۲۷ تیر ۱۳۹۲

شعر های کوتاه نیمه دوم ژوئیه 2013



شعر های کوتاه
 نیمه دوم ژوئیه  2013

راستی را که خسته ام دیگر

به رهی دل نبسته ام دیگر
آنچه فریاد در جگر بودم
به جگر باز گشت و فرسودم
در شبی مثل روز جهل ، سیاه
با که می گویم این غم جانکاه؟
گوشها شان به قیر اندوده ست
وینچنین از حقیقت آسوده ست
صوت ما از گلو چو برخیزد
پیشِ پامان به خاک می ریزد !
صوت ما نیست صوت این ایام
دلکم ، سوی انزوا بخرام !

 18/7/2013


اینان


جز «خدمت خدا» نکنند اینان
ما را به ما رها نکنند اینان

بر ما ازین حصار بیابان ، در
جز بر سراب وا نکنند اینان

باما نه جز چنان که به محجوران
در این یار تا نکنند اینان

گویی که بردگان و اسیرانیم
با ما به جز جفا نکنند اینان

دردی که دین به پیکر ما افکند
الا به دین دوا نکنند اینان

با آن کلید ِ باغ ِ بهشت الا
دوزخ مکان ما نکنند اینان

ما اوفتادگان و ذلیلانیم
افتاده را چرا نکنند اینان؟

18/7/2013


امت معتاد


امت معتاد به افسار و بند
مام وطن زیر شریعت فکند
بهر تماشا سوی مسجد خزید
مام وطن در بغل شیخ دید
دید که می ساید و می خایدش
دید که می مالد و می گایدش
گفت که این عیش به کام تو باد
مامِ وطن سهم امام ِتو باد !

ملت اگر امت یک دین شود
مام وطن نذر تموچین *شود!

.............
تموچین نام دیگر چنگیز مغول است
18/7/2013



سخن


این سخن با که می توانم گفت
که غمِ دل ، نمی توانم گفت ؟

جز نگفتن چه می توانم کرد؟
جز خموشی چه می توانم گفت؟
نه خدایم که با دَمِ جبریل
قصه در آیه می توانم گفت !
و نه شیطان که راز هستی را 
راست با آدمی توانم گفت !!


18/7/2013



ای آزادی
.............

پنهان نکنم که از تو پنهان نکنم
این نکته که ترک عهد و پیمان نکنم
ای آزادی فنای ناکامی باد
گر من به فدای راهت این جان نکنم

17/7/2013


فراق

 از گنبد آسمان چراغ افتاده ست  

آتش به دل و عطش باغ افتاده ست

زینگونه که جان ز اشتیاق افتاده ست

بین من و آرزو فراق افتاده ست

 17/7

رباعی بالا با دیدن رباعی زیر از 
علی اکبر یاغی تبار در فیسبوک و ذیل آن یادداشت شد

بعد از تو سقوط اتفاق افتاده است
یک آفت میوه کش به باغ افتاده است
دور از نظر بلند یک اقیانوس
بعد از تو خدا به باتلاق افتاده است


کودک اصلاح 


گر طالبی که کودک اصلاح زایدت
ملا سوار توست ، بهِل تا بگایدت !
گفتم حقیقتی و نرنجی زمن بِرارِ 
حق گفتنی ست ، گرچه زصوتش بد آیدت
گویند انقلاب مکن ، کرده ایم ما
با ما بساز و سروری ما که شایدت !
بی عاقبت زکار فروبسته دم مزن
دردست شیخ ماست کلیدی که بایدت
آنکو گره به کار نهاد ه ست عاقبت
با پنجه های شرع گره می گشایدت

 افسار سرنوشت به رهزن سپار و باش
 امیدوار ِ آن که خدا ره نمایدت !

سرخوش در این خیال بمان زیر کار شیخ
تا آبرو بریزد و ایمان فزایدت !

17/7/2013



رنگ ها
...........
رنگها هم رنگ می بازند گاه
با نظام جهل می سازند گاه
سرخ ها گاهی سیه گاهی سفید
وان سفیدی در سیاهی ناپدید
سبزها زردند گاهی ، گه بنفش
روی بوم ِ روزگار نقش نقش
رنگ اگر در چنگ اهل دین بود
باغ بی رنگ و پِهِن رنگین بود !

16/7


یکی از جوانان یادداشت منظومی نوشته است 
که ضمن آن در باره انتخابات اخیر و ناچاری مردم 
:و احساس پیروزی رأی دهندگان به روحانی چنین می گوید


ما همه چون شما سکولاریم
ولی ای دوست گاه ناچاریم
چاره ای جز امید اگر داریم
تو بگو تا کجاست برداریم !
انتخابات هم خودش گاهی 
میشود راه ، راه آگاهی
گرچه خواندی و گرچه فهمیدی 
کاش بودی و کاش میدیدی
کاش بودی در آن شب و روزی 
که گرفتیم جشن پیروزی
بعد از اعلام نام روحانی
راه پیماییِ خیابانی
آن جماعت که در خیابان بود 
آن بهاری که در زمستان بود
شوق و شوری که بین مردم بود
آن غروری که بین مردم بود ...
                 جمال عاملی                    

این چند بیت در پاسخ او در اینجا تایپ شد


قفس در باغ 

 ای برادر درست می گویی
زانچه مقبول ِ توست می گویی
گاه ، شاید که نیست حق با ما
خوش نمی آورَد ورق باما
دست ما بر نخیل کوتاه است
بین ما و شما بسی راه است
ما وطن را در آرمان داریم
عقد با او در آسمان داریم
آرزو های ما که منظورند
سخت از اوضاع واقعی دورند
عیش مرغی که درقفس باشد
گر به باغش برند بس باشد
گر به با غی برند با قفسش
از هوا تازه می شود نفسش
به قفس نغمه در گلو دارد
زان که با بندِ خویش خو دارد
دو سه روزی به باغ شاد بود
غافل از بند و انقیاد بود
لیک آن میله های گرد قفس
کرده از باغ نیز یک محبس
آنکه را پشت میله بد میلاد
به قفس پرگرفت و بال گشاد
زانکه با میله هاش مأنوس است
کی گمان می برد که محبوس است؟
آن که غافل بُد از اسارت خویش
ره دهد دزد را به غارت خویش
حال آن ملتی که زین گونه ست
حاصل جهل و عقلِ وارونه ست !


16/7/2013


م.سحر

هیچ نظری موجود نیست: