ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۳ تیر ۱۳۹۱
خشم مقدس سروش / بخش سوم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«خشم مقدس»
دکتر عبدالکریم سروش
(بخش سوم)
8
آقای سروش
پیش ازین به گوشه هایی از سخنان عتاب آمیز شما با ایرانیانی که آنها را«
کافرکیش و مسلمان کش» نامیده اید اشاراتی
رفت. هنگامی که به قصد پاسخی کوتاه ، آغاز
به نوشتن برخی یادداشت ها می کردم تصور من آن نبود که دامنهء سخن چندان وسعت گیرد
که به احتمال موجب ملال خاطر شما گردد. اما در میانهء راه دریافتم که اکنون که
دریچه بر زندان سخنها که بود و هست گشوده شدند، خلاف صلح وجدان است که آن دریچهء
نیم بسته را برناگفته ها فروبندم و در سکوتی پناه جویم که پیش از این در آن مأوا
داشته ام. حقیقت آن است که شما نه به عنوان شخص دکتر سروش بل به عنوان فردی در
جامعه امروز ایران مطرحید که طی کوشش های
فکری و قلمی و آموزشی اش در این فرصت سی و چهار سالهء حکومت دینی به نماد و نمایندهء روشنفکران دینی و به نوعی
میراث دار امثال مهندس بازرگان وعلی شریعتی بدل شده است.
آقای سروش فقط یک
نویسنده و خطیبِ اسلام شناس و اهل فلسفه
نیست، او یکی از برگزیدگان و نخبگان نظری گروههایی ست که در جامعه ایران دل به
جریانی سپردند که در نیمه راه «انقلاب اسلامی » نامیده شد و انگیزه این گروه ها از
شرکت در«انقلاب» ایجاد یک حکومت دینی بر مبنای اسلام سیاسی بود. این گروهها ظاهراً
با یافتن رهبری در میان ملایان و با تسلیم بی قید و شرط به هدفها و انگیزه ها و خیال های نه چندان
انسانی و خوش یُمن او ـ که طی سالها در
قم و نجف برای خود طرحریزی کرده بود ـ به
آرزوی خود دست یافتند و خالصانه یا مصلحت گرایانه یا منفعت جویانه، همکاری و همدلی
و همراهی خود را درهمه زمینه های فکری و
فرهنگی و سیاسی و نظامی و امنیتی ، تقدیم به آن بخش از روحانیت شیعه کردند که با
یافتن رهبر مُحیل و مصممی همچون خمینی برای نخستین بار در طول تاریخ هزار و چهارصد
سالهء حضورِ اسلام در عوالم ِ روحانی و فرهنگی و اجتماعی و
سیاسی ایرانیان ، قصد تسخیر کامل قدرت و برقراری حکومت صنف ملایان ( زیر نام ولایت فقها) را در کشور ما
داشت .
این گروههای اجتماعی و غالبا جوان ، اگرچه به دلیل اُنس و آشنایی با علوم جدید (به ویژه علوم انسانی) و به دلیل
تأثراتی که از جنبش های اجتماعی و سیاسی دنیای مدرن پذیرفته بودند، در قیاس با ملایان سنتی، نگرش یا برداشت هایی متفاوتی از اسلام و از یک
حکومت دینی داشتند، با این همه در جریان کلی و نیرومند و بنیان کنی که با تکیه بر
نیروی مهارناپذیر عواطف دینی و عادات و خلقیات ریشه دار ِکهن و با انگشت نهادن بر نیازِ عمیق مردم به تغییر و با دستاویز قراردادن
آرمان های دیرینهء عدالت جویانه و آزادیخواهانهء ایرانیان (که ریشه در انقلاب
مشروطیت و نهضت ملی دوران مصدق داشت) وهمچنین
با آزاد سازی نیروی هولناک جهل عوام (که از نمونه های شاخص آن یافتن موی سید
روح الله خمینی در سوره بقره و دیدن چهرهء
«امام» درماه بود) و سکوت همراه با تسلیمِ
خواصِ بی خاصیت ، به راه افتاده بود ، حل
شدند و به آن سرسپردند و به سربازان چشم و گوش بستهء یک جریان ضد تاریخی و ضد
آزادی بدل شدند و خیلی از آنها درحالی که
روح خود را به شیطان قدرت دینی فروخته بودند ، تا امروز، سی و چهار سال است که
خودآگاه یا ناخودآگاه، به این خدمتگزاری «انقلابی» وضد میهنی تداوم بخشیده و در
حفظ قدرت صنف ملایان کوشیده اند.
شما آقای سروش، یکی از مهم ترین نخبگان و برگزیدگان فکری و
فرهنگی چنین گروههایی هستید ازین رو سخنی که در این یادداشت ها با شما در میان
نهاده می شود مخاطبان دیگری نیز دارد و نویسنده ، پیش از آن و بیش از آن که به شخص شما نظر دوخته باشد، طیف های وسیعی رانیز
در میان آن گروه ها یا میراث بران یا دلباختگان یا فریب خوردگان جوان تر آن گروهها
مخاطب خود می شمارد .
ازین رو ممکن است خیلی از نکاتی که در این یادداشت ها طرح
می شوند فراتر یا حتی بیرون از مضمون «بیانیهء
کافرستیزانهء» اخیر شما باشند اما به هیچ وجه با آن بی ارتباط نیستند. پس امیدوارم
جام صبر شما از آنچه که می خوانید سر نرود
، هرچند نویسنده اطمینان دارد که سخن به
خاک نمی افکند.
9
آقای دکتر سروش
پس باز می گردم به برخی نکات که در بیانیه مطرح کرده اید.
فرموده اید :
«فقیهان به عمد و به اصرار می کوشند تا نشان دهند که اگر
بیش ازین قدرت یابند، سری را بر گردن مرتدی و جانی را در کالبد کافری برجا نخواهند
نهاد. »
در این جملات دو حقیقتِ آشکار، کتمان شده است :
نخستین حقیقت آن است که به فرمان «امام» و مقتدای شما، سی و چهار سال است که «ولایت فقیه نه یک کلمه
پیش و نه یک کلمه پس» جانشین قادر متعال و فرمانده مطلق بر سرزمین ماست و خود نیک
تر از من می دانید که فقها (ملایان) در ایران برخوردار از فرمانفرمایی ی لجام
گسیخته اند و ذّره ای از قدرت اِعمال زور را
جایی نزد شخص یا مرجع دیگری باقی ننهاده اند که از و بازپس گیرند وبدین طریق قوّت
و قدرت جهنمی خود را از آنچه که داشته اند و دارند، فزونتر سازند.
نیز باید گفت که هیچ نیروی بازدارندهء درون حکومتی که
مشروعیت قانونی و دینی و دولتی داشته باشد در برابر آنها حضور ندارد و قدرت مطلقهء آنها را محدود نکرده است که شما
اندکی زیرکانه، آزادگان و آزادیخواهان ِایرانی را رهینِ منّت وجود ذیجودِ آنان وملت
ما را از حضور پر فتوّت و رحمت
آفرین ِ آنان شادمان و شاکر بدانید.
متأسفانه هیچ نیروی درون حکومتی در برابر مطلقیتِ استبدادِ فقها نایستاده است تا گهگاهی نیز اندکی نودولتان بی مهارِ روحانیت شیعه را بر خر خودشان بنشاند و
کسانی که مدعی ایجاد تعادل قوا بوده اند نیز به اعتراف خود ، جز کارگزاران و زمین روبان یا به قولی «تدارکاتچیان» مراکز اصلی قدرت در
ایران نبوده اند .
چنین است که بیش از سه دهه است تا به نام «ولایت فقیه»
آنچنان بر هست و نیست ایرانیان تاخته اند که
مردم کشور ما دروجدان جمعی خود بر تازش مغولان درود می فرستند و بر ُسّمِ ستوران قبایل تاتار رحمت نثار می کنند.
پس عبارتِ «اگر بیش
ازین قدرت یابند» ی که شما فرموده اید، اصولا
موضوعیتی ندارد زیرا پیمانهء تباهکاری فقیهان حاکم بر ایران ، به تمام و کمال پُر شده وعقربه استبدادسنج ِ حکومت دینی ی آنان ، دیریست تا در کشورما به نهایی ترین حدّ ممکن و به خطّ
قرمزِ خود رسیده است.
ازین رو تحمیل ِ استبدادی لجام گُسسته تر و قساوتی فراگیرتر از آنچه در این سه دهه بر
ملت ایران اعمال کرده اند ممکن نیست.
پس شما نیز قدرت
افزونتر ملایان حاکم را مُحتمل نشمارید وبا قید اگر و مگر ، ضمن جملات شرطی ی خود مردم ایران را از آینده ای محال و
استبدادی سیاه تر از آنچه که هست مترسانید.
ترسیدن ِما چون که خود از بیم ِ بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عینِ بلاییم ؟ (حافظ)
باری ، سید علی خامنه ای به نام «مقام ولایتِ امر» هرگز فراتر
از قدرت مُطلقه ای که ضمن شراکت با فقهای خبرگان رهبری و شورای نگهبان بر ایرانیان
اعمال می کند، نخواهد داشت و این دسته از روحانیون مُتحجّر و سیاهکار نیز بیشتر از آنچه کرده اند و می کنند، توانِ اعمالِ
قدرت ندارند.
حال باید از شما پرسید که در چنین وضعی ، شنیدن برخی جملات شرطی از زبان شما و ذکر اگرمگر های هشدار دهنده و ترس برانگیزی که لولوی
فقها را خوفناک تراز پیش جلوه دهد، بر چه دلایل و چه انگیزه هایی استوارند؟
یادتان باشد که
جامعه ایران از حضور قساوتگرانهء عنصر فقه شیعی در سیاست و به ویژه در زندگی
اجتماعی و فرهنگی مردم اشباع شده است و سالهاست که پیکر خون بار و بحران زدهء اجتماعی ملت ما، دربرابر تزریق چنین سمّ مُهلکی ازخود واکنش های
خفی و آشکار نشان می دهد و این اهانتی که اینجا و آنجا به مُقدّسات می رود و این «یخرجون
مِن دین الله» ی که روز به روز ابعادِ وسیع تری می یابد و این تظاهر و حتی تفاخُر به «کافرکیشی»
که رواج و رونق دم افزون یافته است، تنها گوشه هایی وابعادی ازین واکنش طبیعی مردم
ایران را به ظهور می رسانند.
حقیقت آن است که جسمِ ناتوان ایران از فقه دچار « اُوِرِ دُز» (تزریق مُفرط) شده و از حضور زورمدارانه و جابرانهء مذهبِ
سیاسی که به واسطهء گروهی از روحانیون شیعی همراه با ضربات فیزیکی و روحی و فرهنگی ی مداوم بر
او تحمیل و تزریق می شود ، به جان آمده است و بیش ازین طاقت ِ جذبِ این سمّ ِ ِ
مُهلک را ندارد.
به شما اطمینان می دهم که اگر همچنان در، بر این پاشنه بچرخد و آب به آسیابی بریزد که
ملایان به خون مردم ایران می گردانند تا گندمِ اسلام را آرد کنند و نانِ دین بپزند
و سُفرهء رنگینِ فقه را بر استخوان های نرم
شده ی ایرانیان ، گُسترده نگاه
دارند ، شما و «ناظران»، با کمال تأسف ، شاهد و ناظر واکنش های افراطی
تری از جانب مردم و به ویژه جوانان ، در برابر «امرِ مُقدّس» و در برابر عناصر
سیاست آلودهء دین خواهید بود و صدای اهانت
های بازهم افزون تری راخواهید شنید.
گر مَلِک این است و گر این روزگار
زین دِه ویران دهمت
صد هزار! (نظامی)
چنین پدیده هایی به هرحال فعلا در خارج از ایران ، نزد
افراد و گروه های گوناگون مهاجر و تبعیدی ایرانی (که علاوه بر افراد عادی ، نویسنده ، هنرمند ، خواننده ، شاعر ، روزنامه نگار ، محقق ، مورخ ، سینماگر و
اهل سیاست نیز در میان آنان کم نیست)، رایج و رو به گسترش است. به ویژه میدانید که در جوامع مُتمدّن و مُدرن و سکولار ،
همهء انسان ها ـ همچون خودِ شما ـ از آزادیِ کامل بیان برخوردارند و می توانند نظرات و اندیشه های اعتقادی یا
فلسفی یا سیاسی خود را به شیوه هایی که در آن تبحّریا به آن آشنایی
دارند ، بیان کنند و اَحدی نیز
اجازهء تعرّض به حقوق آنان را ندارد، هرچند ، عواطفِ دینی اش از اعتراضات یا انتقادات جسورانه یا تَسخرگر آنان آزرده شده باشد.
در جوامع مُدرن کسی از نویسنده ای یا خواننده ای گله و
شکایت یا بد تر از آن به او تعرّض نمی کند
که چرا احساسات دینی ی مرا جریحه دار کرده ای؟
البته چنانچه فرد
شاکی ، شخصا ازجانب کسی مورد اهانت قرار گرفته باشد می تواند از اهانت
کننده به دادگاه شکایت کند و دادگاه نیز قطعاً به شکایت او رسیدگی خواهد کرد و رأی
عادلانهء خود را در محکومیت فرد متهم صادر خواهد کرد.
در جوامع آزاد که قانون حکمفرماست ، مؤمن به صرف حصول یا
برخورداری از ایمان، اختیارات ویژه ای کسب
نمی کند . ایمان او به کمک ِ آخرت اوخواهد آمد و به رستگاری اخروی او مدد خواهد
رسانید اما در این دنیا و در زمان حال ،
یک مؤمن مُتّقی هم مثل یک نامؤمن لامذهب نامُتّقی ، مُلتزم به رعایت قانون است و بس .
جوهر در دوات ِ مُفتیان ِ مفتخواره رنگی
ندارد و برانگیختن دیگران به قتلِ این و آن بر اساس فتاوی شرعی و به بهانه صیانت
از معتقدات دینی، جُرم محسوب است و فتوا
دهنده، قطعا به عنوان قاتل و تروریست و جنایتکار، مورد تعقیب قانونی قرارمی گیرد.
ازین رو در جوامعی که ملت ها، قرنهاست با توحّش مُتارکه کرده اند از قیل و قال
و اشتُلم و تهدید و از قدّاره بندی
وعربدهء «وااسلاما و وادینا» ، خبری نیست ونویسنده ای، یافت نمی شود
که در تأیید و ستایش از فتوایی در ترغیب مرگ نویسندهء دیگری کتاب بنویسد و در عین حال از
لعن و شماتت آزادگان برهد.
در چنین جوامعی هرگز خون هیچ انسانی مُباح و زن هیچ مردی بر او حرام شمرده نمی شود ، تا
دست مُلایی یا کشیشی یا کاهنی بر او دراز باشد.
چنین توحشی خاص جوامعی ست که همچون دوران قرون وسطای اروپا، جمعی موجودات مُتعصّب
قشری و خود کامه و خود پسند و جاهل، بر
امور تسلط دارند و اعتقادات سنگواره ای کهنِ دینی ی خود را به لطایف اُلحیَل بدل
به قوانینِ لازم اُلاجراء ساخته اند و
ازین طریق هم به شهروندان و هم میهنان خود
، فرمانراوایی و تحکّمِ جابرانه می فروشند
و هم به نام صیانتِ دین و به بهانهء حکومتِ شرع انور، بر ثروت های افسانه ای ملت
ها چنگ می اندازند و امتیازات گوناگون سیاسی و اجتماعی جامعه را که به نفعِ
صنفِ روحانی و همدستان و همسُفرگان مصادره و غصب کرده اند، توجیه تئولوژیک و دینی و
شرعی می کنند. نمونهء اعلای چنین
جوامعی همین ایران آفت زده و ملاخور شدهء خودِ ماست و نیز چند کشور دیگر و بدبختانه همه
اسلامی ! بگذریم..
دومین حقیقتی که شما در این جملات کتمان فرموده اید آن است که ، طوری از« سر و گردن مُرتدان» و «کالبد
کافران» ایرانی سخن می گویید که گویی همه
سرها، بی هیچ تهدیدی وبی هیچ واهمه ای همچنان
مثل شاخهء شمشاد بر گردن ها استوارند و هیچ کالبدی از بیم هیچ فتوایی و ازگزند هیچ
فرمان «اُقتلوا ائمَـّةاَلکُفر کافةً » ی برخود نلرزیده و هیچ جانی در هیچ قالبی نگران کمینگاههای
گوناگون «سربازانِ نامی یا گمنام امام زمان» نبوده است!
گویی تا امروز به واسطهء آن « برقِ رحمتِ الهی» که پیوسطه می درخشیده و در پناه رأفت و عدالتِ
اسلامی که ایران ِ حکومت ملایان از آنها مالامال
بوده ، گرگ و میش بی خوف پاسبان ومُحتسب و
داروغه با آرامش کامل از یک جویبار آب می خورده اند و مردم کشور ما آنچنان از
عطوفت و بلند نظری و جوانمردی مدّعیان «اسلامِ عزیز حکومتی » برخوردار بوده اند که
حتّی اهل کفر و ارتداد نیز شُکر گزار فرصتی شده اند که حاکمان برای استمرارِ حیات فرحبخش و سعادتمند و سرشار از آرامش و امنیت ایشان
فراهم ساخته و آنان را رهین بزرگواری و
مهرورزی خود کرده بوده اند.
متأسفانه در اینگونه سخن گفتن ـ شاید ناحودآگاه ـ از پدیده
ای دفاع می کنید که بدون وجود آن ، هویت فردی و اجتماعی شما رنگ و جلوهء دیگری می
داشت . اشارهء من به همان پدیده ای ست که زیر نام حاکمیتِ دین در ایران استقرار
یافته و شما و همراهان شما و بسیاری از
شاگردان یا همفکران شما سالها با آن اُلفت و همدلی داشته اید و در واقعیت
بخشیدن به هدف های آن مُشارکت کرده بوده اید . هدف هایی که به موجب آنها اقشار گوناگونِ ملّت ایران ازایفای نقش در
سرنوشت و ازحضور فعال و سازنده در جامعهء
خود محروم و ازحقوق انسانی وحقوق شهروندی
و حقّ ایرانیت و از سایر حقوق طبیعی خود (از نوع پوشش، کوشش، و انواع روش های
زیست اجتماعی و فرهنگی و اعتقادی)
و به ویژه از آزادی و امنیت فردی ،
اجتماعی ، شغلی، فرهنگی و آموزشی منع شده اند.
امیدوارم قصد شما در این گونه پوشیده گویی های
زیرکانه، استتار ابعادِ گوناگون جورِ حُکّام یا
تقلیلِ
خُسرانِ عظیم ِ جانی و مالی وحیثیتی و اخلاقی و فرهنگی که از جانبِ حکومت دینی بر
ایرانیان رفته است، نبوده باشد !!
قطعاً به نیکی می دانید که این فقیهان (که شما زورمند
تر شدن آنان را مُحتمل می شمارید و مخالفان آنان را از چنین روزی برحذر می دارید) ، آتشی
نیست که نیفروخته باشند و بدی نیست که در حقِ ملّت ایران نکرده باشند و زور و جبّاریتی
نیست که به هولناک ترین شیوه های خاصِ خود، بر ایرانیان اِعمال نکرده و لطمه و خسارتی نیست
که برآنان وارد نیاورده بوده باشند.
به نیکی می دانید که فقهای حاکم، بیش از یک ملیون انسان ایرانی را کشته اند،
گروهی را به دارکشیده اند، گروهی را تیرباران کرده اند، گروهی را زیر شکنجه هلاک
کرده و گروهی را دقمرگ کرده اند و جمع بسیار بزرگتری را در آتش جنگی سوخته اند که
به انگیزه های گوناگون ایدئولوژیک و
سیاسی ودر پی رؤیاپروری ها و زیاده خواهی
های مربوط به «صدور انقلاب »، برافروخته
بودند ودر سایهء بلاهت و کین توزی توأمان ، طی هشت سال
تمام به عمدا تداوم بخشیدند و سر انجام در
وضعیتِ خفّت باری که بهای آن را بازهم
ملّت ایران می پرداخت ، از منافع عالی میهن ایرانیان مایه گذاشتند وجام زهر
نوشیدند اما نمُردند.
نیک می دانید که جُدا از آنهمه جانهای پاک و آنهمه
سرمایه های انسانی که تباه کرده اند، بیش از چهار ملیون از توانا ترین وآزموده
ترین و کارآ ترین فرزندان این آب و خاک را از میهن ما تارانده اند و در حالی که
کشورهای گوناگون جهان صنعتی و مدرن معاصر
از بازوان توانا و هوشمندی علمی و کاردانی
های گوناگون آنان (که به خرج ملت حاصل
شده بوده است) برخوردار می شوند، ایران را دچار فقر مزمن
نیروی انسانی و فکری و فرهنگی و ذوقی و
علمی و صنعتی و اقتصادی کرده اند.
از خسارت های بزرگ و غیر قابل تخمین و جبران ناپذیر
روانی و جانی و عاطفی و اخلاقی و فرهنگی و
انواع خُسران های ناشی از غربت و تبعید و انفصال ریشه و پیوند انسانها و ازهم
گسیختن خانواده های ایرانی و از بدنامی و
احساس تحقیری که حکومت دینی در میان ملل
جهان امروز هدیهء ایرانیان کرده است سخنی نمی گویم.
این است کارنامهء
نظامی که «رهبر کاریسماتیک» شما آورد و بسیاری از شما پیاده نظام و سواره
نظام آن بوده اید. قصدم ملامت کسی نیست،
فقط می خواهم برخی از دوستان را به
اندکی تواضع بیشتر در برابر قربانیان نظام یعنی در برابر ملت ایران دعوت کنم باشد
تا مراتب بستانکاری های آنان اندکی تقلیل یابد
.
و نیز نیک واقفید که حکومت دینی فقها ، از «ولی امر
نخستین»، یعنی از بنیان گذار نظام بگیرید تا «ولی امر دوم» ، با یاری همدستان مُسلّح
و نیمه مُسلّح ، علمدار و قلمدار و چوبدار
و قمه باز و ریاوَرزِ دانشمند و دروغزنِ روزنامه چی و پول پرستِ تکنوکرات و
نظریه پرداز ِجاه طلب یا مؤمن و قشری ، آنچه که در توان داشته اند کرده اند.
آنان سری بر
گردنی و جانی در کالبدی ننهاده اند که معدوم یا مضروب نشده بوده باشد مگر آنها که «خودی» شمرده می شده اند و «خودیت
ِ» آنان تا اکنون از گزند شعله های مدوام «خودی سوزِ» نظام در امان مانده یا لای جِرز قلعه های کژبنیاد و پوسیدهء حکمروایی
استبداد دینی ، دوام آورده بوده است!
ازین رو می توان گفت که چنانچه کار نکرده ای باقی
مانده بوده باشد می باید نه از جنابان
فقها، بل از آستان «قدرت مطلقه» ممنون بود
که پیمانهء آنان را لبریز و چوب خط اعمال قدرت آنها را پُر شده یافته بوده است!
بد نیست تا در اینجا اشاره ای هم به اصطلاحی بشودکه
شما ساخته اید و آنرا در برابر «کافران مسلمان خوار» قرار داده اید و آن، اصطلاح
«فقیهان کافر خوار» است که در توصیف فقهای حاکم به کار می برید.
می باید یادآوری کرد که چنین وصفی در حق آنان نه تنها جامع و شامل نیست بلکه اصل حقیقت را نیز به محاقِ استتار می برد.
با اشارت
کوتاهی که به کارنامهء حاکمیتِ آنان رفت و بعید است که شما نیز در پی انکار آن
باشید، قطعاً خواهید پذیرفت که صفات «کافرخوار» و «کافرکش» در حق آنان بسیار ناقص و ناگویاست .
زیرا اولاً آنان چنین
صفتی را نه تنها دون شأن خود
نخواهند شمُرد و از آن نخواهند رنجید ، بلکه به چنین صفتی فخر
هم خواهند فروخت زیرا جنگ با «کفر» و کُشتن
«کافران» رادر انطباق کامل با اصول دین خود می بینند و قتلِ کفّار را «جهادِ اکبر» و موجب
سرافرازی خود در دنیا و رستگاری خود در آخرت می شمارند و اتفاقا برای
توجیه این اعتقاد خود می توانند به آیات پرشماری از «کتابِ مُبین» و به ویژه به احادیث مربوط به غزوه ها و جدال
های مسلمانان نخستین با کفار و چگونگی کافرکشی های قهرمانان تاریخی (همچون خالدبن ولید و علی پسر ابی طالب )
در صدر اسلام تکیه زنند.
همچنانکه رهبر شما
هم در سالهای نخستین «انقلاب اسلامی » روشنفکران ایران را باطایفهء بنی قریظه عرب در سالهای نخستین
هجری قیاس کرد و قلم آنان را تهدید به شکستن کرد
وقتل آنان را لازم دانست و بُرّایی و درخشش «ذوالفقار علی» را به آنان وعده
داد.
جناب آقای دکتر سروش
فراموش نکنیم که آنها فقهای شیعه اند و بعد از چهارده قرن به «ولایت امر» یعنی به
«حق حاکمیت ملی» ایرانیان چنگ افکنده اند و سی و چهار سال است که ذائقه ء
آنان باچاشنی قدرت و مِکنت و فرمانفرمایی و حکمروایی ی توأمان ِ سیاسی و دینی خو گرفته است . آنها به
مزهء قدرت و به بوی مال و به طعمِ تحکُم بر مردم و به لذّتِ ریاست فروشی بر ملّت ایران و حتی به نشئهء جوهرِ خونِ جوانان ، معتاد شده
اند .
آنها «روشنفکرِ دینی» نیستند که گاهی هم گوشهء چپِ وجدانشان به مورمور و خارش بیفتد و به نام «نوآوری یا اصلاح دینی» حرف هایی در بارهء دین بزنند که به آنها نیامده است،
یعنی وارد مباحثی شوند که جواز ورود در آنها را از متولیان سُنّتی ی دین دریافت
نکرده بوده اند.
ازینرو در نهایتِ امر ، جز
دمیدن درآتشدان ِ قدرت آنان و گرم کردن دیگدان متولیان سُنتی ی دین، هنر
چندانی از خود بروز نمی دهند، همچنان که َسلَفِ
شما علی شریعتی نیز در مقامِ «نوآور دینی»(که نه نوآوری، بل نو آرایی و رنگ آمیزی میراثِ سنّتِ دینی به مددِ
مُصطلحات رایجِ مارکسیستی یا جامعه شناسانهء غربی بود )، جز بیدارکردن اژدهای
افسردهء اسلامیسم سیاسی و سپردن آن به «هنگامه گرانِ» حرفه ای، یعنی به متولّیان
دین و در نتیجه، جز تیز کردنِ آتش جهنمی که ملّت ایران در آن همچنان می سوزد، هنر
دیگری از خود بروز نداد .
«خیز و بنگر کاروان ِ رَه زده
غول ، کشتیبان ِ این بحر آمده .» (مولوی)
به هر حال جناب سروش
این فقیهانی که شما از آنان یاد کرده اید و به صفت «
کافرخوار » نواخته اید چیزی بیش از کافرخوارند، زیراهمچنانکه زندگی ی جاری مردم
ایران زیر سیطرهء آنان و سرگذشت پر آبِ چشمِ
ملت ما در روزگار معاصر، نشان می دهد، صفت «مردم خوار» و «انسان خوار» در حقّ آنان بسیار مناسب تر از
«کافرخوار» است.
نیز انصاف خواهید داد که آنها، فقط «کافر خوار و کمونیست
خوار و لیبرال خوار و بهایی خوار و یهودی خوار و ارمنی خوار» نبوده اند، بلکه در «مسلمان خواری» هم ید طولایی داشته و دارند .
جناب سروش کتمان نخواهند فرمود که بیش از هشتاد درصد جوانان
و نوجوانانی که در سالهای 60 و 67
تیرباران شدند یا به دار آویخته شدند، مسلمان و مسلمان زاده بوده اند و لزومی ندارد که
از سرکوب مسلمانان سُنّی و شیعه، همچون دراویش گنابادی و سایرِ فِرَق و ملل و نِحَل اسلامی نام ببریم
یا به مسلمانانی اشاره کنیم که در زندانها پوسیدند یا هنوز می پوسند و بسیاری از
آنان، خود از فرزندان و خادمان همین نظام بوده اند. پس فقیهانِ حاکم، تنها
«کافرخوار» نبوده و نیستند بلکه در ستاندن
جان آدمی و خوردن انسان ها از کیفیت یونیورسال و جهانشمولی برخوردارند.
ابلیس فقیه است اگر اینان فقها اند (ناصرخسرو)
ای کاش فقط به کافر
خواری قناعت می ورزیدند !
می دانم که اهل ادب و عرفان هستید. پس باهم این چند سطر
سنایی را دربارهء آنان بخوانیم :
این گروهی که نو رسیدستند
عشوهء جاه و زر خریدستند
همه دیوان ِ آدمی رویند
همه غولان ِ بیرهی پویند
داده فتوی به خون اهل زمین
از سر ِجهل و حرص و از سر ِ کین
دیو زافعالشان حذر کرده
آنچه او گفته ، زان بتر کرده
در نفاق و خیانت و تلبیس
درگذشته به صد دَرَک زابلیس
ومن اضافه می کنم که :
زین سبب وصف این گسسته مهار
برتر است از«فقیه کافر خوار»
سزد ار آدمی نخوانندش
زآدمی خوارگان بنامندش
10
جناب سروش
در ادامهء همان سخنان آورده اید که :
«کافرکیشان نیز به صد زبان با هم میهنان خود می گویند، که اگر از چنبر
استبداد بجهند، بی تردید و بی دریغ آزادی
به دست آمده را صرف تمسخر و تخفیف
آموزگاران دین و آموزه های آنان خواهند کرد و پیش از آن که به صنعت و اقتصاد و سیاست برسند، به حساب دینداران
خواهند رسید و با آنان و عقایدشان تصفیه حساب خواهند کرد و «ناظران» به درستی دریافته اند که آینده را نه به دست «فقیهان کافر خوار» می
توانند بسپارند و نه به دست «کافران مسلمان خوار» که رویه های زشت یک سکّهء
منحوسند : اسلام کُشی یا کفر کُشی !»
این است فشردهء همهء آنچه که در بیانیه خود گفته اید.
اما در این عبارات نه نقدِ قابل اعتنایی ارائه کرده اید و نه حتی سخنی
گفته اید که آنرا بتوان بر پایهء مستدلّی استوار دید.
در این جملات کُلّی و پر ابهام گروهی را«کافرخوار» نامیده اید که ظاهرا مقصود شما از آنان فقهای حاکم اند، جمعی را «کافرانِ
مسلمان کُش» خوانده اید که می توانند از مخالفان حکومت دینی و معتقدان به جدایی
دین از سیاست گرفته تا سایر مردمانی را در بر گیرند که دین را مُبتنی بر
فریب و خرافه و در نهایت، مغایر با سعادت
و پیشرفت آدمیان می شمارند.
جمعی را «هم میهنان» خوانده اید که معلوم نیست دستهء
اخیر را هم جزئی از آنان می شمارید یا
خیر؟ و اصولا معلوم نیست که آیا این « هم
میهنان» ، همه همچون شما مخالفان دستهء اخیر و از آنان بیزار ند یا با آنان هم
نظرند و معلوم نیست که تمایل و همدلی آنان
دراین جنگِ فرضی میان دوگروهِ «کافرخوار»
و «کافرکیش»، به کدام سوست؟
به هرحال در جملات شما این نکات ، مُبهم و ناروشن
باقی می مانند .
ازین دوگروه متخاصم و نیز از « هم میهنان» که بگذریم ، در طبقه بندی
شما، گروهی برجسته تر و «دیگر تر» از سه
گروه پیشین معرفی می شوند که شما آنان را «ناظران» نامیده اید.
این «ناظران» ظاهراً وضعیت خاصی دارند ، نه از «کافرخواران
» اند ، نه از «کافرکیشان» و نه در گروه «هم
میهنان» قرار گرفته اند.
به نظر می رسد که «ناظران» همان «صالحان و نخبگان و
دینداران و رو شنفکران مُتدین و آگاهان ِ با بصیرت و طرفدار انقلاب اسلامی و از پیروان اسلام
راستین» ، باسوابق سیاسی و انقلابی و
اجرایی یا از دلباختگان «خط امام» و
بدینگونه از «تافتگانِ جدا بافتگان » باشند !
از آنجا که
مجموع این صفات در هیچ نیرو و هیچ گروه و هیچ طبقه و هیچ قشر ایرانی یافت نمی شود ،
مگر درمیان کسانی که خود را «روشنفکران
دینی» و«نو اندیشان دینی» و مدعیان «اصلاح نظام»می شمارند یا از آنان
پیروی می کنند ، بنا براین خواننده به طور طبیعی به هویت «ناظرانی» که در این صف آرایی توصیف می کنید پی می برَد.
بنا بر این به
نظر می رسد که مقصود شما از «ناظران»، شخص ِ جنابعالی و دوستان و شاگردان شما و همهء کسانی هستند که هویت خود را در«جناح
اصلاح طلب نظام» باز می یابند و انگیزه و هدف نهایی آنها، به هر قیمتی ، حفظِ این حکومت دینی ست که درواقع حکومتِ خودِ آنها و «خودی ها» ی
آنهاست و با گذشتهء سیاسی و منزلت اجتماعی
آنان و با مشاغلی و امتیازاتی که داشته اند یا دارند، در پیوند است و اصولا به هیچ
قیمتی قصد ندارند گذشتهء خود را که با پیکره و کاروند این نظام درآمیخته است، به پرسش گیرند یا آنرا دربرابرِ پرسش ایرانیان قرار دهند.
ازین رو در
هر فرصتی که از دین سخن می گویند ، مقصودِ
معبود آنها نه ذاتِ دین و خودِ دین ، که «دینِ
سیاسی» ست یعنی دینی که راه آنان را به
سوی قدرت و سروَری بر مُلک و ملّت هموار
کرده و امیدوار و دلبستهء آنند که به اعجازِ
همین «دینِ سیاسی» خواهند توانست قدرت و سرورَی
به دست آمده را تداوم بخشند.
ازین رو مقصودِ نهایی کسانی که از «اسلامِ سیاسی» به تمام و
کمال ، برخوردار شده و به یُمنِ آن مزهء قدرت و منزلت و اعتبار اجتماعی را چشیده اند ، ( هرچند عنصر زور نیز همچون «خدا» و
ریش و نماز و روزه ، به آنان مددی رسانده بوده است!) ، حفظِ حکومتی ست که در
بنا و در تحمیل آن به ملت ایران مشارکت
داشته اند.
به هرحال با این گونه طبقه بندی شما، در میان «ناظران» ، جای بسیاری از ایرانیانی که آرزومند حکومتی سکولار
و دموکراتیک ـ مثل سایر ملل متمدن و آزاد ـ برای کشور خویش و ملت خویشند ، خالی
ست.
از اینها گذشته در این صف آرایی که شما توصیف فرموده اید،
از همان ابتدا، فضائل و رذائل را بین دو
گروه متخاصم تقسیم فرموده اید : زیرا
بسیار آگاهانه «مسلمان کُشی» را در برابر «کافرکُشی»
قرار داده و «ارزش» ی را در مقابل «ضد ارزش» ی نهاده اید.
نیک می دانید که
از نظر یک مسلمان معتقد ، مثل حکومتگران فعلی وبسیاری از همراهان همکاسگان ِ پیشین
آنان (خودی ها) «کافرکُشی» نه تنها رذیلت
نیست بلکه امتیازی هم محسوب می شود :
زیرا طبق حکم قرانی که این
آیه نمونه ای از آیات پرشمار آن است :
قاتلوا الذين لا
يؤمنون بالله ولا باليوم الآخر
پس کُشتنِ آنان که به الله و
به روز آخرت ایمان ندارند فرمان الهی ست و قاتلان از «جاهدون فی سبیل الله» محسوبند.
بنا بر این، آنچه از نظر اهلِ دین، فضیلت شمرده می شود
«کافرکشی»و آنچه درحیطهء رذیلت ها طبقه بندی می شود ، «مسلمان کُشی» ست که شما
بسیار سخاوتمندانه و البته هنرمندانه و
سرپوشیده ، آن «فضیلت» را به ملایانِ حاکم واگذار کرده و مُفتِ چنگ ِ ایشان دانسته
اید و طرف مقابلِ آنان را «مسلمان کُش» نامیده اید یعنی اندکی « محترمانه» آنان را به صفتی رذیلانه آراسته اید !
پس جناب دکتر
سروش
شما در این میدانِ
مجادله ، «ناظرِ» غیر جانبدار نبوده اید و
چنانچه بی طرفی ی باقی «ناظران» هم در این
تقابل، ازهمین گونه باشدکه شما نشان داده اید ، برحق دانستن سخن و اصیل شمردن داوری ی چنین «
ناظرانی» بسیار دشوار خواهد بود ، زیرا
شما، ایستاده در کنار دو «اردوگاه»، درست
مثل تعزیه گردانان به ترسیم دوجبههء سفید و سیاه و خیر و شر و اشقیا و اولیا پرداخته
اید و «مسلمان کُشان شقی» را لباس سرخ ِ یزید
و شمر درپوشیده اید و سبزپوشان «اسلام محمدی» را در برابر آنها قرار داده اید.
این نظارت شما نه نظارت ناظران بی طرف ، بل ، نظارت تعزیه
گردانان و معین البکاهایی ست که خود نیز در
عین آن که بیرون از دو اردوگاه ایستاده اند، با« جبهه اولیاء» همدل اند و از«جبههء اشقیاء» بیزار.
به هرحال ، به نظر
می رسد که قصد اصلی تان در جملاتی که ـ عدم
خلوص آنها با اندکی تطویل کلام به شما یادآوری شد ـ اعلام یک برنامهء سیاسی بوده ا
ست.
شما ضمن این جملات می فرمایید : «ناظران» (که خود را از
آنان میدانید) برآنند که آیندهء ایران را نه به آنان (کافرکُشان یعنی «اهل فضیلت») باید وانهاد
و نه به اینان (مسلمان کُشان یعنی اشقیا و «اهل رذیلت») . و با این سخن ،
با ارائهء یک طرح سیاسی ، «راه سومی» را برای آیندهء ایران به هم میهنان پیشنهاد
می کنید : و این « راه سوم» همانا «راه ناظران» یعنی راه خود شما و اصلاح طلبان
حکومتی ست.
پیداست که در صف آرایی هنرمندانهء شما چنانچه «راه سوم» نیز
به پیروزی نرسید ، غمی نیست. «سرِ خُم ّمی
سلامت شکند اگر سبویی!»
زیرا در همه احوال خدا با «ناظران» است و به هرتقدیر جهان
از«اولیاء کافر ستیز» تُهی نیست و همان خوشتر که سرنوشت کشور ، نه در دست اشقیاء «مسلمان
کُش» که در کف با کفایت همان فقها و «اولیاء
کافرکُش» باقی بماند که هرچه باشند و هرکه باشند از احبابند و از شاگردان و پرورش
یافتگان مکتب «امام» اند و حق روحانی و سیاسی و «پدر ـ فرزندی» ی فراوان بر گردن «ناظران» ِ خودی دارند و اصل، بر «دوام نظام» دینی ست و «چون که صد
آمد نود هم پیش ماست» و پروردگان ِ دستگاه سی و چهار سالهء خمینیستی،
اگر گوشت یکدیگر را هم بخورند ، استخوان همدیگر را دور نمی اندازند!
و این گونه تصوّرات نا خوش یُمن ، نتیجهء منطقی اندیشه ایست
که پشت این جمله سازی های ادیبانه و ذوق
ورزانهء شما پنهان شده است: و نهایتاً
نشان می دهد که ایران ما در سه دههء اخیر به دو اردوگاه بزرگ تقسیم شده است:
اردوگاه نخست، سنگرگاهِ کسانی ست که با تجربهء سی و چهار ساله ای که در پناهِ سلطه گری سیاسی و نظامی و ایدئولوژیک و فرهنگی
فقهای شیعی داشته اند ، به انقلاب اسلامی و رهبری خمینی سرسپرده اند و از آن
بَر خورده در هر شرایطی خواستار تداوم حکومت دینی هستند و
اردوگاه مقابل آنها ـ از دیدگاه من ـ همانا ملت ایران و آزاد اندیشان و مبارزان
خالص و صمیمی و میهن پرست و انساندوست اند که به تجربه و با پرداخت هزینه ای سرسام آور و بی حد و حصر، و به بهای ویرانی ی کشور خود، دریافته
اند که یک حکومت دینی با آزادی ایرانیان در تضاد است و تداوم چنین حکومتی با حیاتِ ملّی و با منافع عالی و با موجودیتِ ایران به عنوان یک کشور مُستقل و آزاد و برخوردار از یک هویتِ ملّی و از یک تمدنِ
دیرینه وازیک تاریخِ چند هزار ساله در
تناقض است و حتی با سلامت دینی و معنوی و
فرهنگی و اخلاقی مردم سرزمین ما منافات دارد.
جناب دکتر سروش .
من متأسفانه شما و پیروان شما را در اردوگاهِ نخستین می بینم و آرزو دارم که به پاس سعادت نسل های آتی ی ایران هم که شده ، قدمی به سوی اردوگاهِ مقابل بردارید.
باور کنید جناب دکتر سروش که آزادی مردم ایران و نفس کشیدنِ
یک ملّت در وطنی که هرلحظه مُحتسب براو نهیب نرند که این بکن و آن مکن ! و مفتی
شرع در برابر او شلاق برنکشد ، که : این بنوش یا آن منوش! و این بپوش یا آن مپوش ! کمتر از اعتقاد ات دینی شما مقدس نیست.
باور کنید که انسان و آزادی او وامنیت و آرامش او و حیثیت و تمامیت ِوجودی او، قِداستی کمتر از دین شما و دین دیگران ندارد و نیک می دانید که هیچ دینی ارزش آن را ندارد که
به واسطهء آن و به خاطر آن انسانیت را به بندکشند و روزگار ملتی را سیاه کنند!
پس خالی از رستگاری ِ دینی
و اُخروی هم نخواهد بود چنانچه اندکی از دل نگرانی های خود را که مصروف
ِحفظ حاکمیت دینی می کنید، کاهش دهید و بیشتر
، به تدارک و مشارکت در ساختن آینده ای
بیندیشد که در آن آدمی همانقدر در دینداری خود آزاد باشد که در بی دینی خود
آزاد خواهد بود و تنها درچنین جامعه ای ست
که ساحتِ مقدّس دین به لوث ِ هرزگی ها و یاوگی های گریز ناپذیر قدرت و
سیاست نخواهد آلود.
اسم چنین جامعه ای ، جامعه ی سکولار است و راه رسیدن به آن ،
جدا کردن امر قُدسی و دین از امر سیاست و حکومت است که خود بهتر از من می شناسید و
یادآوری آن هم به شما شرط ادب نیست. باقی
سخن من در این زمینه در این دوبیت از کتاب «داوری» خلاصه شده است :
ای بسا
دینها که دیده ست این وطن
وین صنم
را برگزیده ست ،آن ، سمَن
مهد ِ
دین های عدیده ست این زمین
دین
برای ماست ، نِی ما بهرِ دین
!
(م.سحر)
باری ، از مطلب اصلی خود دور نشویم :
در این راه سومِ «ناظران»
ِ شما یعنی در این برنامه سیاسی که پیشنهاد می فرمایید ، نیز به نظر می رسد که نکاتی ناگفته می مانند یا در پوشیده نگاه داشتن برخی حقایق کوشش می شود :
بر اساس چنین برنامه ای ، آیندهء ایران می باید زیر سیطرهء یک «نظام سیاسی ـ دینی
» با قرائتی دیگر (لابد نو اندیشانه یا
اصلاح طلبانه و بابِ میل شما) اداره شود ، به طوری که نه فقها فرصت یابند تا از «حقوق شرعی کافر کُشی» ی خود
استفاده کنند و نه منتقدان و مخالفان حکومت دینی مجاز باشند تا در نقدِ دین و در نقدِ
ایدئولوژی ی رسمی حکومت نکته ای بگویند یا کنایتی ابراز کنند.
در واقع قرار بر آن
خواهد بود که «کافران» در اِزای توقّفِ «کافر کشی»، از «حقوق کافری»ی خود صرف نظر کنند و در زمینه
فریبکاریها و تزویر ها و دروغ ها و خرافه گستری ها و فرهنگ کشی ها
و سوء استفاده های ارباب دین از عواطفِ مردم و ساده لوحی عوام ، لام تا کام
سخنی نگویند ، تا مباد آن که سخن آنان قلب
مؤمنان نازکدل را جریحه دار کند و اهل
ایمان ، حاصل اندیشه یا ذوق یا قلم این اندیشمند یا آن هنرمند را اهانت به خود یا توهین به مقدسات ِ خود انگارند و نیز در چنین صورتی
مباد آن که ناظران (که اکنون درقدرت در حال پیاده کردن «اسلام رحمانی» خویشند)
ناگزیر شوند تا برای خاموش کردن آنان، دست به دامن «پدران روحانی» ی خود یعنی همان «فقیهان کافرخوار» گردند و ضمن درخواست استفتاآت شرعی، حدود آزادی
بیان را به نویسندگان و خوانندگان و فیلمسازان غیر رسمی و تسلیم ناپذیر و به
طایفهء «لایؤمنون بالله و بالیوم الآخر» گوشزد کنند !
ازین رو به نظر می رسد که پیشنهاد «ناظران» آن است که از آن
دوگروه «کافرکُش» و «کافرکیش»، گروه
نخستین «ذوالفقار علی» در نیام و گروه دوم
زبان ِ نقد و گفتار به کام کشند تا «اسلام
رحمانی» ناظران اصلاح طلب فرصت ظهور بیابد و دنیا نورانی گردد.
اما حقیقت کتمان شدهء دیگرعبارت از آن است که :
اول آن که : شما
«ناظران»[ اصلاحاتیون و روشنفکریون ِ دینیون] هرگز بیرون از حاکمیت «فقیهان کافرکُش» نبوده
اید ، سهل است این بساط به پایمردی و به
یاری شما و با اتکاء به نظریه پردازی ها و فکر سازی های شما گُسترده شده و به
دست امثال شما و به قلم شما و قدم شما ، پرچم استقرار خود را بر فرق ملت ایران کوفته
است.
دوم آن که : هم اکنون نیز به طور مُطلق ، بیرون از حاکمیتِ «فقیهان کافرکُش» نیستید زیرا
چنان که اشاره رفت ، موجودیت سیاسی و منزلت
اجتماعی و فرهنگی «درخشان» امروزین شما مدیون همین نظام «فقیهان کافرکُش» بوده
است. شما «ناظران» ، بی وجود خمینی و بیرون از مدار خمینیگری ، موجودیت و موقعیت برجسته
ای در فضای سیاسی و فرهنگی ایران قرن بیستم و بیست و یکم نمی داشتید ، زیرا هویت شما و فرهنگ شما و
اندیشه ها و آرمانهای شما پاسخگوی نیاز های جهان مُدرن و برآورندهء انتظارات جامعه
و ملّت ایران در کسبِ تجدّد و پیشرفت نبود
: ملتی که بیش از صد و پنجاه سال است برای کسب
زادی و بر تخت نشاندن قانون و دموکراسی می کوشد و قربانی می دهد.
شما بنا به ماهیت فکری ی خود نمی توانستید برآورندهء آن
نیازِ عمیقِ ملّی و واقعیت بخشنده به آن
آرمان بزرگِ آزادیخواهی ایرانیان باشید که
به انقلاب 57 منجر شد ودر نیمه راه خود به
غارت نیروهای باز دارنده و واپس گراینده ای رفت که میراث دارِ سنّت بودند و در
برابر مُدرنیته و پیشرفتِ ملّت ایران مقاومت می کردند .
زیرا شما در مجموع نه فرزندانِ فکری ی بزرگان دورانِ مشروطیت ، بلکه میراث دارن جامه نو کردهء شیخ
فضل الله نوری و مشروعهء شکست خوردهء او در زیر لوای
«روشنفکری دینی» و «نو آوری
دراسلام سیاسی» بوده اید.
فراموش نکنیم که قافله سالاران شما کسانی چون
احمد فردید و جلال آل احمد و علی شریعتی بوده اند که ترجیع بندِ اندیشهء سیاسی آنان ، دریغا گفتن و نُدبه خواندن زیر ِ دار ِ شیخ فضل الله نوری
و نفرین فرستادن بر بزرگان اندیشهء مُدرن و سالارمردانِ فکر ِ مشروطه خواهی و تجدّد در ایران بود.
سوم آن که : شما «ناظران» حرف تازه ای ندارید ، زیرا دست کم
از دوم خرداد 1376 به بعد فرصتی طلایی داشته اید تا ملت ایران را از این دام ِ
منحوس بیرون برید ، اما هنگامی که به
دلیل وضعیتِ غیر قابل استمرار نظام
و نیز در سایهء آرمانخواهی و
امیدواری و شور جوانان ایران که نیاز عمیقی به یک فضای تنفسی داشتند ، شرایط تاریخی برای شما«ناظران» فراهم شد و اداره حکومت را بر
عهده گرفتید ، چه کردید؟
هیچ ! الا این که
آمدید و فرصت خریدید برای آنها که موقتا و
به ناگزیر میدان را به نفع جنبش جوانان ایران در دوم خرداد خلوت کرده و درکمین بودند تا مست تر و مهاجم تر از پیش ، تاخت و تاز مغول
وار بیست ساله شان را از سر گیرند و از سر
گرفتند و بدین گونه همهء امید به تغییر که
با آنهمه شور و شوق در دل جوانان جوانه زده بود ، بر باد شد و رؤیاهایی که آنان برای آینده ای امن و آزاد و
عادلانه در دل پرورده بودند، به پوچی و
هبا گرایید و سرخورده شدند و شد آنچه که شد.
پس آن «ناظران»ی که فرمودید نکردند الا آن که مُحلل آن «قدرتبانوی» بیتِ
ولایت امر شدند تا به آراستگی و آرایش تمام ، عُلیامُخدّرهء حکومتِ
مطلقه را به «فقیهان کافرکش» و صاحبان مراکز اصلی قدرت تسلیم کنند و کردند و دست
از پا دراز تر پُشت میزهای «دین پژوهی» یا «نظریه پردازیهای سیاسی و ایدئولوژیک» خود بازگشتند و تنها سخن توجیه گری که برای ملت منکوب شدهء ایران داشتند آن بود که : «آقا ما
داریم در این کشور پیوند اسلام و دموکراسی
را تجربه و آزمایش می کنیم» (سخن خاتمی و
نقل به معنی ست).
گویی ملّت ایران پیکر و اعضاء وجوارح خود را عاشقانه تقدیم
به میز تشریح آقایان کرده بوده است تا زیر
تیغ اسلام سیاسی و در پس ِذره بین یک ایدئولوژی خشونتگرا
، دست ساخت مشترک مشتی ملا و مکلای شیعی تشنهء قدرت ، به فراغ بال «دموکراسی ولایی» شان را آزمایش
کنند !
به هرحال گروهی از این آقایان و بانوان نیز یک راست
از وزارتخانه ها و نهادها و دفتر ها و دایره هایی که وداع گفته بودند ، با پاسپورت
حکومت «خودی » و احتمالا با نظر رأفتِ «مقام ولایت امر» و« سربازان گمنام امام
زمانِ» او ، فرودگاه ایران را به قصد لندن
و پاریس و برن و برلن ورُم و واشنگتن و نیویورک ترک کردند، در حالیکه رهبرانشان
با گردن کج به مردم ایران می گفتند که : " نقشی بیش از یک« تدارکاتچی» و یک «کارچاق
کن حکومت فقها» نداشته اند."
پس آزموده را به مردم ایران وعده ندهید . «ناظران » اگر
نظارت درستی می داشتند و اگر نظارتشان درجهت خلاصی ایرانیان از بندِ استبداد دینی
به کار افتادنی و کارساز می بود ، فرصت
هشت سالهء حکومت اصلاحاتیان را که به یُمن
حمایت بی دریغ مردم ایران و ازخود گذشتگی
پرشور جوانان ایران فراهم آمده
بود، دودستی تقدیم عملهء ظلم و جور نمی کردند.
فراموش نکنید که در دولت همین «ناظران» بود که بسیاری از
نویسندگان را کُشتند و قرار بود بیش از پنجاه تن آنان را یکجا با یک اتوبوس مسافری در مسیر ارمنستان ، به قعر
دّره پرتاب کنند و کردند ، اما به یمن
هشیاری نویسنده ای اتوبوسِ درحال سقوط ، متوقف شد و نظام اسلامی ایران این افتخار بزرگ ِ نویسنده کُشی گروهی (پنجاه تن در یک جا) را در
کارنامهء خود وارد نکرد و نتوانست غُرفهء تازه ای از بهشت را برای مراجع انام و آیات
عظام و مفتیان خوش نامِ خود خریداری کند و نشد
که این بیت معروف موش و گربهء عبید زاکانی نزد نسل های آینده، زبانزدی مناسب جهت
یاد آوری چنین واقعه ای نیز شمرده شود :
این زمان پنج پنج [
پنجاه پنجاه] می گیرد
چون شده عابد و مسلمانا !
پس آنچه وعده می دهید ، پیش ازین به اجراء گذاشته شده و بر جریدهء تاریخ این مُلک ثبت افتاده بوده
است.
می ماند آن که عبارات یاد شده و شرح کردهء شما، نیستند
الا کلماتی که در پسِ آنها اندیشه ای و تصوری پنهان است که نمی تواند همه
ایرانیان را به یک چشم بنگرد و همهء آنان را ابنای یک وطن به شمار آورَد و همگان
را شهروندان کشوری بداند که جدا از اعتقادات دینی یا سیاسی یا فلسفی خود از حقوق
مساوی برخوردار باشند و هیچ خدایی و هیچ دینی و هیچ امر مقدّسی قادر نباشد که آزادی شان را سلب کند و آنان را از دخالت در
امور اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشورشان باز دارد.
ازینرو در پسِ طبقه بندی شما، آنجا که از «کافرکُشان» و «مسلمان کُشان» و« ناظران » و «هم میهنان»
سخن می رود ، نشانه ای از نظرگاهی که مجموعهء
انسانهای ایرانی را درکشورشان به دور از
تبعیض دینی بنگرد و به رسمیت بشناسد، موجود نیست به همان گونه که فارغ از دغدغهء کفر
و ایمان، نشانی از آرزوی آزادی وبرابری حقوق برای همه انسانهای هم وطن نیز دیده نمی شود یا
با کمال تأسف باید اعتراف کنم که من ندیدم.
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکم آن که چو رفت «اهرمن» ، «سروش» آمد!
(حافظ)
....................................................................
م.س
پاریس 30.6.2012
http: //msahar. blogspot. fr/
بخش چهارم این نوشته را در روزهای آینده خواهید خواند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
منوچهر جمالی درگذشت.
[ من، معبر رویاهای متفکّرین دیگر نیستم. افکار من، رویاهای من هستند. ]
« منوچهر جمالی »، بامداد روز پنجشبه برابر با هفتم ژوئیه سال 2012 میلادی در شهر مالاگای اسپانیا، چشم بر جهان فروبست. هنگام مرگ، 84 ساله بود. او به جهان آمد، اندیشید و عاقبت مُرد. هر روز در این جهان پهناور، کثیری از انسانها، یک بار زاده می شوند و برای همیشه می میرند. ولی هستند انسانهایی انگشت شمار که یک بار زاییده می شوند و هرگز نمی میرند. « منوچهر جمالی »، یکی از شگفت انگیزترین متفکّرانی بود که مادر ایرانزمین به ایران و جهان هدیه کرد. هنوز سالهای سال باید بگذرند تا رفته رفته، ژرفای تکاندهنده ی افکار و ایده های او برای جویندگان و پرسندگان تاریخ و فرهنگ ایرانزمین، آشکار شوند. وی برغم سالخوردگی از تلاش و پایورزی برای کشف و شناخت و فراگستری بُنمایه های فرهنگ ایرانیان، تا آخرین دقایق حیاتش، لحظه ای واپس ننشست و با شور و شوق، یک تنه در بسیاری از میدانهای کارزار فرهنگی، دلاورانه اندیشید و راستمنش بر پرنسیپهای فرهنگ ایرانیان، مشعلداری کرد.
درگذشت نابهنگام « منوچهر جمالی » را به تمام جویندگان تاریخ و فرهنگ ایرانزمین و همچنین خانواده و بستگان و آشنایان و دوستان وی تسلیت می گوییم. به امید روزگارانی که رویاهای او، واقعیّت ملموس ایرانزمین شوند. ایدون باد!.
جمعی از دوستان نزدیک « منوچهر جمالی ». پنجم ماه ؤوئیه 2012 میلادی
ممنون از مقاله های پر محتوایتان در پاسخ به این آقایان که هنوز پس از گذشت صدو چندی نمیتوانند غبن وکین خودرا از دنیای اندیشه که ایشان را در دنیای کوچک و عتیق خویش وا درنهاده پنهان دارند...واینجا وآنجا دمل های چرکین واپس ماندگی را به دشنام، حواله ی این وآن میکنند...تا سی سال پیش این دشمنی با چپ و"غربزدگی" بود...امروز دشمنی و کین وچرکین شامل تمامی ععالم گشته است...
ارسال یک نظر