ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اينکه بگم «برگِ سبزیست...» که قطعاً دروغ گفتهم؛ چون اگه «برگِ سبز» گيرم بياد، به پاريس نمیرسه؛ همينجا سهسوته، کردهم توُ سيگار و، خلاص !!!
م. سحر، از بزرگترين شاعرانِ زمانهیِ ماست، و شعرِ بلند و بينشِ ژرفِ وی، هردو در اوج!
اين چند بيت را که در ستايشِ او و يکی از تازهترين سرودههايش (ارشاد کرديد ما را)، و به همان وزن و قوافی نوشتهام، خدمتاش تقديم میکنم. اميدوارم که اين ارتکابِ از سرِ بهشوقآمدگی را بر فقير ببخشايد !
بانگِ بلندت، سحر! باز
بشکافت تاريکنا را
پرده برافکندی از بُن
اعوانِ ديوِ فنا را
سالم ز تو کی توانند
دربردن آنک قفا را
خشمِ سزاوارِ خلقی
داده سزا ناسزا را
تا بردرد ناوکِ نظم
حلقومِ صد ژاژخا را
خوش برکشيدی به عيّوق
خشمِ خروشانِ ما را
جانام به صد شوق بوسد
رخسارت از دور، يارا !
م. سهرابی
بامدادِ شنبه، 12 بهمن 1392؛ اوّلِ فوريه 2014
http://fardayerowshan.blogspot.com/2014/01/blog-post_2384.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر