۲۳ آذر ۱۳۹۱

گویند خدا.... ده رباعی از م.سحر



















............................................................................

گویند خدا...(ده رباعی از: م.سحر)



از دعویِ دین ، لوح و لوا دارد شیخ
پوتین ستمگران به پا دارد  شیخ
از خِشتِ رذیله ناکجا دارد شیخ 
حقا که حکومت ِ خدا دارد شیخ  !

 
بنشسته به تخته پاره در گردابیم

چون دانه به تاوه همچنان بی تابیم
خوکرده به ظلمتیم و در وادی شب
دل بسته به نور کرمکی شبتابیم


تا دینِ خدا رقیبِ دزدان شده است
داراییِ ما به جیب دزدان شده است
دنیا سهل است ، آخرت هامان نیز
با هستی ما نصیب دزدان شده است


گویند خدا قادر مطلق باشد
گویندهء این سخن دهان لق باشد
گر قادر مطلق است ، حقش زچه روی
اینگونه به چنگ شیخ ، ناحق باشد ؟


گویند خدا خالقِ  هستی باشد
بیزار ز خوی ِ خودپرستی باشد
ازچیست که ـ گر خالق هستی ست ـ چنین
معمار بنای ظلم و پستی باشد ؟


گویند خدا خیر ِ بشر  می  خواهد
وین عالم را رها ز شر می خواهد
گر خیر ِ خداست آنچه می گوید شیخ
او دیدهء کور  و  گوش کر می خواهد !

گویند خدا عین ِ عدالت باشد

نقلی ست که خالی از اصالت باشد
گر عینِ عدالت است بهر چه بشر
مقهور عداوت و رذالت باشد ؟


گویند خدا خیر ِجهان می طلبد
حق ، جاری و راستی، روان می طلبد
قولی ست خلاف ، ورنه از چیست که شیخ
با نامِ خدا ، زخلق جان می طلبد ؟

گویند : ارادهء خدا در افلاک

از بهرِ بشر ، نبی فرستاده به خاک
گر اوست نبی که شیخ دعوی دارد
دامانِ جهان هماره باد از وی پاک !

 
آنان که وجودِ عاری  از ادراکند

ناپاک تر  از هر بد و هر ناپاکند
دستار به سربسته و نعلین به پای
گویند : ارادهء  خدا بر خاکند !


.........................................

م.سحر 

 12/12/ 12  پاریس  ــ






هیچ نظری موجود نیست: