نامه به محمد علی کشاورز
ممدلی، نان که می دهی قرضی
می خورد بر سر کشاورزی
با دوتا حرف پوچ ِ بی بنیاد
حاصل عمر می دهی برباد
این چه رسمی ست کآخر پیری
باسیاست کنی نفس گیری؟
دارد ای مرد ، هر سخن جایی
به مشایی تو را چه کار بوَد؟
یک هنرپیشهء قدیمی وخوب
اندکی چاق و اندکی محبوب
با هزار و یکی گرفتاری
بسته بر تختخواب بیماری
ازچه رو کارِ ناصواب کند؟
بستر خویش را خراب کند؟
یک هنرمند ، یک هنرپیشه ست
اهل فرهنگ و اهل اندیشه ست
تیغ لعنت نمی کشد بر خویش
با اراذل نمی شود هم ریش
تو کجا ، احمدی نژاد کجا؟
نوحه خوانی به حزبِ باد کجا؟
ممدلی ، راستی عجب کردی
کار حمالةُ الحَطب کردی
سرپیری نشد نگه داری؛
آبرو را به تخت بیماری؟
ممدلی حیف از آن هنرمندی
که بر او راه عقل دربندی
عقل ، سرمایهء هنر باشد
مادر و دایهء هنر باشد
عقل اگر نیست ، چاپلین باشی
عاقبت رهن ِ کاسهء آشی
پاریس 3.8.2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر