۱۱ مرداد ۱۳۹۲

چند شعر تازه


دین در حکومت
دینی که دولت را کند تسخیر
کُند است وقید و حلقه و زنجیر
دین دروغ است و ظلام و ظلم
بند است و دام و دشنه و شمشیر
دین در حکومت آلت قهر است
 در چنگ بی شرمان بی تدبیر
تاج تقدّس می زند بر سر
تخت تکبر می نهد در زیر
در جلد پیغمبر شود پنهان
در غارت باور بود پیگیر
حکم الهی در کَفَش خنجر
آیات قرآنش طناب و تیر
گوید که حکم از آسمان دارد
تا آدمیت را کند تکفیر
گوید که صیقل داده تیغش را
دست خدا در چرخۀ تقدیر
غیر از دروغ از وی نخواهی دید
نی جز فریب و حیله و تزویر
غیر از قتال از وی نخواهی یافت
یا بدسگالی بر جوان و پیر
مگذار تافرما
نروا گردد
گرگ و شغالت در لباس شیر
کاخ حیاتت را کند ویران
دیوان عمرت را کند تفسیر 

م.سحر
31//2013

آرزو

آرزو کُشت و بویه کاست مرا
هرکرا خواستم ، نخواست مرا !
ریشه در خاک هست؟ هست ! اما ؛
خاک از ریشه ها جداست مرا
دست سودا به دامن هیچ است
پای آمال در هواست مرا
بهترین خانه ، غربت است ، آری
خوشترین گوشه انزواست مرا

م.سحر
1/8/2013

نوآور دینی
نو آورندۀ دینید و اهل ایرانید
به گُه زدید وطن را ، ولی نمیداند
به دشمنان وطن سرسپردگان بودید
هنوز بر سر آن قول و عهد و پیمانید
چنین که نیست غمی تان به غیر «حفظ نظام » ـ   
اگر نه خائن بر ملتید ، نادانید 

م.سحر
1/8/2013

حکومت شرع

شرع اگر حاکم شود جلاد و پیغمبر یکی ست
دزد در راه و فقیه شهر بر منبر یکی ست
کار دنیای تو گر افتد به دست اهل دین
روزگارت در وطن با تلّ خاکستر یکی ست
اهل دین خواهد که عقبی را به دنیا آورد
زین سبب دنیای تو با عرصۀ محشر یکی ست
چون عبادت صحنۀ جنگ است و میدان نزاع
سنگ با سجاده و محراب با سنگر یکی ست
نور با ظلمت معادل روز با شب هم عنان
داد بابیداد و عادل با شقاوتگر یکی ست
م.سحر

2/8/201013

فرزند فردا

زانچه بر ما رفت‌ای فرزند فردا هیچ یادت هست؟

روزگار، این حاصل از بختِ بدِ ما، بر مرُادت هست؟

سر به تسلیم و رضا افکنده داری پیش ِ عصر خویش

یا به دیروزی ـ که امروز است ما را ـ اعتقادت هست؟

دوست می‌داری که در دوران ما می‌زیستی برخاک؟

حسرتی آیا به دل، زین روزگارِ کژ نهادت هست؟

هیچ می‌گویی دریغا روزگار مردم پیشین؟

یا تصوّر، هیچگاه از اینهمه ظلم و فسادت هست؟

  کاش می‌شد تا ز ما میراثی از این نیک‌تر بودت! ـ

راهت از ما بسته ماند! آیا گذار از انسدادت هست؟

 ما چنان آلودۀ بخت تباه خویشتن بودیم

کزتومان یادی نمی‌رفت، این خبر با پیکِ بادت هست؟

خاکِ مرگ افشانده بود آن حکفرمای بد اندیشی

 زان بد اندیشی نشان در نطفه و خون و نژادت هست

ما به دام اهل دین، مصلوب اندوه و محن بودیم

دور از این بیداد کیشان، لحظه‌ای لبخندِ شادت هست؟


م. سحر
۲/۸/۲۰۱۳

هیچ نظری موجود نیست: