«شاه نگذاشت ما کتاب امام را بخوانیم»
م . سحر
جمله بالا پیامی بود که یکی از دوستان مجازی به طور خصوصی برای من نوشته بود
من نیز خود را موظف دانستم که پاسخی بدهم و پاسخ کوتاهی برای وی نوشتم و اکنون بر آنم که این نوشته را که ابتدا جنبۀ خصوصی داشت ، با سایر هم وطنان نیز در میان بگذارم هرچند می دانم خوش آیند خیلی ها نخواهد بود زیرا قصد من بیان حقایق است و البته میدانیم که حقیقت تلخ است اما امیدوارم که برِ شیرین هرچند مختصر و جزئی داشته باشد
باری پاسخ من به پیامی که در بالا خواندید چنین بود
شاید همان بهتر که نخواندیم چون اگر می خواندیم امکان آن وجود داشت که به لشکر توحش اسلامیست ها و حزب اللهی هایی که در راه بودند بپیوندیم و از همراهان و هم سفرگان عملۀ ظلم 45 سالۀ آنان باشیم!
جو جامعه شدیداً اسلامی و به طور هیستریک و بیمارگونه و زهر آگینی مذهب زده و غرقه در خرافات بود!
حتی چپ ها هم مذهبی بودند، یعنی همانقدر دگم و عقب مانده و مقلد و کم سواد و نادان بودند که مذهبی ها!
یادمان نرود که مدل و سرمشق خیلی ها در سیاست و مبارزه ، دانشمند پلیتکنیک خوانده در دانشگاه سوربن ، (که با بورس رضا شاه به اروپا فرستاده بودند) ، موجود عقب مانده ای بود که آموخته های علمی و ریاضی و صنعتی اش را در خدمت تفسیر قرآن قرار داده بود و بافرمول ترمودینامیک مسائل فقهی مربوط به آداب کون شویی و آفتابه داری را با بهره وری از فرمول های ریاضی و فیزیک مدرن برای مؤمنان ایران تشریح می کرد و راه بهشت را به آنان نشان می داد!
در عین حال رجل سیاسی اسم و رسم دار و از همکاران دولت مصدق هم شمرده می شد، که وقتی ریاست اداره آب را به او داده بودند فرموده بود روی لوله های فشاری محله ها آیه قرآنی « ومن الماء کّل شیئی حَیّ» را نقر کرده بودند و در سرتیتر نامه های اداره آب همبن آیه چاپ شده بود و اینگونه از موقعیت ومقام اداری اش بهره برداری و از بودجۀ عمومی صرف تبلیغات عقیدتی و ایدئولوژیک خود می کرد و توجه نداشت که نامه های اداری یا لوله ها و فشاری های آب در پایتخت کشوری مثل ایران ارتباطی با آیه قرآن و عبارات عربی ندارد !؟
این «مهندس مؤمن» مورد توجه سیاستمدارانی چون مصدق هم بود یعنی وجیه الملگی ناشی از اعتقادات دینی اش چندان «اعتبار»ی به وی داده بود که اهل سیاست روی چنین آدم واپس گرایی سرمایه گذاری می کردند!
از سوی دیگر یک آدم غرق شده در اسطوره های شیعی که در مشهد از پدرش محمد تقی شریعتی و از محیط اجتماعی / دینی اش آموزش دیده بود با یک مدرک قلابی «دکترا» (دیپلم یونیورسیتۀ یک ساله) ای از فرانسه ( که واقع دکترا نبود)، خود را« دکتر جامعه شناس » جازده بود و با زبان هیجان انگیز و احساساتی اش انشاهای ادبی می نوشت و با تریبونی که (به شهادت سید حسین نصر عضو هیآت أمناء حسینیه ارشاد ) ساواکدر اختیارش گذاشته به عنوان استادی که به دستور حکومت او را به دانشگاه تحمیل کرده بودند ، جوانان را به برپاکردن «ا انقلاب اسلام حسینی » و چگوارایی دعوت می کرد!
او که سخنور و خطیب زبر دستی بود و زبان ادبی سانتی مانتالی هم از محافل ادبی خراسان (مشهد) به میراث داشت، ترکیب نادرهم جوش نچسبی از استالینیزم وتیرموندیسم و با افسانه ها و فرهنگ تعزیه گردانها و متون روضه خوانی ملاهای شیعه و کتاب روضة الشهداء کاشف سبزواری فراهم آورده بود و به زبانی رمانتیک و لحنی برانگیزاننده و آشوبگر ، زیر چشم مقامات حکومتی به تبلیغ اسلامیسم سیاسی و «انقلاب سرخ حسینی» می پرداخت و در پی انهدام دولت مدرن برخاسته از مشروطیت و ملغی کردن «ملت ایران» به نفع «امت اسلامی» بود و بدین گونه نظریه امامت را به جوانان مذهب زده و کم سواد آن روزگار القاء می کرد و ابن همان هنری بود که خمینی و تروریست های فدائیان اسلام از آن نهایت بهره را بردند و سرانجام جهنم ولایت فقیه و «امامت» ملایان بر «امتِ صغار و محجور» را بر ایران مستولی ساختند.
(پدر ایشان در خراسان سالهابود که انجمنی برای تبلیغات اسلامی بنام کانون نشر حقایق اسلامی را اداره می کرد! که یکی از افتخاراتش مبارزه با احمد کسروی بود.)
با این بضاعت تقریباً کامل، (چه به لحاظ فرهنگ دینی و چه به لحاظ ذوق سخنوری و خطابت و چه به لحاظ برخورداری از اطلاعات ناقصی که در پاریس از مارکسیسم مبتذل و تیرموندیسم سارتر و امه سزر و فرانتس فانون وبرخی از رهبران فکری جنگ استقلال الجزیره مثل بن بلا و بومدین با خود داشت ، به تحریک می پرداخت و بنام « انقلاب سرخ حسینی تروریسم دینی و انتحاری را در میان جوانان ناآگاه و کم سواد جامعۀ ایران که گرفتار هیجانات برخاسته از رمانتیسیسم انقلابی مُد روز آن دوران بودند تشویق می کرد!
(جوانانی که آنروزها سخت آلودۀ سموم تبلیغات سیاسی و فکری و ایدئولوژیک روسیۀ شوروی بودند).
در واقع نظر پردازی های شبه دینی او در آن سالها به یاری دوسازمان مسلح و تروریستی خلقی (مجاهدخلق و فدایی خلق) شتافته بود!
البته این اصطلاح «خلق و خلقی» هم فابریک و واردات روسیه شوروی بود و فعالان جوان و بی تجربه و احساساتی آن سازمانها در آن سالها زیر تآ ثیر بلشویک ها و تبلیغات حزب کمونیست شوروی در طول جنگ سرد ، در عرصه مبارزه چریکی سر برآورده بودند و باید گفت که خطابه ها و زبان آوری های نیمه مذهبی نیمه مارکسیستی او این جوانان پر شور اما کم دانش را به لحاظ عاطفی و ایدئولوژیک تغذیه می کرد.
سخن اعجاب انگیز و تراژدی – کمیک ِ گل سرخی در دادگاه ، هنگامی که می گفت : « سوسیالیسمش را از مولا حسین آموخته» با آموزه های «دکتر» با دال بزرگ بی ارتباط نبود.
وی ضمن آن که به تأثیر از لنین ادعای سوسیالیسم داشت ابوذر غفاری را که یکی از صحابه بدوی پیغمبر اسلام در صحرای عربستان بود، نخستین سوسیالیست جهان می نامید ، و با تکیه به افسانه های شیعی مربوط به وقایع سیاسی مذهبی صحرای کربلا در سال 61 هحری ، شعار «یا بمیر یا بمیران و کل ارضٍ کربلا و کل یومٍ عاشورا » برای جوانانی تجویز می کرد که پای منبرش می نشستند و خود را برای جهاد اسلامیستی یا اسلامو مارکسیستی علیه حکومت وقت تجهیز می کردند و رؤیا و توهّم « انقلاب حسینی» و برقراری «عدل علی » را در اذهان خود می پروردند!
شعارهایی که در همان روز تبدیل به جزوه های استنسیل تنظیم و درسراسر دانشگاه های کشور و کوی دانشگاه و سایر مراکز آموزشی پخش می شد و تخم بلاهت می کاشت !
در آن فضای مسموم و هیستریک وبیمار گونه و درآن شبستان بی فکری و جهالت ، خواندن رساله خمینی که بعد از ماجراهای ۱۵ خرداد۴۲ تبدیل به بت آشوبگران شده بود و رهبران چپ ها از نوع جزنی ها گرفته تا احمد زاده ها که هردو تن پسران یک اسلامیست متعصب مشهدی بنام طاهر احمد زاده ، از دوستان و نزدیکان شریعتی بودند و نیز رهبران حزب توده و منشعبات گوناگونش هم روی آینده اوحساب بازکرده بودند برای فرونشاندن تب آشوبگری اسلامیستی مفید فایده ای نبود!
در چنان شرایطی خواندن کتاب های خمینی (رساله عملیه یا حتی رسالۀ حکومت اسلامی او) که همواره بوسیله اسلام گراها توزیع و در محیط های مذهبی پخش و خوانده می شد، نمی توانست برای عموم مردم ، نتایج مثبتی به بار آورد بلکه به نوعی ریختن روغن روی آتش بود!
چون فضایی نبود که بشود یاوه های بیمارگونه رساله های فقهی ملاهای مرتجع قم را زیر سؤال برد
به وبژه آنکه خمینی بدل به چهره کاریسماتیک سیاسی - مذهبی شده بود و نقش او در جریان تروریست های جنایتکار فدائیان اسلام و قتل کسروی به او اوتوریته و ابُهتی داده بود که خاص او بود . انتقاد از او جزء تابوهای آن روزگار بود و این واقعیت را درج نامه ای در روزنامه اطلاعات نشان داد که چگونه به آغاز آشوب های ویرانگر 1357 انجامید.
فضا طوری بود که کسی مطلقا رساله خمینی را برای انتقاد نمی خواند بلکه اگر می خواند برای کسب ثواب آخرت بود یا برای دشمنی و دهن کجی به حکومت وقت که فضای کلی به اصطلاح کتابخوان وحتی فیلمساز و فیلسوف (نمونه گلستان و شایگان) او را غرب زده در معنای سن زده و کرم زده و آفت زده می دانستند!
.آنها هم که به طور کلی با این متون میانه ای نداشتند حد اکثر از کنارش بی اعتنا و باسکوت می گذشتند !
کسی به فکر نقد یا خواندن آن کتاب برای رساندن آگاهی به مردم ایران نبود!
باری نه چشم کسی تاب دیدن حقیقت را داشت و نه گوش کسی بدهکار به سخنی برخاسته از عقل و هوشیاری بود !
خلاصه این که روزگار غریبی بود!
م.سحر
پاریس 31/10/2024
https://msahar.blogspot.com/
تکمله: در این یادداشت جای پرداختن به جلال آل احمد و نقشی که او در فساد ذهنی بخش مهمی از روشنفکران آن روزگار ایفا کرد خالی ماند. به ایشان پیش از این در نوشته های متعدد پرداخته ام هم به نثر و هم به شعر . از آن جمله مطلب مفصلی که در مؤخره کتاب گفتمان الرجال (حاوی شعر های طنز آمیز و انتقادی ) نوشته و در سال 2008 منتشر کرده ام!