۲۹ مرداد ۱۳۹۱
ای ایرانی
1
ای ایرانی دلی صفا خواهی داد؟
راهی به پیام آشنا
خواهی داد؟
از آن روزی که این قفس درشکند
آیا خبر ِ خوشی به ما خواهی داد؟
2
ای ایرانی نشسته در
ماتم خویش
گویی غم دین تو راست بیش از غم خویش
آن پارگی ی حنجرت از خنجر توست
هم زخم دل خویشی و هم مرهم خویش
3
ای ایرانی بر تو ،
نه غیر از تو بوَد
در بی خبری مُدام سِیر از تو بوَد
دلبستهء مسجدی چنان ، کِت بر سر
این خاکِ کِنشت و خاکِ دیر از تو بود!
4
ای ایرانی بر تو سوارند خَسان
گَردند به گِردِ شرفت خرمگسان
بر نطعِ تو سرخوشند و خوش می نوشند
در شیشهء دین، خون ِ تو را هیچ کسان !
5
ای ایرانی ، حراج
شد باور ِ تو
فرزندِ تو بنشست به خاکستر تو
دشمن به غنیمت از تو دل بُرد و ربود
روغن ز چراغ تو و عقل از سر تو!
6
ای ایرانی زرت به تزویر زدند
تقدیر تو را به قید و زنجیر زدند
اول ، راهت به بانگ تکبیر زدند
وانگه به سرت چماق تکفیر زدند
7
ای ایرانی ، دست ِ
عداوت پیشه
با همدستانِ پَستِ بی اندیشه
دادند همه بود و نبودت بر باد
کردند همه خون تو را در شیشه !
8
ای ایرانی ، به دین
سپردی وطنت
سوگ ِ وطنت نشست بر جان و تنت
دزدانِ رهت روان ربودند
و نماند
جز پیکر زخم خورده در پیرهنت !
9
ای ایرانی ، دین تو دار ِ تو شده ست
زینگونه سیاه ، روزگار تو شده است
دیری ست که سوگ و نُدبه کار تو شده ست ؛
و آزادگی تو سوگوار
تو شده ست !
10
ای ایرانی راهِ ِ تو را
سدّ کردند
پَستی همه پیوسته و مُمتد کردند
در حلقهء کین بود ،که دین آوردند
با حربهء دین بُد که چنین بد کردند !
11
ای ایرانی تو خود ، حجابی بر خویش
کابوس ِ شب و یورشِ خوابی بر خویش
برخیز و بزن برقِ شهابی
برخویش
چون رود ِ روان ، بریز آبی بر خویش !
12
ای ایرانی تو سدّ راهی بر خویش
همواره به کار ِ حفر ِ چاهی بر خویش
بی شبهه به چنگ ِاشتباهی بر خویش
خود زین همه خود کرده گواهی بر خویش !
13
ای ایرانی ، دمی ازین چاه بر آی
وز خفّت این فریب ِ جانکاه برآی
بیرون زن ازین ظلام وحشت پرورد
چون مهر فروزان شو و چون ماه برآی !
م.سحر
18.8.2012
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر