۱۴ دی ۱۳۹۱
چهار رباعی در وداع با دوست
چهار رباعی در وداع با دوست
ای دوست که دل ز دیدنت روشن بود
رفتی و گُسست رشته ی گفت و شنود
اکنون که تو رفته ای ازین بزمِ کبود
جامِ غمِ خویش ، با که خواهم پیمود؟
□
با موج ، سپردی آن دلِ شیدا را
وز حلقهء ما برون نهادی پا را
رفتی زجهانِ ما وگویی بُردی
ناگه با خویش ، تکهّ ای از ما را
□
هرگز نه گذارِ دهر ، دیگر گردد
وین حال ، بدان حال که بُد برگردد
افسوس، نگفتی که درین غم چه کنم
کز رفتنت این جهان تُهی تر گردد ؟
□
سازِ سفر و برگِ رَه
آراسته ای
زی غربت دیگری ، سفر خواسته ای
رفتی و سفر بر تو خوش ، اما ای دوست
از محفل ما نور و صفا کاسته ای !
م. سحر
۳/۱/۲۰۱۳
پاریس ـ کرتی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر