۱۲ بهمن ۱۳۹۲

شعری از مهدی سهرابی برای م.سحر




دوست ارزشمند شاعرو طنز نویس نادیده ام مهدی سهرابی این شعر را همراه با یادداشت پر مهری به من هدیه کرده. هدیه ای ست عزیز داشتنی و آنچه در باره شعر من گفته است نشانه بزرگواری خود اوست. سپاس !  

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پيشکشی ناچيز، به حضورِ م. سحرِ عزيزِ دلبند!
اين‌که بگم «برگِ سبزی‌ست...» که قطعاً دروغ گفته‌م؛ چون اگه «برگِ سبز» گيرم بياد، به پاريس نمی‌رسه؛ همين‌جا سه‌سوته، کرده‌م توُ سيگار و، خلاص !!!
......

بوسه‌ای بر رخِ سحر بزنيم !

م. سحر، از بزرگ‌ترين شاعرانِ زمانه‌یِ ماست، و شعرِ بلند و بينشِ ژرفِ وی، هردو در اوج!
 از اين‌که وطنِ به‌تاريکنادرافتاده‌یِ تيره‌روزمان، در اين مظلم‌ترين دورانِ هستیِ خويش، در اين
 دوزخِ تار و تباه، سحری بدين روشنی و نوا، با خود و در خود دارد، اميدوارانه به خود می‌بالم ...
اين چند بيت را که در ستايشِ او و يکی از تازه‌ترين سروده‌هايش (ارشاد کرديد ما را)، و به همان وزن و قوافی نوشته‌ام، خدمت‌اش تقديم می‌کنم. اميدوارم که اين ارتکابِ از سرِ به‌شوق‌آمدگی را بر فقير ببخشايد !

 
بانگِ بلندت، سحر! باز
بشکافت تاريکنا را

پرده برافکندی از بُن
اعوانِ ديوِ فنا را

سالم ز تو کی توانند
دربردن آنک قفا را

خشمِ سزاوارِ خلقی
داده سزا ناسزا را

تا بردرد ناوکِ نظم
حلقومِ صد ژاژخا را

خوش برکشيدی به عيّوق
خشمِ خروشانِ ما را

جان‌ام به صد شوق بوسد
رخسارت از دور، يارا !


م. سهرابی
بامدادِ شنبه، 12 بهمن 1392؛ اوّلِ فوريه 2014
http://fardayerowshan.blogspot.com/2014/01/blog-post_2384.html


هیچ نظری موجود نیست: