۱۴ دی ۱۳۹۱

چهار رباعی در وداع با دوست




چهار رباعی در وداع با دوست




 ای دوست که دل ز دیدنت روشن بود
رفتی و گُسست رشته ی گفت و شنود
اکنون که تو رفته ای ازین بزمِ  کبود
جامِ غمِ خویش ، با که خواهم پیمود؟
با موج ، سپردی آن دلِ شیدا را
وز حلقهء ما برون نهادی پا را
رفتی زجهانِ ما  وگویی بُردی 
ناگه با خویش ، تکهّ ای از ما را
هرگز  نه  گذارِ دهر ،  دیگر  گردد
وین  حال ، بدان حال که بُد برگردد
افسوس، نگفتی که درین غم چه کنم
کز رفتنت این جهان تُهی تر گردد ؟



سازِ سفر  و برگِ  رَه  آراسته ای
 زی غربت دیگری ، سفر خواسته ای
رفتی و سفر بر تو خوش ، اما  ای دوست
از محفل  ما  نور و صفا کاسته ای ! 



م. سحر
۳/۱/۲۰۱۳
پاریس ـ کرتی

هیچ نظری موجود نیست: