۲۶ شهریور ۱۳۹۲
تازه ترین رباعیات
تازه ترین رباعیات
17 / 9 / 2013
خود چون خرِ خود به گِل فرومانده ستند
از بهرِ که طبلِ خون در ایران زدهاند؟
وز بهرچه حکم بر وطن رانده ستند؟
□
کشور زچه رو به اهل دین باید داد؟
باجِ رهِ دین تاج و نگین باید داد؟
با مدعیان آسمان بهر چه را
خون و شرف و آب و زمین باید داد؟
□
کی گفت خدا، فقیه سلطان گردد؟
معمار شکنجهگاه و زندان گردد؟
قرآن کی گفت شیخِ نادان باید
فرمان فرمای کل ایران گردد؟
□
دین تو چرا تو را ریاست داده ست؟
پَستی ت به جامۀ قداست داده ست؟
تاتار وش از چه رو بر این عرصۀ ظلم
خونین به کفت تیغ سیاست داده ست؟
□
از بهر چه مستبدّ دورانِ منی؟
ویرانگر میهن من، ایران منی؟
دینت به کدام حق، حکومت فرمود؟
وز بهر چه سازندۀ زندانِ منی؟
□
دین تو چرا زیاده خواه است چنین؟
با حرص و طمع پای به راهست چنین؟
از چیست که پنداشتهای کشور من
در آخور آزت جو و کاه است چنین؟
□
دین تو چرا به میهنم چنگ زده است؟
با ظلمتِ شب به زندگی رنگ زده ست؟
آئینۀ آرمان آزادی را
دزدیده ز نسلِ من و بر سنگ زده ست؟
□
دین تو چرا مرا هدف میگیرد؟
با دشمنیام دشنه به کف میگیرد؟
از چیست که این شیوهء وحشت شب و روز
ره بر خِرَد و شرم و شرف میگیرد؟
□
این نسل من، آن مسیحِ مصلوب من است
رنجِ وطنی قصۀ مکتوب من است
از چیست که سودِ تو زیانِ دگران
وزبهر ِ چه را دین تو سرکوبِ من است؟
□
آنان که مرادشان یکی بیوطن است
بیدادگری کینه وری
شیوه زن است
نشگفت اگر مدینۀ فاضلهشان
چون وادی ما جهنمی در لجن است
□
ای داده همه هستی ایران بر باد
تا دین شودت آب و گِل ِ استبداد
خود هیچت از آن فصلِ جنون آید یاد
کان «هیچ» به لب، بیوطنت بود مراد؟
□
درداک خرافه سُلطه بر دوران داشت
نادانی وجهل، با خدا پیمان داشت
هرچند به چاه جمکران آب نبود
بر سفرۀ اهلِ شرع، باری نان داشت
□
بیدین که وطن دوستیاش کردار است
صد بار به از بیوطن دیندار است
ای مؤمن بیوطن بزرگی مفروش
نامت چون ننگ، پَست و بیمقدار است
م. سحر
17/9/2013
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر