۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱

خانه






    
خانه
بدان خانه هرگه سفر می کنم من
خطر می کنم من ، خطر می کنم من !

بُن ِ استخوان لرزد از تار و پودم
به هر سنگ و خشتی نظر می کنم من

سرم خواهد از تن به کُنجی گریزد
چو از روزنِ دل به در می کنم من

نگاهی که بر بوته ای می نشانم
وجودی در او شعله ور می کنم من

ز چشمی که می افکنم بر خیابان
همه ابرها را خبر می کنم من

«ببارید !» زی آسمان میفرستم
جهان را بدین بویه تر می کنم من

جز آن طوق لعنت چه می بینم آنجا
که حتی ز دیدن حذر می کنم من؟

چه می بینم آنجا در آن تیه ظلمت
که ره بر نفس تنگ تر می کنم من؟

کدامین عدوی این چنین باغ و بر سوخت
که خود، وحشت از باغ و بر می کنم من؟

به جز هیزم آنجا چه یابم که در دست
چنین آرزوی تبر می کنم من ؟

چه زاییده زان «خیر» کاینگونه رحمت 
تمنّا ز اربابِ شر می کنم من ؟

من آن خانه را دوست دارم اگرچند
در او جستجوی مفر می کنم من

چو می بینمش سقف و بن طعمهء مور
دل اندر غمش غوطه ور می کنم من



م.سحر
پاریس چهارم ماه می 2012

هیچ نظری موجود نیست: