۲۸ بهمن ۱۳۹۲

اندر فضیلت عقل











اندر فضیلت عقل
زآن لحظه که عقل شد خبر دار
دیگر هرگز عصا ، نشد مار
زان دم که به عقل خورد تقّه
دیگر قمرت نگشت شقّه
تا عقل تو گشت چاره جویت
دریا نشکافت پیش رویت
تا عقل تو گشت بر سرت تاج
کس با خر خود نشد به معراج
پس عقل تو گر چراغ گردد
صحرای تو نیز باغ گردد
از آنچه که آدم آزموده ست
عقل است که گوهر وجود است
گر عقل به جاهلان سپاری
بندند ترا چو خر به گاری
امروز که هیزم تنوری
زان روست که عقلت از تو دوری
کرده ست و نهاده بر سرت شاخ
داده ست ترا به دست سلاخ
ای آن که ز عقل برکناری
بی عقل مجوی رستگاری

یا صاحب عقل خویشتن باش
یا چون خر خویش در چمن باش
دوزاری عقل تا نیفتد
بارِ خرِ بی نوا نیفتد

م.سحر

هیچ نظری موجود نیست: