۱۸ بهمن ۱۳۹۲
در اندوه نگار
در اندوه
نگار
نگارم
را چراغِ کلبه افسُرد
گرَش
بود اخگری دردل، فرو مُرد
شبستان
ماند و حسرت ماند و اندوه
جز این
را دزدِ دین با کاروان بُرد !
نگارم
را گیاهِ آرزو سوخت
گُلش
را شعله ی کین، رنگ و بو سوخت
اگرای
شعر، پرسیدند چون شد؟
بگو
نشکفته پرپر شد، بگو سوخت !
نگارم
را به دل ابری ست خونبار
که دین
بر گِردِ او بسته ست دیوار
فنا
بر آرزوهایش نمیتاخت
اگر
بُد بسته، دستِ اهلِ دستار
نگارم
را تباهی دل نمیخست
به
گرِدش پیله ی ظلمت نمیبست
اگر
دولت اسیر دین نمیشد
اگر
ایران ز جهل و کینه میرست
نگارم
خنده بر لب بود و دلشاد
جوانی
را به بادِ غم نمیداد
اگر
با نام دین بر بُن نمیکوفت
بهاران
را سپاه جور و بیداد
نگارم
بندی ی هجران نمیبود
به
دور از خانه سرگردان نمیبود
چنین
در چنگ ِبدکردار نااهل
اگر
دین، دشمنِ ایران نمیبود
نگارم
چشم خونپالا نمیداشت
غمش
در کنج دل مأوا نمیداشت
اگر
دین حربۀ اعدا نمیبود
وگر
خاک وطن ملاّ نمیداشت !
م. سحر
۷/۲/۲۰۱۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر