آری این درست است که ما ایرانیان در دوره ای از تاریخ توانسته ایم برای خود غروری و آبرویی بخریم و نام چند تن از بزرگانمان را در مسیری که بشریتِ رو به تحول و رو به شکوفایی ی فرهنگ و دانش (و آزادی و سعادت نوع انسان) داشته و دارد بر صفحه تاریخ بشری حک کنیم و به آنان ببالیم. اینها همه درست ، اما همه مربوط به دوران های سپری شده و گذشته اند.
حقیقت آن است که دوران انحطاط ما با جهش اروپا در زمینه های دانش و فلسفه و نقد دین همزمان و همراه بود و درست از همان هنگام که چشم انسان غربی بر راز های فروبستهء جهان هستی باز می شد و علم و فلسفه و بینش جدید دست اهل دین را از دخالت در امور جاری و از عرصه زندگی سیاسی و سرنوشت اجتماعی انسان غربی کوتاه می کرد ، کشور ما به تحجر و فرو ماندگی و انحطاط مزمن خود همچون غریقی در تالاب کهنه اندیشی و واپس ماندگی خود فرو می رفت.
می توان گفت که ما از آن روز ها تا اکنون، هیچ گونه دخالت سازنده و مثبتی در مسیر رو به تحول ِ جهان و شکوفایی تمدن مدرن نداشته ایم و تنها با حسرت و نوستالژی و در بسیاری موارد همراه با کینه و نفرت با آن برخورد کرده ایم .
کینه و نفرتی که اهل دین و پاسداران دنیای کهن آتش بیاران آن بوده اند تا رسیده ایم به امروز.
اما در سالهای اخیر یک تغییر کیفی در کشور ما رخ داده است که با کمال تأسف نمی توان آنرا قوام دهنده و هم سو با غرور تاریخی ایرانیان دانست .
در این سالها همه انرژی و ثروت و توان انسانی و مادی و معنوی (اسپیریتوئل) ایرانیان صرف بازگشت به «بهشت گمشده» ای شده است که سده ها ذهن های متحجر و سنگواره شدۀ متولیان و شاغلان شغل دین، به آن شکل می داده و آنرا ریخته گری می کرده و با صورت های خیالی آن سرخوش بوده است:
این آرمان گمشدۀ تاریخی البته نگاهی به آیندۀ بشر نداشته و همواره در جستجوی دنیایی ذهنی و مالیخولیایی ست که اهل دین برای خود می ساخته و باغ جادویی آن را به انواع شاخ و برگ های خیالی و هذیان آلود می آراسته اند.
در دوران ما یعنی زمانی که نسل من تازه پا به اجتماع می نهاد ، به دلایل گوناگون سیاسی و اجتماعی و فرهنگی وقایعی در ایران رخ دادند که نتیجه اش واقعیت یافتن و بر تخت نشتستن این «آرمان» گذشته گرا و چیرگی کسانی بر کشور بود که پس از قرن ها ، سرانجام خود را فاتحان ایران می دیدند و با قاطعیت و سماجت و خشونت غیر قابل تصوری سودای پیاده کردن این آرزوی دیرین یعنی حکومت اسلامی را در سر می پروردند.« ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم» ورد زبان پیشوای آنان بود! جمله ای که اندک انسان های بافهم این مُلک را به یاد فردوسی و این سخن او می انداخت :
در چنین موقعیتی آنان آرمان خود را« اسلام ناب محمدی » نامیدند که این هم به طریق اولی با مذاق مسلمانان خصوصاً مؤمن ترینانشان ناسازگار نبود، به ویژه آنکه ذهنیات و روحیات آنها به استبداد ی ریشه دار و کهنسال خوگرفته بود . ازین رو میدان وسیع تری به قدرت یافتگان تازه پا ، وانهاد و تسلط بی چون و چرای آنان را کامل تر کرد .
اینها را گفتم که بگویم در این سالها، دستِ سرنوشت یا دستِ جهل یا دستِ بیداد یا دستِ بلاهت ِ جامعه سیاسی و روشنفکری ایران یا دست ِ بی عرضگی یا بی رشادتی شاه (برخلاف پدرش ) و ارتش او ، یا اشتراک مساعی همهء دستها با یکدیگر ، ایران را ـ علی رغم همه توانایی های مادی و توانمندی های انسانی اش ـ در مسیری انداخت که نه تنها کشور و ملت ما را از جریان حرکت تمدن واز کاروان پیشرفتی که دیگران با سرعت می پیمودند خارج کرد ، بلکه ایران و ثروت و همه پتانسیل آن در جهتی خلاف تمدن بشری و خلاف مسیر انسانیت ، به کار گرفته شد.
سی و چهار سال است که ثروت ایرانیان و انرژی ملی آنان صرف ترویج بنیاد گرایی دینی و اسلامیسم سیاسی واپسگرا درجهان می شود و ایران ما مُدل همه جنایتکاران متحجری شده است که به نام اسلام و به نام دین هوس قدرت سیاسی و سروری بر عوام وغارت مردم کشورهای خودشان را در دل دارند.
موتور این برنامه که از ایران آغاز شد و سراسر جهان اسلام را گرفت ، کینه و نفرت از غرب است و این کینه نه از چهره غربی یا نژاد و خون غربی که از دانش و آگاهی و فرهنگ غربی ست.
این کینه به غرب (یعنی کینه به دانش آگاهی والای بشری و به تمدن مدرن) موتور سیاست اسلامیسم است و نتیجه آنرا در این سو و آن سوی جهان به وضوح می بینیم.
حال حرف اصلی من این است که بد بختانه ایرانیان نه تنها در این سه دهه با کاروان تمدن همسو نبوده اند بلکه با هزار درد و دریغ باید گفت که نام ایران با پراکندن واپس ماندگی فکری و عقلی همسوست و در جهت خلاف سعادت بشر و آزادی و مدنیت و پیشرفت به یاد آورده می شود .
معنی این سخن آن است ، که ما ایرانیان (از روزگار آغاز انحطاط به بعد) دیگر قرنها بود که در سازندگی تمدن مدرن سهمی نداشتیم ، با وجود این ، تا سال 1357 سنگ انداز راه پیشرفت این تمدن ( که اگرچه پرچمدارش غرب است در واقع متعلق به همه بشریت است ) نیز نبوده ایم .
گاه تماشاگر بودیم و گاه دست و پایی می زدیم تا غرق نشویم و اگر بتوانیم از آنها که در مسیر این تمدن راه می پویند بیاموزیم و اگر شد قبَسی از آنان بستانیم و لمعه ای از روشنایی جهان نو و دگرگون شوندۀ آنان را برای مردم معتاد به تاریکی ی کشور خود بیاوریم.
اما از سال 57 به بعد پرچمدار ظلمت شده ایم ، آنچنان که هم کشور خود رادر آتش بیداد و نادانی و تحجر می سوزانیم و ملت خود را در تباهی غرق می کنیم و هم ثروت و توانایی مادی و انسانی مردم و کشور خود و نبوغ ایرانی را در خدمت بازگشت به گذشته های گم شده در میان استخوانهای پوسیدۀ قرون نهاده ایم و به کار سنگ اندازی در مسیر پیشرفت و اعتلای تمدن مصروف داشته ایم.
فاجعه در این است که اگر پیش ازین می توانستیم به ایرانی بودن خود مغرور باشیم و ادعا کنیم که ما هم در جهش علمی و فلسفی و فرهنگی جهان مدرن سهیم هستیم و نام خیام و خوارزمی و بیرونی و این سینا و خواجه نصیر و دیگران دلیل و شاهد ما می بود ، متأسفانه در آینده نخواهیم توانست این غرور را حفظ کنیم چون اهل جهان به ما خواهند گفت که شما در قرن بیستم و بیست و یکم جهان را به آشوب کشیدید و پرچمدار اسلامیسمی شدید که آزادی انسان را بر نمی تافت و حق او را و ارادۀ او را در تمشیت و تعیین سرنوشت سیاسی و اعتقادی و اجتماعی خویش به رسمیت نمی شناخت و در این راه سرها می شکست و دست ها می بست و قیصریه ها به خاطر دستاری می سوخت!
در چنین شرایطی با کمال درد مندی باید گفت که ایرانی ازین پس بستانکاری خودش را از تمدن بشری بی پشتوانه و بی بنیاد کرده است زیرا فتح و تسخیر ایران به وسیله مدعیان اسلام سیاسی و برقراری خلافت فقهای شیعه (که مطلقا جنبه ملی و بومی ندارد بلکه متکی به یک ایدئولوژی جهان وطن پان اسلامیستی ست وهدف او تمرکز قدرت درچنگال صنفی است که همواره دین، شغل او و وسیلۀ ارتزاق او و ابزار معاش او بوده ا ست. ) موجب آن شد که خمینی و میراث داران او به واسطهء روشی که طی سه دهه اخیر در پیش گرفتند (و تا امروزهمچنان ادامه دارد) ، تمدن بشری و عالم انسانی را از دیِن آنان نسبت به ایران و نقش تمدن ساز ایرانیان در ادوار کهن ، آزاد ساخته اند و بدین گونه جز نام زشتی ـ که متأسفانه با نام ایران گره خورده است ـ برای کشور ما باقی ننهاده اند !
بدینگونه ـ اگرچه بسی دردناک است ـ می توان گفت که ما و تمدن مدرن خرده حساب گذشته مان را با یگدیگر تسویه کرده ایم و آن عنصر گرانقدر ایرانی را که در اعصار پیشین پیشکش تحول و سازندگی بشریت کرده بودیم در دوران اخیر به شلاق اسلام سیاسی و بنیادگرایی خشونت ورز و بمب گذار و تروریست پرور دینی ، از او باز پس ستانده ایم پس به زبان عامیانه و ساده می توان گفت که : آن افتخار پیشین به این بی افتخاری سالهای اخیر در !
این راز را مصری ها فهمیدند و اجازه ندادند که تمدن مصر به این بی عدالتی آلوده شود و آبروی چندین هزار ساله مصریان و تمدن زیبای او و معصومیت کودکان و جوانان امروز و آیندۀ او دستخوش زیاده خواهی وآزمندی و قدرت طلبی های شوم متحجران دین باره و تاجران دین فروش گردد. آنها دامن مصر را از این لکه ناپاک رهانیده اند و خوشا به حال ملت مصر!
م.سحر
20/7/2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر