اخیراً در بعضی خبرنامه ها خواندم که : آقای کیارستمی ضمن یک طبقه بندی که روزنامه گاردین از کارگردانان مهم معاصر کرده ،در ردهء ششم قرار گرفته است
با خواندن این خبر در سایت ایران گلوبال یادداشتی نوشتم که اظهار نظرهایی را به دنبال داشت و حاصل آن مطلبی شد که نشریه ایران گلوبال آنرا طی سه بخش انتشار داد. اکنون هرسه بخش را در اینجا از نظر دوستان می گذرانم:ـ
مُد است آقا مُد. گول این حرفها را نخورید
ببینید کیارستمی در فرهنگ و در سینمای ایران در رده چندم است؟ سینما گری که فیلمهایش را مردم ایران نمی بینند و صاف از همان فابریکی که در می اید بسته بندی می شود و از طرق دیپلماتیک به فستیوالها می رود، برای فرهنگ ایران و برای سینمای ایران در ردهء چندم است به نظر شما؟. فرنگی ها همیشه برای ارضاء نیازهای اگزوتیک خودشان به پدیده های غیرعادی شرقی نیاز دارند وقتی یکی را وارد مُد کردند و از او مارک ساختند روز به روز نرخ مارکی را که ساخته اند بالا می برند
مُد است آقا مُد. گول این حرفها را نخورید . ببینید کیارستمی در فرهنگ و در سینمای ایران در رده چندم است؟ سینما گری که فیلمهایش را مردم ایران نمی بینند و صاف از همان فابریکی که در می اید بسته بندی می شود و از طرق دیپلماتیک به فستیوالها می رود، برای فرهنگ ایران و برای سینمای ایران در ردهء چندم است به نظر شما؟. فرنگی ها همیشه برای ارضاء نیازهای اگزوتیک خودشان به پدیده های غیرعادی شرقی نیاز دارند وقتی یکی را وارد مُد کردند و از او مارک ساختند روز به روز نرخ مارکی را که ساخته اند بالا می برند. اما انصافاً برای ما ایرانی ها جای کیارستمی آنقدرها بالا هست؟ به نظر من او باید چهار پله پایین تر از شهید ثالث بنشیند و پنج پله پایین تر از بیضایی و سه پله پایین تر از گلستان و یک پله پایین تر از پناهی. از بت سازی های فرنگی ها چیزی نصیب ما نشده است. یادمان باشد که خمینی را هم همین انتلکتوئل های فرنگی به ما قالب کردند. اسم هانری کربن را شنیده اید؟ او باعث شد که غرب اسلام ایرانی را تافته جدابافته بداند و به تبعش خمینیسم هم تافته جدابافته انگاشته شد. اسم میشل فوکو را شنیده اید. او از خمینی به عنوان گاندی دوم یاد کرد و از همه شهرت و دانش و اسم و رسم و اعتبار خودش به عنوان فیلسوف معتبر مدرن فرانسوی برای این مرتجع قشری آدم کش مایه گذاشت و آب از لب و لوچهء خیلی از روشنفکرهای ایرانی راه انداخت. خط امام را فقط روسها نساختند. کسان دیگری هم در همین مغرب زمین بودند که از نمد نظریه پردازی های خودشان در باره انقلاب ایران کلاهی ساختند و سر خیلی از روشنفکرهای طیف چپ و راست و میانه گذاشتند و باعث شدند که اسم بردن از خمینی و خط امام و حتی حمایت از اوباشی که از زیر عبای این اسلامیست عقب مانده بیرون خزیده بودند احساس شرم و آبروریزی نکنند. یکیش میشل فوکوبود . بسیاری از کمونیست های غربی مثل برلینگوئر و ژرژمارشه و به خصوص حزب کمونیست فرانسه و شخص مارشه به تأثیر از حمایت حزب کمونیست شوروی برای خمینی و خط امام غش و ضعف می کرد فیلسوف فلک زده و راه گم کرده و مسلمان شده مثل روژه گارودی همواره از این جریان ویرانگر مرتجع که ایران را به نابودی کشید حمایت کرده.
بالجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر/
کاین کارخانه ای ست که تغییر می کنند/
مقصوم مقایسه کیارستمی و خمینی نیست اما منظورم یادآوری کارگاههای بت سازی جامعه اینتلکتوئلی غرب به خصوص فرانسوی های و به خصوص سینه فیلهای پاریزین است که به یاری دست های سیاست و اقتصاد و دیپلماسی ، برای دل خودشان شوشو(جون جونی) می سازند و قربان و صدقه اش می روند و بعد برای این عشق آتشین خودشان تئوری ها می پردازند و مکتب می سازند تا دیگران را هم به اصالت اندیشه های مدرن ومشعشع آنها بگروند وبه زیبا شناسی فرانسوی باب روز انها سر تعظیم فرود بیاورند. اما می بینیم که مردم ایران ده پانزده سال است آش دهن سوزی در این «شاهکارهای» کیارستمی نمی بینند و کسی جلو سینماها برای دیدن آفریده های او که مغربی ها را کیفور کرده و به عالم علوی و زن و بئاتیتود (مسرت ازلی و بهشتی )رسانده و شخص ایشان را به آخرین پله های سینماگران بزرگ دنیا عروج داده است ، صف نمی بندد و اگر هم دید چیز زیادی نصیبش نمی شود. کدام ایرانی از دیدن فیلم زیر درخت زیتون احساس کرده که با کوروساوا و فلینی و روسولینی طرف است؟ اصلا کدام ایرانی ـواقعا و راست حسنی و ازته دل و بدون آن که به خودش دروغ بگوید و بدون آن که دهن بینی کرده باشد ـ ازاین فیلم خوشش آمده عده ای خودشان را مسخره کرده اند. بت سازی آئین ما ایرانی هاشده ، احساس اوج لذت جنسی به ما ایرانی ها دست می دهد وقتی به دهان فرنگی ها نگاه می کنیم و از زبان آنها درباره یک ایرانی تعریف و تمجید می شنویم. من با کیارستمی دشمنی ندارم و بعضی کارهای اورا هم دوست دارم مثل خانه دوست کجاست ، اما برخلاف تصور رایج در وجود ایشان بیشتر یک سینماگر فرصت طلب می بینم تا یک هنرمند صمیمی
هرکسی هم این اظهار نظر مرا نمی پسندد به قول بچه های قدیم بُر بزند.
.....................
داریوش نقوی
جناب م. سحر گرامی شما گاهی اوقات حرف های جنجالی می زنید نوشته اید که « سینما گری که فیلمهایش را مردم ایران نمی بینند» خوب تقصیرش به گردن دستگاه سانسور رژیم اسلامی است دوم فرمودید :« من با کیارستمی دشمنی ندارم و بعضی کارهای اورا هم دوست دارم مثل خانه دوست کجاست ، اما برخلاف تصور رایج در وجود ایشان بیشتر یک سینماگر فرصت طلب می بینم تا یک هنرمند صمیمی » آخه برادر این هم شده «حکم» چون فرصت طلب است و صمیمی نیست شما افشاگری می کنید این چه حرفی است اکثر هنرمندان جهان ،فرصت طلب اند و فرصت طلبی اصولا کار زشتی نیست آدم ها از فرصت های بدست امده استفاده می کند. شما هم فرصت طلب هستید...براستی متوجه نشدم منظور شما از هنرمند صمیمی چیست شاید منظور شما هنرمند پوپولیست که خود را به رنگ مردم در بیاره و بعبارتی عوام فریب باشه ..ویا مرتب لبخند بزنه ...اقا جان نخبه کشی نکن
...................................
م.سحر
سانسور دولتی علت دیده نشدن فیلمهای آقای کیارستمی در ایران نیست
برای عنایت جناب نقوی
1ـ گاهی من حرفهای جنجالی می زنم؟ کجا؟ کی؟ جنجالی از چه بابت؟ البته قبول دارم که نیشتر زدن به برخی دمل های چرکین در فضای فرهنگی و سیاسی آلوده و بیمار سی و سه سالهء ما خیلی ها را ازار می دهد و صدایشان را بلند می کند.مهم این نیست که سخنی برخی از افراد جامعه را برانگیزد یا به عکس العمل و اعتراض وادارد ، مهم آن است که ببینیم چقدر راستی در سخن گوینده هست و چه مقدار از عنصر حق گویی و حقیقت طلبی برخوردار است.
2 ـ برخلاف تصورشما سانسور دولتی علت دیده نشدن فیلمهای آقای کیارستمی در ایران نیست و به هیچ وجه!
کارگردانی که از نخستین سالهای سیاه تسلط نظام دینی و استقرار سیاست فرهنگی اش مورد حمایت مالی دولت و نظر عنایت کارگزاران و نهاد های فرهنگی و دیپلماتیک حکومتی بوده است ،و دستگاه امورخارجه برای بالا بردن شانس ایشان در ربودن جایزه در فستیوال کان ، بازارگرمی و سیا بازی و موش و گربه بازی و خیمه شب بازی (که ملاها در آن تخصص ویژه دارند ) می کند و سرانجام فیلم را از طریق چمدان دیپلماتیک به فستیوال می رساند ، قطعا قربانی سانسور نیست ، می توان از او به عنوان هنرمندی که با سانسور رسمی و دولتی کنار آمده است یاد کرد اما به هیچ وجه نمی توان او را قربانی سانسور دولتی شمرد و برای مظلومیتش گریست. ضمنا برای اطلاع شما ، جناب کیارستمی تنها هنرمندی ست در تاریخ ایران و جهان که رسماً ضمن بیاناتی سانسور دولتی را مایهء پیشرفت هنر و به ویژه سینما دانسته و بابت این جمله مستحق اسکار و نوبل باهم است .
3ـ بله همانطور که گفتم ، فیلم خانه دوست کجاست اورا دوست دارم و اورا هم سینماگر با استعداد و نو آوری می شمارم. اما فرصت طلبی او را تأیید نمی کنم و برخلاف نظر شما فرصت طلبی را در کار هنرمندان ، فضیلتی نمی شمارم . آن هم در جامعه و کشوری که حکومتش بیش از یک نوع هنرمند را به رسمیت نمی شناسد و آنچنان شمشیر قتالی بالای سر اهل هنر و فرهنگ آویخته که یا می باید با او باشی و هنرت و ذوقت را با سیاست کارگزاران فرهنگی او هماهنگ و میزان کنی ، یا بر او تلقی می شوی و مطرود و منکوبخواهی بود و دقمرگی یا تبعید در انتظارت خواهد بود.ضمنا فرصت طلبی به معنایی که من گفته ام ، از نوع صیادی و ماهیگری نیست که صیاد یا شکارچی به لحظه و زمان عبور ماهیان یا به فصل چریدن آهوان یا بیداری خرس ها نظربدوزد و تیر را درلحظه ای که می باید رها کند.فرصت طلبی در امور فرهنگی و اجتماعی یک خصلت بد است قدمای چپ به آن اوپورتونیسم و کاریریسم می گفتند.شما هم از چنین خصایلی دفاع نفرمایید خوبیت ندارد.از صمیمیت هم اگر سخنی گفته ام دقیقا در پیوند با همین خصلت فرصت طلبی ست . این دو با هم در وجود هنرمند به یک جا جمع نمی شوند. مثل آب است و آتش. پس منظورم پوپولیست و اینها نبود. مقصودم این بود که با خودش و با هنرش صادق نیست اگرچه توانایی آن را دارد که هنرمند صادقی هم باشد.
4. درمورد فرصت طلبی اینجانب که شما مدال و درجه اش را به من محبت کرده اید سخنی نمی گویم ـ نه به تأیید و نه به تکذیبـ چون به هرحال هرکسی برای خودش گذشته ای و کارنامه ای و هویتی دارد و قضاوتش بر عهده دیگران است. نمیدانم شما با چه درجه از شناخت درباره من چنین قضاوتی کرده اید
ببخشید فراموش کردم در باره فرمان شما که می گفت آقانخبه کشی نکن سخنی بگویم
1 ـ این اصطلاح که چند سالی ست از عنوان یک کتاب به نام جامعه شناسی نخبه کشی برخاسته و رایج شده اصطلاحی نیست که مثل یک مارک بشود به این و آن زد.
کنتکست موضوعی این اصطلاح تاریخ ایران و اصولا استبدادهای شرقی از نوع کشور ماست. من و شما نمی توانیم نخبه کشی کنیم. این کار اهل قدرت است و آنهایی که زور کشتن نخبه ها را دارند یعنی دولت ها و نهادهای رسمی حکومتند .فراهانی هاو امیر کبیرها را سلطان بن سلطان سلطان و خاقان بن خاقان بن خاقان ها کشته اند و نه یک نویسنده یا شاعر منتقد ، بنا براین شما ازهمین اکنون میتواند خاطرتان آسوده باشد که شمشیر کند ما بر ایشان کاری نیست چون نزدیک به سی سال است نهاد قدرت وکارگزاران فرهنگی حکومت ولایی ایشان را در ظل توجهات و عنایت خود دارند و خوشبختانه خطر نخبه کشی متوجه ایشان نیست. ما هم با یک قلم خودکار بیک و چند جلد کتاب که دهها هزار کیلومتر آن سوی مرزهای میهن پخش و پلاست زور لرزندان موری را هم نداریم چه برسد یه کشتن نخبه هایی از نوع کارگردان محبوب شما که چلو کبابشان را با روبرتو روسلینی می خورند و فالوده شان را با اومبرتو اکو
داریوش نقوی
جناب اقای م.سحر گرامی / با اینکه شما از ضدیت با خاندان پهلوی به احساس علاقه به رضا شاه رسیده اید_ که خود نشانگر یک تحول سیاسی مهم در شماست_ ولی قلم شما همچنان در رادیکالیسم دهه 50 تند و تیز همه را «زیر» می گیرد و همواره پرچم پیروزی در دست ، قصد فروتنی ندارید... سئوال کردی کجا جنجالی صحبت کردی ؟ خوب یکیش همین اظهار نظر اخیر شما در مورد رضا شاه _بگذریم به مورد دوم که نخبه کشی باشد...مثالی می زنم تا جایگاه شما در ان مشخص شود .در یک هفته اخیر 3 جایزه به سه نخبه ایرانی تعلق گرفت 1_ اول احمد زید آبادی است که همه فعلن همه ی ما ها دوستش داریم (وقتی احمد از زندان ازاد شود و پا به این طرف اب بگذارد...می شود اکبر گنجی....مزدور جمهوری اسلامی!!!! )2_ هوشنگ اسدی از گردانندگان اصلی روز اون لاین که جایزهی بینالمللی کتاب حقوق را دریافت کرد که بلافاصله از جانب مجاهد کبیر ایرج مصداقی تیر خلاص زن در زندان اوین لقب گرفت مورد سوم «عباس کیارستمی» بود که در مکان ششم بهترین کارگردانان معاصر قرار گرفت و هنوز جوهر نوشته در ایران گلوبال خشک نشده بود که جنابعالی یک مدال محکومیت بهش چسباندی ...اخر برادر اگر اینکار ها بخشی از سریال نخبه کشی نیست ؛ پس چیست ؟ نخبه کشی فقط به جمهوری اسلامی تعلق ندارد...ما هم از روی حسادت ویا انگیزههای سیاسی نخبه می کشیم .شما با ان قلم خوب و منتقد تان می توانست به بررسی و تحقیق کارهای کیا رستمی می پرداخت تا یک نوشته عجولانه تند و تیز..
......................................
م.سحر
اگر کسی به اصلاح طلبان بدهکار باشد ، آن کس ، نه ملت ایران
بلکه نظامی ست که آقایان و خانم ها قصد اصلاحش را دارند
پس دفاع من از برخی اقدامات قابل تقدیر رضا شاه شماراآزار داده و جنجالی که می فرمایید مربوط به این ماجراست؟ بسیار خوب پس شما که خودتان علی رغم نظر مورخان و پژوهندگان ، از روشنفکران برجسته بیرون از نظام (مثل شاهرخ مسکوب) گرفته تا مورخان و نظریه پردازان داخل همین نظا م (مثل زیباکلام) ، که به خدمات رضا شاه صحه می گذارند ، رضا شاه را همچنان صد درصد خائن می شمارید و هنوز کینه های علاج ناپذیر سیاسی و ایدئولوژیک و احتمالا حزبی به شما اجازه نمی دهد که حقیقت را درباره رضا شاه بپذیرید ، چگونه است که تنها به این دلیل که در کنار ذکر معایب رضا شاه از محاسن او هم سخنی به میان آورده بودم ، اینجانب رابه پیروی از افکار رادیکال و تندروانه سال های پنجاه متهم می کنید؟ چگونه است که اگر علارغم همه شواهد تاریخی و بر خلاف بسیاری از اسناد و پژوهش ها ، همچنان به رضا شاه فحش بدهیم ، رادیکالیسم سالهای پنجاه به حساب نمی آید اما اگر حقایق تاریخی را آنطور که بوده است بپذیریم و همه چیز را سیاهی مطلق نبینیم گرفتار حرفی جنجالی زده ایم و مرتکب گناه کبیره ای شده ایم؟
ظاهرا از نظر شما انتقاد از بت سازی غربی ها در باره بعضی سینماگران که در ایران تحت حمایت دولت جمهوری اسلامی و متکی و منطبق با سیاست های فرهنگی این نظام و در چارچوب روابط اقتصادی و سیاسی باغرب صاحب نام و نشانی شده اند رادیکالیسم و تند روی سالهای پنجاه شمرده می شود ،لابد تداوم کینه توزی برضد دوران پهلوی تولرانس و روا داری و تسامح مدنی و ازین حرفهاست ؟عجیب است! بهتر است به باقی ایراد های شما نپردازم آقای نقوی.
این که آقای مصداقی در باره ایکس یا ایگرگ چه گفته ، من مقصر نیستم و این حرفهایی که من درباره سینمای کیارستمی زده ام چند سال پیش در یادداشت ها و مقالات من مطرح شده بودند و تازه نیستند . برای اطلاع شما یکی از آخرین کتابهای من به اسم داوری یا عریضة النساء یک بخش مفصل به سینمای دوران حکومت اسلامی اختصاص دارد و در باره آقای کیارستمی هم اظهار نظر شده و این کتاب سه سال پیش نوشته و منتشرشده است. حسادتی هم نسبت به افتخارات و موفقیت های ایشان ندارم. من نه سینما گرم که خودم را رقیب ایشان بدانم و نه اصولن از توفیق هم میهنانم ناخرسندم اتفاقا خیلی هم خوشحال می شوم به خصوص در عرصه هنر و فرهنگ . اما مرد رندی و تقلب را هم در امور فرهنگی و هنری برنمی تابم و از آنها نیستم که پای هر تعزیه ای بدون توجه به این که تعزیه گردان واقعی کیست و با چه هدفی تعزیه می خواند بنشینم و اشگ بریزم و پای هر معرکه گیری ، بی توجه به نقش و انگیزه معرکه گردان صلوات بفرستم یا کف بزنم. من آنچه به نظرم حق است می گویم و تازگی هم ندارد. سی و دوسال است حد اقل روش من این است نه به کسی باج می دهم و نه انتظاری از کسی دارم. جایزه هایی هم که در خارج به این و آن داده می شود بیرون از مقاصد سیاسی یا منافع دیپلماتیک این و آن نیست، مبارزات روزنامه نگاران ایرانی ها از دوم خرداد شروع نشده است و ما روزنامه نگار و نویسنده و هنرمند اعدامی و زندانی شده و در تبعید پوسیده کم نداشته ایم. از مشروطه تا امروز. حالا عده ای سوگلی حرم برخی محافل و قهرمانان دفاع از حقوق بشر برای مجامع ذی صلاح غربی شده اند ، مسئله ای ست که بسیار می توان در باره اش اندیشید و درباره اش بحث کرد. در باره گنجی که نام برده اید و رفرمیست های حکومتی که امروز مظلوم واقع شده اند و خیلی هاشان از آخرین موج تبعیدی های ایران محسوبند یا در داخل کشور در زندان حکومت خودشان هستند من هم مثل شما با آنها همدلی و احساس رفاقت دارم (به ویژه با سالم ترین و صمیمی ترین آنها مثل آقای زیدآبادی ) و آزادی شان را خواستارم اما این دلیل نمی شود که از این جایزه و آن جایزه که تنها به این طیف برگزیده در میان اوپوزیسیون سی و سه ساله ایرانیان تعلق می گیرد به وجد بیایم و ذوق کنم. نوش جانشان! مابه عنوان ایرانیانی که بیش از سی سال است رنج تبعید را به جان خریده ایم و در حدتوان خود همواره معترض بوده ایم و به قلمی یا قدمی یافکری یا حتی عاطفه ای و احساسی با این رژیم درآویخته بوده ایم (حد اقل بیست سال اعتراض ما ها به این نظام اعتراض به سیستمی ست که این آقایان تازه وارد جزیی از آن و بعضا کارگزاران آن بوده اند.)نه بخیلیم و نه به آنها حسادت می کنیم . اما حقیقت آن است که در افتخاراتی که از طریق جوایز گوناگون نصیب آنها می شود شرکتی نداریم زیرا در موقعیت ها و مقام ها و مراتبی و ارج و قربی که این آقایان در نظام اسلامی داشته اند و نسبتی که با قدرت در این نظام ایران سوز و ویرانگر داشته بوده اند نیز مداخله ای و شرکتی و افتخاری نداشته ایم. راست حسینی چه نسبتی هست میان آنها که از روز نخست با تسلط خوندها و اوباش بر کشورشان مخالف بوده اند و بهای این مخالفت را هم با آوارگی و تبعید و هزار درد و رنج دیگر پرداخته بوده اند با مثلا میرحسین موسوی که هشت سال نخست وزیر دوران سرکوب و کشتار بوده و بیست و دو سال از حامیان و کارگزاران و دلسوزان این نظام شمرده می شده است؟ به طریق اولی چه نسبتی ست میان آنها که جانشان را در سالهای 60 برداشتند و از کوه و کمر و دریا وجنگل به یک کشور بیگانه گریختند و در میان خارجی ها به چشم ایرانی اسلام گرا و تروریست به آنها نگریسته شد و چوب دوسرطلای ازوطن رانده و از غربت مانده به حساب می آمدند با آنان که در سال های هشتاد در دفاع از اصلاحات خاتمی یا بابت دفاع از قانون اساسی نظام ، مورد بی مهری واقع شدند و یا در سال هشتاد و هشت بابت دفاع از رأی موسوی قربانی نظامی شدند که خودشان ساخته بودند و خودشان برای آن جانفشانی کرده بودند و احتمالا در پایمال دیگران نیز شرکت کرده بوده اندِ و در این سالها با مدال افتخار مقاومت و در جایگاه طرفداران دموکراسی و دموکراسی دینی به خارج آمدند و مورد استقبال محافل ذی صلاح دولتی و غیر دولتی غرب هم خوشبختانه قرار گرفتند؟
واقعیت آن است که جایزه واقعی برای مبارزان ایرانی ، همانا آزادی ایران از چنگال استبداد دینی و رهایی ملت ایران ازین همه توحش و بیداد است و در روز موعود، هرکسی به فراخور همت و دانش و صمیمیت و جانفشانی خود جایزه خود را نخست از وجدان خود و سپس از تاریخ ایران خواهد گرفت. جنجال که شما می فرمایید یعنی همین سر و صدا ها که در اطراف مدال ستانی ها و جایزه گیری های این و آن برپا می شود. جایزه میرزاجهانگیرخان صور اسرافیل را درباغ شاه دادند با کارد تیز و برنده . جایزه خبیر الملک هم خنجر بود و سر بریده زیر درخت نسترن. ما ملت امروز و دیروز نیستیم و ملت ایران زیر بار منت احدی به نام روزنامه نگار یا سینماگر اصلاح طلب نیست. اگر کسی به اصلاح طلبان بدهکار باشد ، آن کس ، نه ملت ایران بلکه نظامی ست که آقایان و خانم ها قصد اصلاحش را دارند و بابتش از این نهاد و آن نهاد خارجی پشت سر هم جایزه می گیرند. در هر حال یکبار دیگر می گویم که دم همه آنها که با استبداد مبارزه می کنند گرم و جوایز هم نوش جانشان ، هرچند بیست سی سالی دیر وارد این میدان شده اند ، اما تازه واردان ـ هرچند مبارزان صادق و صمیمی هم باشند ـ قهرمانان من محسوب نمی شوند و جایزه گرفتن آنان مانع از آن نخواهد بود که هرجا ناخالصی و کوشش آنها را در دفاع از استبداد دینی دیدم اعتراضی نکنم. من خودم در روزهایی که آقای گنجی در زندان ملاها بودند و اعتصاب غذا کرده بودند در شعری ایشان را ستوده ام و پشیمان هم نیستم چون ستایش من از مقاومتی بود که ایشان در آن سالها در برابر مستبدان از خود نشان می داد ، با این همه این حق را برای خودم قائلم که در برابر کوششهای قلمی یا قدمی که گهگاه درجهت حفظ نظام از خود بروز می دهند بایستم. مثلا من مخالفت ایشان را باحضور پرچم شیر وخورشید نشان ایران در تظاهرات های ایرانیان یک نوع دفاع از نظام اسلامی می دانم زیرا حضور این سمبل و نماد ملی ایرانیان به معنای نفی کامل نظامی ست که به جبر و زور و جنایت و کشتار بر ایران تسلط یافت و پرچم خرچنگی و من درآوردی جمهوری اسلامی را که به تقلید از سیک های هندی درست شده بود به مردم ایران تحمیل کرد. به هرحال از موضوع دور شدیم. قصدم ورود به این مباحث نبود اما با خواندن برخی حرفها شما بیان گوشه ای از حقایق را در اینجا ضروری دانستم
داریوش نقوی
جناب م .سحر _ موضوع کیا رستمي به رضا شاه ، پرچم شير ، خورشید ، اصلاح طلبان و...کش پيدا کرده است .....برخلاف نظر شما ، بررسی تاریخی اقدامات مثبت و منفی رضا شاه مرا آزرده نخواسته است...موضوع این است که جریان بزرگی از چپ ایران به دلیل نا کامي انقلاب 57 و بلایی که جمهوری اسلامی بر سر مردم ایران آورده است ؛ دانسته و آگاهانه ولی خزیده بسمت بازگشت به سلطنت پهلوی ها گام بر مي دارند...بطور مثال حمایت و احساس علاقه شما به رضا شاه ، علاقه شما به پرچم شير و خورشید و نحوه برخورد شما با موضوع اصلاح طلبان و...همگی قدم هایی است در جهت این بازگشت ...صداقت روشنفکری تان حکم مي کند که نظر تان را در باره نظام پهلوی و احياء نظام پادشاهی بطور روش ن بیان کنید _متشکرم
.....................
م.سحر
.....................
پرچم شیر وخورشید نماد تداوم تاریخی مابه عنوان یک ملت بزرگ و ریشه دار است
....................
واقعا دلم نمی خواست ادامه بدهم این گونه گفتگو را که در واقع گفتگو نیست. آقایی می آید ذیل مطلب شما یک چیزهایی می نویسد که از بنیاد بی ربط است به آنچه نوشته اید و بیشتر ربط دارد به برخی روش ها و ذهنیت هایی که ساخته و پرداختهء یک شبه فرهنگ ریشه دارسیاسی ـ حزبی در ایران است . شبه فرهنگی که مارک زنی و اتهام و برچسب سازی و مُهرکوبی مهم ترین و پایه ای ترین شیئوه او درمبارزه فکری با مخالفان و رقبای سیاسی بوده است و مثل یک سنت شوم لااقل در این پنجاه شصت سال پایدارمانده و قصد رخت بر بستن از جامعه فرهنگی و سیاسی ایران را هم گویا ندارد.
مثلا من در یادداشتی ذیل خبری در باره آقای کیارستمی در باره این حقیقت نوشته بودم که بهتر است آنقدر دهان بین نباشیم و برای مدال ها و جایزه هایی که این و آن محافل مغرب زمینی برای برخی ایرانیان در نظر می گیرند اینهمه به وجد نیاییم و سر و دست نشکنیم و بکوشیم تا پس پشت این مدال ها و جوایز سیاست های فرهنگی و اقتصادی و دیپلماتیک اعطا کنندگان راهم ببینیم و به طور مشخص از آقای کیا رستمی و جایگاه واقعی او در سینمای ایران یادی کرده بودم وهنرمندان و کارگردانان دیگر ی را که ای بسا ازو شایسته تر و هنرمند تر هم هستند اما گرداگرد آنها سکوت دولتی و بین المللی حکمفرماست نام برده بودم.
سپس در یادداشت بعدی توضیح داده بودم که این جوایز به افراد معینی و به قشر معینی از ایرانیان تعلق می گیرند و به گروه اندک و مشخصی از آنها که اهل هنر و ذوق وقلم یا کنشگر مسائل اجتماعی مربوط به حقوق بشر و آزادی های دموکراتیک در ایرانند. این یک واقعیتی ست و می توان با تکیه بر ادلهء گوناگون چنین سخنی را اثبات کرد . کافی است این ده دوازده سال که میان دوجناح اصلی حکومتگران نظام اسلامی ، یعنی میان فرزندان و دستبوسان و برکشیدگان آن ملای مستبد خیانتکار یعنی خمینی شکراب شده است و تعدادی از کودکان او به سن رشد رسیده و لب از سینه « مام سیه پستان» ــ که همانا استبداد دهشتناک ولایت فقیه و خط امام است ــ برگرفته اند را مروری بکنیم تا دریابیم که جوایز و مدال ها نصیب چه کسانی شده است.آیا از اینهمه هنرمند و نویسنده و شاعر که در غربت پوسیدند یا در کشور زندانی شدند و حتی اعدام شدند یا به هرحال به سختی تاب آوردند و زیر سیطرهء انواع فشار و سانسور و سرکوب تا حدی که توانستند کوشیدند و آثاری به وجود آوردند سخنی در این محافل بین المللی به میان آمده است؟ هرگز! و این نشان می دهد که هرکس (هنرمند نویسنده یا فیلمساز ) نمی تواند در کشورهای استبداد زده ای مثل ایران درسطحبین المللی مطرح شود مگر آن که روزی روزگاری با قدرت حاکم سرو کاری و سر و سری داشته بوده باشد. جایزه های دیپلماتیک ، سهم «دیسیدان » هاست یعنی آنها که خود را به نوعی از قدرت حاکم جدا می کنند و دور نشان می دهند یا دور می شوند . سهم رفرمیستهای نظام استبدادی ست نه مخالفان و معاندان آن. این را باید ایرانی ها بدانند. خانم عبادی اگر جزء اصلاح طلب ها نبود و حد اقل دورانی از فعالیت های اجتماعی خود را در کادر نظام نگذرانده بود اصلا امکان نداشت به مرحله ای برسد که بتواند کاندیدای صلح نوبل باشد ، چه برسد به آن که این جایزه را هم دریافت کند. آن دسته از کنشگران فرهنگی و اجتماعی که هرگز سر آشتی ـ به دلایل فکری و هویتی خود ـ با نظام اسلامی خمینیستی نداشته اند در ایران همواره طرد شده اند و اگرهنرمند بوده اند امکان بازتولید خود و توسعهو رشد خلاقیت و آفرینش اثر نیافته اند و اگر کنشگر اجتماعی یا سیاسی بوده اند از همان آغاز سرشان را زیر اب کرده اند یا در بهترین وضعیت آنها را از کوه و کمر به آن سوی مرزهای وطن فراری داده اند. چرا باید دچار توهم باشیم؟
درمورد آقای کیارستمی هم واقعیتی ست که الطاف کارساز نظام اسلامی و دست نوازش کارگزاران سیاست فرهنگی نظام ، در علوّ و عروج هنری و شهرت بین المللی ایشان نقش اول داشته است. بسا بیش از استعداد و ذوق هنری این کارگردان که امروز یک ستاره بین المللی شده است.
خوب تقریبا اینها بود حرف من
اما ببینیم این آقایی که که به عنوان مدعی و مخالف ذیل یادداشت من نظرات فرموده ، طی یادداشت های متعدد چه گفته است:
« 1ـ اقای م.سحر شما مطالب جنجالی می نویسید
2ـ شما فرصت طلب هستید
3 ـ شما نخبه کش هستید
4 ـ در یک جا چند ماه پیش از رضا شاه دفاع کرده اید پس دلبسته رضاشاه و بنابر این سلطنت طلب هستید و آگاهانه برای بازگشت سلطنت کوشش می کنید
5 ـ یک دلیل این که شما یرای بازگشتن سلطنت کوشش می کنید نحوهء برخورد شما با اصلاح طلب هاست
6 ـ دلیل دیگر طرفداری شما از بازگشت دوران سلطنت ، دفاع شما از پرچم شیر وخورشید ایران است و این ها همه قدمهایی ست در راه بازگشت سلطنت و شما در این مسیر باطیف بزرگی از چپ ها که از انقلاب 57 سرخورده شده اند همراه هستید! » .
این ها بودند افاضات این آقایی که با نام داریوش نقوی (که نمیدانم مستعار است یا واقعی)و مطالبی ازین نوع.
حالا شما می فرمایید اصلا لزومی دارد که آدمیزاد وقتش را تلف کند و به این نحوه برخورد افراد پاسخ بدهد ؟
به نظر شما لازم است که آدمی بگوید ، دوست نادیده و ناشناخته گرامی ، آنچه شما گفته اید نه وارد شدن در بحث و نه نقد استدلالی سخن اینجانب بلکه مشتی تهمت و افتراست و ریشه در فرهنگ جان سخت شترگاوپلنگی چپ روسوفیل و همچنین ذهنیت قشری فارغ از مسئولیت آخوندی دارد که اول طرف را مفسد فی الارض می بیند و بعد برای فساد او روضه مسلم بن عقیل می خواند. این همان روحیه ایست که سالها در ایران به طرفداران خلیل ملکی می گفت نیروی سومی و مأمور سی آی ا و هرکه با سلطه فکری و ایدئولوژیک وسیاسی روس ها در حزب توده مخالفت می کرد به او حقوق بگیر امپریالیسم لقب می دادند. فرهنگی که در آن واژه ء لیبرال کارگزار انگلیس و مأمور آمریکا معنا می شد و هرکس می گفت بالای چشم خط امام ابروست ، مارک لیبرال و طرفدار آمریکا می خورد و ای بسا جوان و پیر که با چنین مارک هایی تیرباران شدند یا در زندان پوسیدند.
راستی اصلا لزومی دارداین بحث را ادامه بدهم؟ . به هرحال بدنیست به این آقا بگویم : نه جان من ، گفتن این حقیقت که رضا شاه خدماتی هم به ایران کرده است دلیل دفاع از سلطنت پهلوی نیست و به طریق اولی دلیل آن نیست که گوینده این سخن ، خواهان بازگشت به نظام پادشاهی هست.
همانطور که مثلا اگر کسی ازخدمات عباس میرزای قاجار ذکر خیری کند ، دلیل طرفداری او از سلطان ابن سلطان و خاقان بن خاقان یعنی آن شکست علیشاه احمق و نادان که پدر او بود نیست و خواستار بازگشت سلطنت شوم و منحط قاجاریه به حساب نمی آید. هرسخن و نکته ای در کنتکست طبیعی و درجایگاه فکری و نظری و منطقی خودش معنا دارد. یک اظهار نظری که در یک جایی شده است قابل انتقال به یک وضعیت تازه نظری، جهت اخذ نتیجه مطلوب و مورد نظر نیست . این کار شبیه به تهمت و افترا بلکه افتراست دوست عزیر. اول جایگاه هرسخنی را باید درک کرد وسخن دیگران را تنها در همان جایگاه اصلی خودش نقل کرد و نتیجه گرفت . بنا بر این برای این که خیالت راحت باشد و شب آرام بخوابی ، دفاع من ازبرخی خدمات رضاشاه به معنای دفاع از بازگشت سلطنت نیست و چنین قصدی ندارم.
باز هم نمی دانم لزومی دارد که بگویم خیر آقا ، نحوهء برخورد من با اصلاح طلبان حکومتی مطلقا به معنای دفاع من از بازگشت پادشاهی نیست. چه ربطی دارد؟ یعنی اگر برای مثلا کدیور و مهاجرانی به به و چه چه بکنینیم و دوستدار حفظ نظامی که سمبلش خمینی ست باشیم و بخواهیم که مرقد و بارگاه این مستبد قشری زیارتگاه دهها نسل آینده در ایران باقی بماند ، آنوقت خوبیم و ایرادی نداریم و با سلطنت فالوده نخورده ایم ، اما اگر به برخی ریاکاری ها و کوشش های اگاهانه آنها در حفظ این رژیم خفتبار و ضد ایرانی انتقاد کنیم طرفدار سلطنت می شویم؟ دوست عزیز یک فکری به حال طرز فکر و نحوه استدلال خودتان بکنید.
دیگر این که خیر آقا
پرچم شیروخورشید ایران هیچ ارتباطی به طرفداری از بازگشت سلطنت ندارد.
همینجا بگویم که کسانی که خود را چپ می شمارند ، اما آنقدر آگاهی و شناخت از تاریخ و فرهنگ ایران ندارند و نمی دانند که میراث مدنی و تاریخی یک ملت ارتباطی به نوع حکومتی که جاری ست ندارد، چنین کسانی آینده خوبی در انتظارشان نیست و خواه و ناخواه از گردونه سیاسی و فکری جامعه خارج خواهند شد.
اگر چپ ها نفهمند که تاریخ دراز و دور کشور قدیمی مثل ایران میراث ملی ست وخوب یا بد باری ست که بر دوش این ملت قرار دارد و هویت و فرهنگ و خاطرات قومی و ملی و خود آگاه و ناخودآگاه جمعی ایرانیان ـ چه بخواهیم و چه نخواهیم ـ با آن در پیوند است ـ نمی توانند خود را در زمرهء مبارزان آزادی و عدالت در این کشور به حساب بیاورند.
پرچم شیر و خورشید یک نماد است که تسلسل تاریخی و مدنی ایرانیان را نمایندگی می کند . این پرچم نماد تداوم تاریخی ما به عنوان یک ملت بزرگ و ریشه دار است ، با سلطنت پهلوی نیامده است که باسلطنت پهلوی برود. آنها که در سال 57 اجازه دادند که خمینی خرچنگ سیک ها را نماد کشور و ملت ایران قرار دهد ، به کشور خود خیانت کردند. همه آنها که در این زمینه سکوت کردند خائن اند و متأسفم که این را می گویم. ما اجازه نداریم که به میراث ملی و سمبل تداوم تاریخی خود دهن کجی کنیم و با آن قهر کنیم. تاریخ ما هویت ماست . دوران اسلامی گوشه کوچکی از این تاریخ است. عرب نبود که ایران بود. قرآن نبود که ایران بود و غار حرا نبود که ایران بود . این پرچم هم همینطور است. آقامحمد خان قاجار نبود و رضاشاه و محمد رضا شاه نبود و خمینی نبود که پرچم شیر وخورشید سرخ پرچم تداوم تاریخی ایران بود. با میراث یک ملت نمی شود شوخی کرد و اگر چپ ایران این حقیقت را نفهمد ، مطمئن باشید که ملت ایران هرگز برای او تره هم خرد نخواهد کرد. این پرچم شیروخورشید پرچمی ست که به تأیید مبارزان مشروطیت ایران رسیده بر دوش ستارخان ها و دهخداها و صور اسرافیل ها بوده ، روی میز مصدق و بر تابوت اوقرارگرفته و این اواخر هم پیکر ایراندوستان بزرگی ـ که سلطنت طلب هم نبودندـ مثل بختیار و پروانه و داریوش فروهر را پوشانده است. یعنی چه این که کسی بگوید پرچم شیر و خورشید یعنی طرفداری از بازگشت سلطنت؟
برداشتن این پرچم به معنای طرفداری از بازگشت سلطنت نیست اما یک نشانه و نماد قوی ست که نظام منفور خمینیستی را نفی می کند و به ویژه این علامت ننگین و من درآوردی خرچنگ سیک ها را که بر پرچم ایران نشانده اند و نماد سی و سه سال توحش و بیداد و فریب و غارت و شکنجه و فساد و تزویر و خرافات و رمالی و جن گیری و دریک کلام سلطه اوباش است را انکار می کند و خار چشم ملایان بیدادگری ست که ایران را به این روز سیاه نشاندند. فکر می کنم کافیست. دوست گرامی می باید ازین پس بیشتر مراقب افاضات خودتان باشید