۰۳ مرداد ۱۳۹۷

ای وطن/ م.سحر




ای وطن
        م.سحر


آنکه دین را به جاه ، مهمان کرد
تیره روزی نصیب انسان کرد
غارت و جور و جهل و کین آورد
دیوخویی به نام دین آورد
***
آنکه دین را طنابِ دارِ تو کرد
جهل را پرچم و شعارِ تو کرد
از خدا نردبانِ قدرت ساخت
رفت بالا و نردبان انداخت
***
دستِ دشمن به کارِ کینِ تو شد
دشمنِ میهنِ تو دینِ تو شد
ازخدا ساخت داس وتیغ وتبر
ریخت خاکِ تباهی ات بر سر
***
به تباهی و ظلم تن دادی
دل به دین بستی و وطن دادی
دشمن اینک امیرِ کشور توست
وز تو خاک سیاه بر سر توست
***
عقل ، بُن برکناد از دینت
که به نکبت فکند چونینت
که چنین هستی ات به یغما برد
که چنین کرد خوار و مسکینت
***
همتت کژ روی کژ آئین بود
چشم عقلت نه عاقبت بین بود
قبله گاهت کمینگه دشمن
قاتلت درکجاوۀ دین بود
***
ای که آزرده ای زمینگیری
بار بر پشت و خار در زیری
عقل اگر رفت و جهل ، غالب شد
خود چنین کرده را چه تدبیری؟
***
ای که در بندِ اهل دین ماندی
بر زمین خورده،در زمین ماندی
غرقِ اوهامِ  خویشتن بودی
وینچنین شد که اینچنین ماندی
***
ای که تسلیم ِعهدِ امواتی
وینچنین محو  در خرافاتی
چون توانی برون  ز آفت زیست
که تو خود کشتزارِ آفاتی ؟
***
تا تو با وَهم، هم نشین گشتی
بردۀ داعیان دین گشتی
دیده و دل به آسمان دادی
تا قفا خوردۀ زمین گشتی
***
جان و وجدان به دزد بخشیدی
تاسرِ غم ، به سنگ سائیدی
با تو بود آن بلا که می جُستی
بر تو رفت آن جفا که می دیدی
***
ای برآورده از جگر ، دودی
تو درین مُلک ، ملتی بودی
دستِ غدارِ جهل با تو چه کرد
که چو زاینده رود ، نابودی؟
***
ای وطن زاهل دین چه ها دیدی
که به دامِ گذشته لغزیدی
که چو هامون کویر تشنه شدی
که چو زاینده رود خشکیدی؟
***
ای وطن، رهزن کدام زمین
دستبردت زد از دریچۀ دین؟
که چنین خاکِ شوره زار به سر
شدی افکنده ای مغاک نشین؟
***
ای وطن دستِ کیست در خونت؟ ـ
قاصدِ چیست بختِ  وارونت ؟ ؛
که صفا  ز اورمیه ات کوچید؟
که نمکزار گشت کارونت؟
***
ای وطن کو بهار و پائیزت؟
تابشِ سبزِ دشت زرخیزت؟
چشمه سارت چرا شده ست چنین
سوگوارقنات و کاریزت؟
***
ای وطن ، جهل رهنمایت شد
واژگون پرچم ولوایت شد
در تو از نطفۀ بداندیشی
دشمنی زاد و آشنایت شد
***
ای وطن کُشته اند لبخندت
دست و دل بسته اند دربندت
چه شد آن توفش جهانروبت؟
چه شد آن غرُشِ دماوندت؟
***
ای وطن، کی به خویش بازآیی ؟
غم بروبی و چاره ساز آیی؟
عقلِ تو رازِسرفرازی توست
گاهِ آن شد که سرفراز آیی
***
ای وطن  با کمندِ تزویرت
بی وطن کرده است تسخیرت
دستِ اوهام توست درخونت
نیست خصمِ تو دستِ تقدیرت
***
ای وطن دشمنت به خانۀ توست
خود همین  رنجِ  جاودانۀ توست
دزد را داده ای کلید ِ سرای
وآن سوی مرز ها بهانۀ توست
***
ای وطن دشمنِ تو دینِ تو بود
که به جانِ تو در کمینِ تو بود
وهم ونادانی تو بود که چون
اثرِمُهر، برجبینِ تو بود
***
ای فروبسته دستِ ایرانی
دشمن توست جهل و نادانی
زین دو در خانۀ تو رنگین است
روزی دزد و رزقِ روحانی
***
پاریس 20 و 21 ژوئیه 2018


هیچ نظری موجود نیست: