۱۳ دی ۱۳۹۴

رنج توارث


 رنج توارث

نه این راهِ تو بوده ست اکتسابی
که از رنج توارث در عذابی
توارث دست بر زنجیر بستت
شکستت پای و در پهلو نشستت
که از نقد فلاکت هرچه داری
تو را ماند ، از توارث یادگاری
اگر در شهر دیگر بود کویت
به جای دیگری بُد سمت و سویت
توارث دادت این جهلی که داری
به جان، آن دیوِ نا اهلی که داری
توارث را تقدس نیست ذاتی
به یک سو نه ، ره و رسم نباتی !
توانسانی ، نه حیوان یا گیاهی
چرا از عقل خود یاری نخواهی؟
چرا آن پیله را ویران نسازی ؟
دگر انسانی از انسان نسازی؟
در انسانها توارث نیست تقدیر
نه تقدیراست این ، قفل است و زنجیر!
شبِ خود را چراغی از خرد باش
به راه ظلمت ِ تقدیر سد باش !

م.سحر
3/1/2015

هیچ نظری موجود نیست: