۲۴ آذر ۱۳۹۲

سرنوشت












سرنوشت


ما سرنوشت خویش به ملا سپرده ایم
افسارِ خود به استرِ خود واسپرده ایم

عزت به دست جرگهء اوباش داده ایم
نام و شرف به مردم غوغا سپرده ایم

چیزی جز آبروی بر این خاکمان نبود
وانرا به رودِ مرگ ِمفاجا سپرده ایم

درداک غیر جان که به اوهام داده ایم
تن را به تازیانهء  اعدا سپرده ایم

چیزی به جا نمانده که تقدیمشان کنیم
جز تخته پاره ای که به دریا سپرده ایم

ظلمت سرشت ما و توحش بهشت ماست
از شهر از آن سبب، رهِ  صحرا سپرده ایم

در حیرتم چگونه به ویرانسرای عشق
امروز را ودیعۀ  فرداسپرده ایم؟

هیچ آدمی به  اهل ِ جنون سرنوشت خویش
نسپرده  هیچگاه ، ولی ما سپرده ایم

اکنون درازنای سیاهی نصیب ِ ماست
زیرا کلید صبح  به یلدا سپرده ایم

م.سحر

15 /12/ 2013

هیچ نظری موجود نیست: