Ajouter une légende |
۱۷ آذر ۱۳۹۲
شاعر شهر خراب
شاعر شهر خراب
شاعر
پس ازین شعر مگو شهر خراب است
سیل
آمده و دفتر شعر تو بر آب است
هرکس
به یکی تخته در انداخته دستی
این یک
به درنگ اندر و آن یک به شتاب است
زآنان
که مقیم اند بر آن ساحل آرام
یک جمع ،
تماشاگر و یک جمع ، به خواب است
*«بلبل
به غزلخوانی و قمری به ترانه؟»
جایی مبر این نغمه که غوغای
غُراب است !
زین باد به دستان چه سئوالی
؟ چه جوابی؟
پرسش ببر آن جای که امید
جواب است !
خاموش نشستن که زمانی خفقان
بود
دردا که در این عصر و زمان
عین صواب است !
از اهل شریعت به خدای که
پناهیم
آنجا که شریعتکده ،بنگاهِ
عذاب است؟
چون بایدمان مُرد ، که
دنیای پس از مرگ
ویران شده زان گونه که
بیرون ز حساب است !؟
زین گونه که شد هستی ی ما
آخرت ما
کس را نه غم رحمت و نی بیم
عقاب است
این ره به عطش می رود آن آب
به دوزخ
کاین تشنگی ی برحق و آن
چشمه سراب است
وقت سحر آمد ، زچه رو خواب
نداری ؟
با آن که در اطراف دلت شهر
به خواب است !
م.سحر
8/12/2013
.............................. ...........
* مصرع از شیخ بهایی ست
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر