ای آسمان ِ عشق ، فروبار بر دلم
تا بی بری قدم نگذارد به حاصلم
زیرا جوانه کردهء بذرِ محبّتم
وز همدمان ِ تاک ، نه بیخ ِ هلاهلم
آن بوته ام که بی سبب از کشتزارِ خویش
برکنده دستِ مردمِ نا اهلِ جاهلم
افکنده بادِ رهزن از این سان به خاکِ غیر
دور از نسیم و سایه در آن سوی ساحلم
ناخُن به خُشک سوده ام و زنده داشته ست
یادِ بهار و باغ به صحرای هایلم
ای رهگذر که پای بر این ساقه می نهی
هرگز ز غفلتِ تو مپندار غافلم
هرگز گمان مبر که در اطرافِ خانه ات
خودرو دمیده در پی ِ سودای باطلم
رؤیای جاودانگی اندردوانده است
درخاک ریشه هایی از عهدِ اوائلم
اینک منم . گیاهی و چشمی و گوشه ای
ای آسمانِ عشق ، فرو بار بر دلم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر