تزویرند

مُهر از آزادگیت برگیرند

اختیار ترا به چنگ آرند 

بوتهء جهل در سرت کارند

قفلها بر اراده ات بندند

خود به نیش گشاده ات خندند

دزد اینجاست پیش لبهایت

پیله بسته است روی سودایت

بشکن آن پیله و به پرواز آی

به سوی آدمیتت باز آی 

آنچه دزدت ربود ، ای انسان

گر توانی بمیر و باز ستان


................................

م.سحر 4.2.2012 پازیس

هیچ نظری موجود نیست: