۲۵ بهمن ۱۳۹۲

زیبا تر از کلاغ



جایی خواندم  که دادگاه ،  روزنامه نگاری را به علت چاپ شعری

که ضمن آن زنان چادری به کلاغ تشبیه شده بودند محکوم کرده است.
این شعر به تأثیر از چنین خبری سروده شد: 

زیبا تر از کلاغ ندیدم
................................................

زیبا تر از کلاغ ندیدم
وقتی میان صفحهء فیروزۀ افق
بال سیاهتاب درخشانش را
درروشنای شعلهء خورشید
از هم گشوده بود به پرواز 
زیبا تر از کلاغ ندیدم

اما دیدم درکوچه های شهر
جمعی روندگان سیه پوش را که نهان بودند
در خمره ای سیاه
گویی مغاکِ دورترین ایام 
سربرکشیده بود و روان بود 
درکوچه ها ی تاری و بی نام 

می دیدم و سیاهی شب چشم ِ روز را می خست
آن سو کنار پنجره ای کوچک
استاده بود شاعر غمناک 
وز هرچه هست و نیست رمیده
کِزکرده بود باقلمی لرزان
بر دفتری مچاله و نمناک

نظّاره را به کوچه سرک می کشید
تا طرح ، یا سوادی 
از عابرانِ خمره
یا خمره های عابر 
بنگارد

نقشی به نامه ای بنشاند ،
باشد که یادگاری را
درنامه ای به یاری بسپارد

زینگونه روح شاعر
با دفتر وقلم جدالی داشت
اندیشهء محالی داشت
می خواست تا خیال وی از آن مغاک وارونه
وآن خمره های تیرۀ عابر
تصویری از کلاغان بنگارد
بی قارقار و بی چهره

غافل از آن که معجزه واژه و خیال
هرگز نمی تواند
توصیف نا ستودۀ نازیبایی را
شاهد ز جانِ زندۀ زیبایی آورَد

باری زمن به شاعر مغموم
استاده پشت پنجره
نظّاره گر به کوچه بگویید

زیبا تر از کلاغ ندیدم
زیبا تر از کلاغ

م.سحر
3/2/2014

هیچ نظری موجود نیست: